شمارهٔ ۴۰۲
بنده از دوست سئوالی بصفا کردم دوش
قصه سر ترا چند بود این سرپوش؟
عاشقان در رخ زیبای تو حیران شده اند
همه مستند، نه مدهوش و لیکن خاموش
صفت باده اگر زاهد ما بشناسد
همه با چنگ و دف آید بدر باده فروش
صوفی ما اگر از جام تو شوری دارد
سخن مردم خودبین نکند دیگر گوش
صفت طالع عشاق ز اندازه گذشت
چون خورد باده همه ملک و ملک گوید: نوش!
گر تو حق را همه جا حاضر و ناظر دانی
آخر، ای خواجه، متاعی که نداری مفروش
باده ام دادی و دل بردی و جان افزودی
قاسمی حلقه بگوشان ترا حلقه بگوش
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
بنده از دوست سئوالی بصفا کردم دوش
قصه سر ترا چند بود این سرپوش؟
هوش مصنوعی: من از دوست خود سوالی خوشایند پرسیدم: دیروز چه قصهای درباره این سرپوش گفتی؟
عاشقان در رخ زیبای تو حیران شده اند
همه مستند، نه مدهوش و لیکن خاموش
هوش مصنوعی: عاشقان با دیدن زیبایی تو گیج و حیران شدهاند؛ آنها در حالتی از سرخوشی هستند، نه اینکه بیخبر باشند، اما سکوت کردهاند.
صفت باده اگر زاهد ما بشناسد
همه با چنگ و دف آید بدر باده فروش
هوش مصنوعی: اگر زاهد به ویژگیهای باده آگاه باشد، همه با ساز و آواز به سمت فروشنده باده خواهند آمد.
صوفی ما اگر از جام تو شوری دارد
سخن مردم خودبین نکند دیگر گوش
هوش مصنوعی: صوفی ما اگر از شراب تو سرمست شده، دیگر به حرفهای خودخواهانهی مردم توجهی ندارد.
صفت طالع عشاق ز اندازه گذشت
چون خورد باده همه ملک و ملک گوید: نوش!
هوش مصنوعی: عاشقان به فرجام کار خود میرسند و به اندازهای در عشق قدم میزنند که وقتی شراب عشق را چشیدند، همه چیز به آنها شاد و خوشایند میآید و به آنها میگوید: نوش جان!
گر تو حق را همه جا حاضر و ناظر دانی
آخر، ای خواجه، متاعی که نداری مفروش
هوش مصنوعی: اگر تو باور داری که حق همیشه در همه جا حاضر و ناظر است، پس ای آقا، چرا کالایی را که نداری، به فروش میگذاری؟
باده ام دادی و دل بردی و جان افزودی
قاسمی حلقه بگوشان ترا حلقه بگوش
هوش مصنوعی: شراب به من دادی و دل مرا بردی و جانم را افزون کردی. ای قاسمی، حلقهای به گوشان خود بزن.

قاسم انوار