گنجور

شمارهٔ ۳

با گیل دلبر گفتم که: ای جان
تی دوست داریم، تی بنده فرمان
خندید چون گل و ز ناز می گفت :
هینی خوآندی، هینی و ساکان
گفتم: غریبم و آنگاه عاشق
می دا نپرسی مسکین غریبان؟
دل تی غلامی، جان تی کمینه
خواوا و مفروش می دین و ایمان
قاسم، چه تی روز، وا کوخ و وا شو
ناچار واخشت گیلان بگیلان

اطلاعات

وزن: مستفعلن فع مستفعلن فع (متقارب مثمن اثلم)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با گیل دلبر گفتم که: ای جان
تی دوست داریم، تی بنده فرمان
هوش مصنوعی: با دلبر گیل، به صحبت نشستم و گفتم: ای جان، تو را دوست داریم و من بنده‌ی دستورات تو هستم.
خندید چون گل و ز ناز می گفت :
هینی خوآندی، هینی و ساکان
هوش مصنوعی: او با خنده‌ای زیبا و دل‌انگیز مانند گل، به ناز و لطافت می‌گفت: "آهای! تو چقدر راحتی و بی‌خیال!"
گفتم: غریبم و آنگاه عاشق
می دا نپرسی مسکین غریبان؟
هوش مصنوعی: گفتم که من تنها و بی‌کس هستم و عاشق شده‌ام. تو چرا از حال مسکین کسانی که در غربت هستند، نمی‌پرسی؟
دل تی غلامی، جان تی کمینه
خواوا و مفروش می دین و ایمان
هوش مصنوعی: دل تو بنده‌ای است و جان تو موجودی کوچک است، بنابراین دیانت و ایمان خود را با هیچ چیز مبادله نکن.
قاسم، چه تی روز، وا کوخ و وا شو
ناچار واخشت گیلان بگیلان
هوش مصنوعی: قاسم، امروز چه روزی است؟ چرا در کلبه و خانه‌ی کوچک و بی‌نوا خود به خواب رفته‌ای؟ بیدار شو و گیلان را ببین.