گنجور

شمارهٔ ۶۳۲

من عشقم و عشق من چه پرسی؟
جانم همگی، ز تن چه پرسی؟
از سر تا پای محو یارم
اینست سخن، سخن چه پرسی؟
از پرتو آفتاب حسنش
کارم همه شد حسن، چه پرسی؟
پروای مدیح دوست هم نیست
از دشمن طعنه زن چه پرسی؟
از غمزه یار فتنه برخاست
زان غمزه پر فتن چه پرسی؟
ذرات وجود مست عشقند
از باده ذوالمنن چه پرسی؟
قاسم، که فنا شدست، از وی
افسانه ما و من چه پرسی؟

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

من عشقم و عشق من چه پرسی؟
جانم همگی، ز تن چه پرسی؟
هوش مصنوعی: من عشق هستم و عشق من را چه نیازی به سوال کردن است؟ جانم تمام وجودم است، از جسمم چه نیازی به پرسش داری؟
از سر تا پای محو یارم
اینست سخن، سخن چه پرسی؟
هوش مصنوعی: من تمام وجودم در عشق یارم غرق شده است، پس دیگر از من درباره کلام و سخن چه می‌پرسی؟
از پرتو آفتاب حسنش
کارم همه شد حسن، چه پرسی؟
هوش مصنوعی: وجود او مانند نور آفتاب است که تمام زیبایی‌ها را تحت تاثیر قرار می‌دهد. حالا چه نیازی به سوال کردن داری وقتی همه چیز تحت تاثیر زیبایی اوست؟
پروای مدیح دوست هم نیست
از دشمن طعنه زن چه پرسی؟
هوش مصنوعی: نگرانِ ستایش دوست نیستم، حتی از دشمنی که طعنه می‌زند چه پرسشی می‌کنی؟
از غمزه یار فتنه برخاست
زان غمزه پر فتن چه پرسی؟
هوش مصنوعی: به خاطر نگاهی که یار به من کرد، آشوبی به پا شد. حالا از نگاه این یار باید چه انتظاری داشت؟
ذرات وجود مست عشقند
از باده ذوالمنن چه پرسی؟
هوش مصنوعی: اجزای وجود دچار شوق و عشق هستند، حالا از نعمت‌های بی‌پایان چه سوالی داری؟
قاسم، که فنا شدست، از وی
افسانه ما و من چه پرسی؟
هوش مصنوعی: قاسم که دیگر وجود ندارد، از او چه داستانی می‌خواهی بپرسی?