گنجور

شمارهٔ ۶۱۰

دلم از غصه هجران تو دارد دردی
خسته ای، سوخته ای، عاشق غم پروردی
آن چنانم ز فراقت که میان خونم
غور این قصه نداند دل هر نامردی
عشق را خسته دلی باید و جان محزون
عشق وارد نشود بر دل هر بی دردی
عاشقم، عاشق و پیدا نتوانم گفتن
که بر آن خاطر نازک بنشیند گردی
قسمی دارم، ای دوست، بجان، باور کن
که: ببستان جهان چون تو ندیدم وردی
کیست زاهد که درین مجلس ازو باید گفت؟
هرکه گرمست نگوید سخن از دلسردی
بشنو از قاسم، اگر با تو سخن می گوید
سخن پاکدلی، عاشق فردی،مردی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلم از غصه هجران تو دارد دردی
خسته ای، سوخته ای، عاشق غم پروردی
هوش مصنوعی: دل من به خاطر دوری تو به شدت رنج می‌کشد. حالم خراب است و مثل کسی هستم که در آتش عشق سوخته باشد و فقط غم را پرورش داده است.
آن چنانم ز فراقت که میان خونم
غور این قصه نداند دل هر نامردی
هوش مصنوعی: من به اندازه‌ای از دوری‌ات رنج می‌برم که حتی دل بی‌احساس‌ها هم نمی‌تواند درک کند چه دردی می‌کشم.
عشق را خسته دلی باید و جان محزون
عشق وارد نشود بر دل هر بی دردی
هوش مصنوعی: برای ورود به دنیای عشق، نیاز است که دل را خسته و جان را غمگین کنیم؛ زیرا عشق به دل‌هایی که درد و رنج را احساس نکرده‌اند، راهی نمی‌یابد.
عاشقم، عاشق و پیدا نتوانم گفتن
که بر آن خاطر نازک بنشیند گردی
هوش مصنوعی: من عاشق هستم، اما نمی‌توانم به‌راحتی از عشق خود بگویم؛ زیرا این احساس لطیف و حساس به‌گونه‌ای است که هیچ‌چیز اضافی بر آن سنگینی نکند.
قسمی دارم، ای دوست، بجان، باور کن
که: ببستان جهان چون تو ندیدم وردی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، بدان که من به جانم قسم می‌خورم که در تمامی جهان، مانند تو را هیچگاه ندیده‌ام.
کیست زاهد که درین مجلس ازو باید گفت؟
هرکه گرمست نگوید سخن از دلسردی
هوش مصنوعی: در این مجلس، چه کسی است که بتوان درباره‌اش صحبت کرد؟ هر کس که با شور و اشتیاق مشغول است، نمی‌تواند از دلزدگی و بی‌احساسی سخن بگوید.
بشنو از قاسم، اگر با تو سخن می گوید
سخن پاکدلی، عاشق فردی،مردی
هوش مصنوعی: اگر قاسم با تو صحبت کند، به دقت گوش کن، زیرا او با دل پاک و عشق به حقیقت سخن می‌گوید.