شمارهٔ ۶۵۹
ز نور روی تو پیداست سر سبع مثانی
ز جبهه تو هویداست آن لطیفه که دانی
ز خواب جهل و ضلالت خلاص داد دلم را
صفیر بلبل خبرت، ز گلستان معانی
بپیش من که من آزاد سر و باغ جهانم
مگو حدیث بهاران، که از قبیل خزانی
حدیث حق چو شنیدی، چو موم باش بفرمان
که کافریست تحکم برای منع معانی
ز قصهای تو روشن حدیث اول و آخر
ز غمزهای تو ظاهر رموز سر نهانی
اسیر باده شوقت هزار جان مصفا
رهین دردی دردت هزار عاشق و جانی
بحق روی چو ماهت،بحق زلف سیاهت
مرا ز من بستانی، بهر صفت که توانی
تو آفتاب حیاتی، حیات جان و جهانی
فدای جان تو بادا، هزار جان و جوانی
شدست قاسم بیدل ز نور روی تو حیران
بهیچ چیز نمانی،چه گویمت: بچه مانی؟
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (مجتث مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز نور روی تو پیداست سر سبع مثانی
ز جبهه تو هویداست آن لطیفه که دانی
هوش مصنوعی: از روشنایی چهرهات پیداست که زیبایی و شکوه به وضوح نمایان است و آن ویژگی خاصی که تو میدانی، در جبهه تو آشکار است.
ز خواب جهل و ضلالت خلاص داد دلم را
صفیر بلبل خبرت، ز گلستان معانی
هوش مصنوعی: دل من از خواب جهل و گمراهی بیدار شد و صدای بلبل، مرا از دنیای پرمعنا خبر داد.
بپیش من که من آزاد سر و باغ جهانم
مگو حدیث بهاران، که از قبیل خزانی
هوش مصنوعی: به نزد من بیا که من احساس آزادی میکنم و به گستردگی جهان نگاه میکنم. درباره بهار صحبت نکن، زیرا من دچار غم و اندوهی هستم که به پاییز مرتبط است.
حدیث حق چو شنیدی، چو موم باش بفرمان
که کافریست تحکم برای منع معانی
هوش مصنوعی: وقتی سخن حقی را شنیدی، باید همچون موم نرم و پذیرنده باشی و در برابر آن به هیچ وجه خود را بزرگ نکن و تکبر نداشته باشی، زیرا این کار نوعی کفر به معانی عمیق و واقعی است.
ز قصهای تو روشن حدیث اول و آخر
ز غمزهای تو ظاهر رموز سر نهانی
هوش مصنوعی: از داستانهای تو، قصههای آغاز و انجام به روشنی آشکار میشود و از لطائف و دلالتهای تو، رازهای پنهان نمایان میگردد.
اسیر باده شوقت هزار جان مصفا
رهین دردی دردت هزار عاشق و جانی
هوش مصنوعی: مست عشق تو هستم و دل هزاران پاکنفس را درگیر درد و رنجی کردهام که حاصل اشتیاق به توست. عشق تو زندگی مرا تحتالشعاع قرار داده و من در این معذبت و عاشقی غرق شدهام.
بحق روی چو ماهت،بحق زلف سیاهت
مرا ز من بستانی، بهر صفت که توانی
هوش مصنوعی: به خاطر چهره زیبا و زلفهای سیاهت، مرا از خودم بگیر، هر طور که میخواهی و هر صفتی که داری.
تو آفتاب حیاتی، حیات جان و جهانی
فدای جان تو بادا، هزار جان و جوانی
هوش مصنوعی: تو به مانند خورشید زندگی هستی و جان و جهان برای تو فدای میشوند. هزاران جان و جوانی به خاطر تو قربانی خواهد شد.
شدست قاسم بیدل ز نور روی تو حیران
بهیچ چیز نمانی،چه گویمت: بچه مانی؟
هوش مصنوعی: قاسم بیدل به خاطر زیبایی و نور چهرهی تو حیران و مبهوت شده است. او نمیداند چگونه میتواند احساساتش را بیان کند و چه بگوید. در واقع، او به قدری تحت تأثیر تو قرار گرفته که نمیتواند هیچ چیزی را با تو مقایسه کند.