گنجور

شمارهٔ ۶۵۸

خوشدل شدم که دادم دل را بدلستانی
ماییم در هوایش دردی و داستانی
از زلف او چه گویم؟ سودای خانه سوزی
وز چشم او چه گویم؟ از باده سرگرانی
سیمرغ قاف قربیم، از آشیان پریده
بر خاک آستانی داریم آشیانی
من از جهان عشقم وز دودمان عشقم
آراسته جهانی، فرخنده دودمانی!
دانی که ملک جاوید اندر جهان چه باشد؟
چشمی که باز باشد پیوسته در عیانی
گر سر عشق خواهی از خویشتن فنا شو
باشد ز سر هستی یابی دمی امانی
ای عاشق سبک رو، در ظل عاشقی شو
نشنیده باشی از کس زین راست تر بیانی
گر گویدم که: دل ده، دلرا فداش سازم
چون گویدم که: جان ده، جانرا دهم روانی
بگشای چشم عبرت، تا بینی از حقیقت
بر شاهراه وحدت پیوسته کاروانی
گویند: عاشقی را در خفیه دار، اما
پوشیده چون توانم سری ز غیب دانی؟
از قاسمی چه پرسی؟ کان دردمند مسکین
هرجا که هست دارد رویی بر آستانی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

خوشدل شدم که دادم دل را بدلستانی
ماییم در هوایش دردی و داستانی
هوش مصنوعی: خوشحال شدم که برای عشق و محبت، قلبم را به کسی سپردم. ما در دنیای او گرفتاریم و این دنیای عشق، پر از درد و داستان‌های بسیاری است.
از زلف او چه گویم؟ سودای خانه سوزی
وز چشم او چه گویم؟ از باده سرگرانی
هوش مصنوعی: از زلف او نمی‌دانم چه بگویم، او مانند شعلۀ آتش خانه را می‌سوزاند. و از چشم او هم نمی‌توانم حرفی بزنم، چون مانند می مستانه و سرخوشی مرا به خود مشغول کرده است.
سیمرغ قاف قربیم، از آشیان پریده
بر خاک آستانی داریم آشیانی
هوش مصنوعی: ما از جنس سیمرغ، که نماد کمال و معراج است، به زمین فرود آمده‌ایم و در پی یک مکان مقدس و باارزش برای آرامش و زندگی هستیم.
من از جهان عشقم وز دودمان عشقم
آراسته جهانی، فرخنده دودمانی!
هوش مصنوعی: من به عشق و به زادگاه عشقم جانی تازه بخشیده‌ام و این دنیا را با شادی و خوشبختی پر کرده‌ام.
دانی که ملک جاوید اندر جهان چه باشد؟
چشمی که باز باشد پیوسته در عیانی
هوش مصنوعی: می‌دانی که در این دنیا چه چیزی وجود دارد که همیشگی است؟ نگاهی که همیشه باز باشد و درک کند، همیشه با زیبایی‌ها همراه است.
گر سر عشق خواهی از خویشتن فنا شو
باشد ز سر هستی یابی دمی امانی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به عشق دست یابی، باید خود را فراموش کنی و از وجود خود بگذری. تنها در این صورت است که می‌توانی لحظه‌ای از هستی‌ات رهایی یابی.
ای عاشق سبک رو، در ظل عاشقی شو
نشنیده باشی از کس زین راست تر بیانی
هوش مصنوعی: ای عاشق ظریف و سبکبال، در سایه عشق قرار بگیر و هرگز نشنیده باشی که کسی به این روشنی و claridad درباره عشق سخن بگوید.
گر گویدم که: دل ده، دلرا فداش سازم
چون گویدم که: جان ده، جانرا دهم روانی
هوش مصنوعی: اگر بگوید که دل را بده، دل را برای او فدای او می‌کنم؛ و اگر بگوید که جان را بده، جانم را به راحتی می‌دهم.
بگشای چشم عبرت، تا بینی از حقیقت
بر شاهراه وحدت پیوسته کاروانی
هوش مصنوعی: چشمانت را باز کن و با دقت نگاه کن، تا ببینی چگونه کاروانی از حقیقت در مسیر اتحاد در حال حرکت است.
گویند: عاشقی را در خفیه دار، اما
پوشیده چون توانم سری ز غیب دانی؟
هوش مصنوعی: می‌گویند عشق را باید پنهان نگه‌داری، اما چگونه می‌توانم چیزی را که از عالم غیب می‌دانم، مخفی کنم؟
از قاسمی چه پرسی؟ کان دردمند مسکین
هرجا که هست دارد رویی بر آستانی
هوش مصنوعی: از قاسمی چه می‌پرسی؟ او انسانی رنج‌کشیده و بی‌نوای است که هر جا که باشد، چهره‌ای در برابر کسی دارد.

حاشیه ها

1403/04/16 14:07
ارسلان بزرگمهر

این سروده بسیار زیبا رو جان جانان استاد شجریان خیلیییی زیبا توی چهارگاه اجرا کردن