گنجور

شمارهٔ ۹۱

روی زمین لعل بدخشان شدست
جرعه ما قلزم و عمان شدست
ذره ما شد همگی آفتاب
عقل درین واقعه حیران شدست
کس نشنیدست و ندیدست این
مورچه ای را که سلیمان شدست
هرکه ازین جرعه چشد قطره ای
بنده او خسرو و خاقان شدست
گر نظری هست، ببین جان ما
تن همه جان، جان همه جانان شدست
حسن و وفا هر دو بهم ساختند
کار جهان جمله بسامان شدست
جان و دل قاسمی از شوق دوست
مغرب سر، مشرق عرفان شدست

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روی زمین لعل بدخشان شدست
جرعه ما قلزم و عمان شدست
هوش مصنوعی: بر روی زمین سنگ قیمتی بدخشان به زیبایی و درخشان شده است، در حالی که ماجرای ما همچون دریا و عمان وسیع و عمیق است.
ذره ما شد همگی آفتاب
عقل درین واقعه حیران شدست
هوش مصنوعی: در این واقعه، ما در درخشش و روشنی مانند آفتاب قرار گرفته‌ایم و عقل و اندیشه در برابر این پدیده شگفت‌انگیز حیران و متعجب مانده است.
کس نشنیدست و ندیدست این
مورچه ای را که سلیمان شدست
هوش مصنوعی: هیچ کس این مورچه را نه شنیده و نه دیده که به مقام سلیمان رسیده است.
هرکه ازین جرعه چشد قطره ای
بنده او خسرو و خاقان شدست
هوش مصنوعی: هر کسی که از این نوشیدنی مقدس یک قطره بچشد، بنده او مانند شاه و فرمانروا خواهد بود.
گر نظری هست، ببین جان ما
تن همه جان، جان همه جانان شدست
هوش مصنوعی: اگر نظری باشد، ببین که جان ما تمام وجود را به خود اختصاص داده و در واقع، جان همه جانان و عاشقان شده است.
حسن و وفا هر دو بهم ساختند
کار جهان جمله بسامان شدست
هوش مصنوعی: زیبایی و وفاداری به هم پیوسته‌اند و باعث شده‌اند که زندگی به سامان و نظم درآید.
جان و دل قاسمی از شوق دوست
مغرب سر، مشرق عرفان شدست
هوش مصنوعی: قلب و روح قاسمی به خاطر عشق به دوست، از سمت غرب به سمت شرق عرفان رفته است.