گنجور

شمارهٔ ۱۹

عشقت چو شمع سوخت سراپا تن مرا
چون موم و رشته پیرهن و دامن مرا
سوز درون گداخته از بس که جان من
با هم شمرده تن نخ پیراهن مرا
من عندلیب گلشن تصویر گشته‌ام
در کار نیست آب و هوا گلشن مرا
موری به کام دانه‌ای از حاصلم برد
کو برق تا به باد دهد خرمن مرا
چون آتشی که میل به خاشاک می‌کند
عشق تو می‌کشد سوی خود دامن مرا
ای دیده باد‌دستی بی‌صرفه درگذار
خالی مکن ز خون جگر معدن مرا
غیر از هما که طعمه شدش استخوان من
پیدا نکرده است کسی مسکن مرا
من صیدم و رضا به قضای تو داده‌ام
بیرون ز طوق خویش مکن گردن مرا
در واجبات عشق همین بس کز آب تیغ
تعلیم داده دست ز جان شستن مرا
دیدم تو را و دست و نگاهم ز کار رفت
محروم ساخت وصل تو گل‌چیدن مرا
غیر از زبان که محرم غم‌خانه دل است
قصاب پی نبرد کسی مخزن مرا

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: سعید محمدی

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشقت چو شمع سوخت سراپا تن مرا
چون موم و رشته پیرهن و دامن مرا
هوش مصنوعی: عشقت مثل شمعی که می‌سوزد، تمام وجودم را مانند مومی نرم و شکننده کرده است، و لباس و دامنم نیز تاب تحمل این سوزش را ندارد.
سوز درون گداخته از بس که جان من
با هم شمرده تن نخ پیراهن مرا
هوش مصنوعی: درونم از شدت احساس و درد می‌سوزد، چراکه وجودم به شدت با جسم و لایه‌های ظاهری‌ام در هم آمیخته شده است.
من عندلیب گلشن تصویر گشته‌ام
در کار نیست آب و هوا گلشن مرا
هوش مصنوعی: من به مانند بلبل در باغ گل شده‌ام و برایم مهم نیست که آب و هوا چگونه است؛ زیبایی و حال و هوای باغ برای من کافی است.
موری به کام دانه‌ای از حاصلم برد
کو برق تا به باد دهد خرمن مرا
هوش مصنوعی: یک موری دانه‌ای از محصولم را برده است، در حالی که به سرعت و به بی‌رحمی تمام، به تازه‌کاری‌هایم آسیب می‌زند.
چون آتشی که میل به خاشاک می‌کند
عشق تو می‌کشد سوی خود دامن مرا
هوش مصنوعی: عشق تو مثل آتش است که همه چیز را به سمت خودش می‌کشد و این احساس مرا نیز به سوی تو جذب می‌کند.
ای دیده باد‌دستی بی‌صرفه درگذار
خالی مکن ز خون جگر معدن مرا
هوش مصنوعی: ای چشم، ای دست بی‌فایده، به راه خود ادامه بده و اجازه نده که قلب من از زخم‌هایش خالی بماند.
غیر از هما که طعمه شدش استخوان من
پیدا نکرده است کسی مسکن مرا
هوش مصنوعی: به جز هما که خوراکش استخوان من شد، کسی نتوانسته است جایی برای زندگی من پیدا کند.
من صیدم و رضا به قضای تو داده‌ام
بیرون ز طوق خویش مکن گردن مرا
هوش مصنوعی: من به سرنوشت خود رضایت داده‌ام و در عین حال، من شکار تو هستم. خواهش می‌کنم من را از قید و بند خود آزاد نکن.
در واجبات عشق همین بس کز آب تیغ
تعلیم داده دست ز جان شستن مرا
هوش مصنوعی: در الزامات عشق همین کافی است که با تیغ علم، مرا از جان خود جدا کردن را آموختند.
دیدم تو را و دست و نگاهم ز کار رفت
محروم ساخت وصل تو گل‌چیدن مرا
هوش مصنوعی: زمانی که تو را دیدم، دست‌هایم از کار افتادند و چشمانم قدرت خود را از دست دادند. این دیدن تو باعث شد که نمی‌توانم گل‌چینی کنم و از وصالت محروم شوم.
غیر از زبان که محرم غم‌خانه دل است
قصاب پی نبرد کسی مخزن مرا
هوش مصنوعی: جز زبان که تنها رازدار غم‌های دل است، هیچ کسی نمی‌تواند به عمق احساسات من پی ببرد.

حاشیه ها

1400/04/05 23:07
نصرت الله

در بیت اول یک «و» جا افتاده است. در واقع «چون موم و رشته پیرهن و...» درست است.

1400/04/08 11:07
همیرضا

با سپاس، تصحیح شد.