گنجور

شمارهٔ ۸۱

مقصود ما ز ملک جهان وصل یار ماست
این کار اگر برآید، پس کار کار ماست
ما در میان نار محبت بسوختیم
بعد از فنا مراد دل اندر کنار ماست
هر بلبلی بگلشن ما راه کی برد؟
آن مرغ زار ماست که از مرغزار ماست
شادی اگر بما نرسد یار حاکمست
با غم بسر بریم، که او یار غار ماست
واعظ، برو، ز حرفک و چربک بدار دست
راه تو مظلم آمد و نور تو نار ماست
زاهد، ز شرم شیوه ما آب گشته ای
باری بدان که شرم تو هم شرمسار ماست
گر پر شود یمین و یسار جهان ز غم
ما را چه غم ز غم؟ که غمت غمگسار ماست
منصور گفت که بر سر دار از صفای عشق :
این دار دار نیست که دارالعیار ماست
باغ ارم، که مثل وی اندر جهان نبود
بی پرتو جمال تو دار البوار ماست
گفتم که: کیست احمد؟ گفتا که: شاه جان
گفتم: بلیس؟ گفت که: او پرده دار ماست
گفتم که عقل؟ گفت که: قاضی کن فکان
گفتم که عشق؟ گفت که: میر شکار ماست
گفتم که: کیست قاسمی اندر طریق؟ گفت:
بی اختیار ماست، ولی اختیار ماست

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مقصود ما ز ملک جهان وصل یار ماست
این کار اگر برآید، پس کار کار ماست
هوش مصنوعی: هدف ما از این دنیاست که به وصال محبوب خود برسیم؛ اگر این امر محقق شود، پس تمام فعالیت‌ها و تلاش‌های ما در این مسیر معنا خواهد داشت.
ما در میان نار محبت بسوختیم
بعد از فنا مراد دل اندر کنار ماست
هوش مصنوعی: ما در آتش عشق سوختیم و بعد از گذر از وجود، آرزوی دل ما در کنار ماست.
هر بلبلی بگلشن ما راه کی برد؟
آن مرغ زار ماست که از مرغزار ماست
هوش مصنوعی: هر بلبل یا پرنده‌ای که به گلشن ما می‌آید، راهی به آنجا ندارد. آن پرنده‌ای که از دشت و مرغزار ماست، حقیقتاً از آنِ ماست.
شادی اگر بما نرسد یار حاکمست
با غم بسر بریم، که او یار غار ماست
هوش مصنوعی: اگر روزگار به ما خوشی ندهد، باید با غم زندگی کنیم؛ چرا که او همیشه در کنار ماست و در هر شرایطی ما را همراهی می‌کند.
واعظ، برو، ز حرفک و چربک بدار دست
راه تو مظلم آمد و نور تو نار ماست
هوش مصنوعی: ای واعظ، برو و از سخنان فریبنده و شیرین خود دست بردار. راه تو تاریک شده و نوری که به دست می‌آوری، برای ما آتش است.
زاهد، ز شرم شیوه ما آب گشته ای
باری بدان که شرم تو هم شرمسار ماست
هوش مصنوعی: ای زاهد، از شرمِ رفتار ما آن‌قدر آب شده‌ای که نمی‌توانی نشان دهی. ولی بدان که شرم تو هم ما را شرمسار کرده است.
گر پر شود یمین و یسار جهان ز غم
ما را چه غم ز غم؟ که غمت غمگسار ماست
هوش مصنوعی: اگر جهان از غم پر شود، ما چه غمی داریم وقتی که غم تو، دل ما را تسلی می‌دهد؟
منصور گفت که بر سر دار از صفای عشق :
این دار دار نیست که دارالعیار ماست
هوش مصنوعی: منصور گفت: این مکان که من در آن هستم، فقط یک دار نیست، بلکه دارالحیات و سرآغاز عشق و دوستی ماست.
باغ ارم، که مثل وی اندر جهان نبود
بی پرتو جمال تو دار البوار ماست
هوش مصنوعی: باغ ارم، که هیچ جایی در دنیا مانند آن نیست، بدون زیبایی تو، خانه‌ی درد و رنج ماست.
گفتم که: کیست احمد؟ گفتا که: شاه جان
گفتم: بلیس؟ گفت که: او پرده دار ماست
هوش مصنوعی: سؤال کردم که احمد کیست؟ جواب داد که او شاه دل‌هاست. سپس پرسیدم آیا منظور تو بلیس است؟ گفت بله، او نگهبان ماست.
گفتم که عقل؟ گفت که: قاضی کن فکان
گفتم که عشق؟ گفت که: میر شکار ماست
هوش مصنوعی: گفتم که عقل چه باید کرد؟ پاسخ داد که قضاوت کن و نتیجه‌اش را ببین. پرسیدم که عشق چه می‌گوید؟ جواب داد که عشق رهبر ما در شکار قلب‌هاست.
گفتم که: کیست قاسمی اندر طریق؟ گفت:
بی اختیار ماست، ولی اختیار ماست
هوش مصنوعی: سوال کردم که چه کسی در این مسیر راهنمایی می‌کند؟ پاسخ داد: ما در این کار نقشی نداریم، اما تصمیم‌گیری در دست ماست.