گنجور

شمارهٔ ۶۴۴

سؤال میکنم، ار هست رخصت سخنی
که: چون تو تازه گلی کی رسد به همچو منی؟
مبالغه است و دریغست و حیف می آید
که همچو جان تو جانی اسیر حبس تنی
هزار جان مقدس فدای راه تو باد!
که پیش بنده بیایی چو روح در بدنی
قسم بذات شریف تو میخورم که: نبود
چو دوست سرو خرامان بجانب چمنی
هزار فتنه و آشوب دیده ام پیدا
بزیر زلف تو پنهان میان هر شکنی
سر از بزرگی و دولت ز آسمان بگذشت
چو یافتم بسر کوی یار خود وطنی
بکوی زهد رسیدم، نبود آنجا عشق
ولیک زاهد خود بین بسان اهرمنی
هزار شهر بگردیدم و ندانستم
مثال رنگ رخ او سهیل در یمنی
مرا که سیل تو بربود تا ابد برساند
به فیض فضل تو، فارغ ز گور و از کفنی
بوصل دوست رسیدم، چها که من دیدم!
درین مقام نماند حدیث ما و منی
بیا و قاسم بیچاره، جان و دل در باز
به پیش چهره زیبا و طلعت حسنی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سؤال میکنم، ار هست رخصت سخنی
که: چون تو تازه گلی کی رسد به همچو منی؟
هوش مصنوعی: می‌پرسم آیا اجازه هست که حرفی بزنم: وقتی تو جوان و زیبا هستی، چگونه ممکن است کسی مثل من به تو برسد؟
مبالغه است و دریغست و حیف می آید
که همچو جان تو جانی اسیر حبس تنی
هوش مصنوعی: متأسفانه، حرمت و ارزش وجود تو چه اندازه بالاست و چه حیف است که چنین روحی باارزش در قید و بند تن محدود شود.
هزار جان مقدس فدای راه تو باد!
که پیش بنده بیایی چو روح در بدنی
هوش مصنوعی: جان‌های مقدس بسیاری آماده‌اند تا برای تو فدای شوند! ای کاش تو به سراغ بنده‌ات بیایی، مانند روحی که در بدنی وجود دارد.
قسم بذات شریف تو میخورم که: نبود
چو دوست سرو خرامان بجانب چمنی
هوش مصنوعی: من به وفاداری و عظمت تو سوگند می‌خورم که: مانند تو، سرو زیبا و خوش‌خرامی در کنار چمنی وجود ندارد.
هزار فتنه و آشوب دیده ام پیدا
بزیر زلف تو پنهان میان هر شکنی
هوش مصنوعی: من در زندگی‌ام هزاران مشکلات و آشوب‌ها را تجربه کرده‌ام، اما همه آن‌ها را زیر زلف تو پنهان کرده‌ام و در دل هر شکنی که به وجود آمده، جایی برای خود یافته‌ام.
سر از بزرگی و دولت ز آسمان بگذشت
چو یافتم بسر کوی یار خود وطنی
هوش مصنوعی: وقتی به مقام و منزلت بالا دست یافتم، از آسمان بالاتر رفتم و وقتی به کوی یارم رسیدم، احساس کردم که آنجا وطن من است.
بکوی زهد رسیدم، نبود آنجا عشق
ولیک زاهد خود بین بسان اهرمنی
هوش مصنوعی: به جایی که زهد و پارسایی حاکم بود، رسیدم، اما عشق آنجا وجود نداشت. با این حال، زاهدان خودبین و مغروری آنجا بودند که مانند شیاطین رفتار می‌کردند.
هزار شهر بگردیدم و ندانستم
مثال رنگ رخ او سهیل در یمنی
هوش مصنوعی: من هزاران شهر را گشتم، اما نتوانستم که زیبایی و درخشش چهره او را مشابهی پیدا کنم، مانند ستاره سهیل در یمن.
مرا که سیل تو بربود تا ابد برساند
به فیض فضل تو، فارغ ز گور و از کفنی
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر این است که شخصی به خاطر محبت و فیضی که از طرف معشوق به او رسیده، از نگرانی‌های دنیوی مانند مرگ و کفن آزاد است. او به نوعی به سعادت و خوشبختی‌ای درونی دست یافته که او را از غم‌های زندگی و دغدغه‌های مرگ رهایی می‌بخشد. او احساس می‌کند که این فیض همیشگی و ابدی است و او را به سرنوشتی بهتر هدایت می‌کند.
بوصل دوست رسیدم، چها که من دیدم!
درین مقام نماند حدیث ما و منی
هوش مصنوعی: وقتی به وصل دوست رسیدم، چیزهایی را دیدم که فراتر از تصورم بود! در این جایگاه، دیگر از قصه من و تو خبری نیست.
بیا و قاسم بیچاره، جان و دل در باز
به پیش چهره زیبا و طلعت حسنی
هوش مصنوعی: بیا تا قاسم بیچاره با عشق و دل‌نگرانی به تماشای چهره زیبا و خوش قیافه تو بیفتد.