گنجور

شمارهٔ ۵

مرا که چشم تو از ناوک بلا بوزه
غریب و خسته و مهجور بی‌خطا بوزه
شنیده‌ام که: دوا درد را کند چاره
چه چاره، چون که من خسته را دوا بوزه؟
رقیب را چو سوال از وصال او کردم
بلا بوزه، من دل‌خسته را بلا بوزه؟
مگر که چشم تو سودای کافری دارد
که تُرک غمزه‌زن اولاد مصطفی بوزه
بگو که: بوز نما، تا به چند وعده دهی؟
امید نو زنم و نو وزین مرا بوزه
هزار جان به فدای تو قاسمی بر باد
بداد و درد تو او را به صد جفا بوزه

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.