شمارهٔ ۳۷۹
مشکین کلاله را چو برافکند آن نگار
از هر طرف برآمد فریاد زینهار!
در سلک عاشقان بکرم آن حبیب دل
ما را شمار کرد، زهی لطف بی شمار
امسال نیز محرم سر خدا نشد
چون خواجه خوشدلست بافسانهای پار؟
اسرار دوست هر چه شنیدی امانتست
ای دل، اگر امینی، امانت نگاه دار
دریا و در شنیده ای، اما ندیده ای
دریای جان دلست و سخن در شاهوار
با پیشوای شهر بگویید: کای سلیم
با ترس سر میآر و درین کوچه سر مدار
تا چند سر بجهل برآری؟ مکن چنین
سر را بدل فرو بر و از دوست سر بر آر
ای جان من مکوش بهجران که بعد از این
دل را نه صبر ماند، نه آرام و نه قرار
قاسم بصد نیاز دل و شوق دوستی
مستان چشم تست، زهی چشم پر خمار!
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مشکین کلاله را چو برافکند آن نگار
از هر طرف برآمد فریاد زینهار!
هوش مصنوعی: وقتی آن معشوق کلاهی سیاه و زیبا را برهم زد، از هر سو صدای ناله و فریاد به گوش میرسید که نکند خدایی ناکرده، بلایی بر سر او بیاید!
در سلک عاشقان بکرم آن حبیب دل
ما را شمار کرد، زهی لطف بی شمار
هوش مصنوعی: در میان عاشقان، آن معشوق زیبا دل ما را به حساب آورد، چه لطف بزرگی!
امسال نیز محرم سر خدا نشد
چون خواجه خوشدلست بافسانهای پار؟
هوش مصنوعی: امسال هم در محرم برای خدا اتفاق خاصی نیفتاد، چون که آقایی خوشحال است و با داستانهای قدیمی مشغول است.
اسرار دوست هر چه شنیدی امانتست
ای دل، اگر امینی، امانت نگاه دار
هوش مصنوعی: هر چیزی که درباره رازهای دوست شنیدی، باید مثل یک امانت حفظ کنی. اگر خودت میتوانی امانتدار باشی، پس آن را نگهدار.
دریا و در شنیده ای، اما ندیده ای
دریای جان دلست و سخن در شاهوار
هوش مصنوعی: تو دریا را شنیدهای، اما دریای وجود و احساسات عمیق خودت را که به سخنهای باارزش و عالی مرتبط است، هرگز مشاهده نکردهای.
با پیشوای شهر بگویید: کای سلیم
با ترس سر میآر و درین کوچه سر مدار
هوش مصنوعی: به پیشوای شهر بگویید: ای سلیم، با احتیاط و ترس وارد شو و در این کوچه بیدقت و بیاحتیاط تصرف نکن.
تا چند سر بجهل برآری؟ مکن چنین
سر را بدل فرو بر و از دوست سر بر آر
هوش مصنوعی: تا چه مدت میخواهی با نادانی خود را به دردسر بیندازی؟ این کار را متوقف کن و به جای آن با دل و رو به دوست خود بیاور.
ای جان من مکوش بهجران که بعد از این
دل را نه صبر ماند، نه آرام و نه قرار
هوش مصنوعی: ای جان من، به جداییات دلم را نرنجان، چون بعد از این دیگر نه صبری در دل خواهد ماند و نه آرامش و قرار.
قاسم بصد نیاز دل و شوق دوستی
مستان چشم تست، زهی چشم پر خمار!
هوش مصنوعی: قاسم با تمام دل و شوق دوستی، به چشم تو که مملو از خمار است، احتیاج دارد. چه چشم زیبایی!