گنجور

شمارهٔ ۳۵

ای چشم تو در شوخی سرفتنه دوران‌ها
خط خوش و رخسارت رشک گل و ریحان‌ها
از نرگس مخمورت وز زلف پریشانت
سرمست صفا دل‌ها، آغشته غم جان‌ها
گفتم که: نکو دانم وصف دهنت، گفتا:
در قصه جان ماندی، با دعوی عرفان‌ها
در مسجد و میخانه هرجا که روم بینم
از درد تو زاری‌ها وز شوق تو افغان‌ها
گفتی: همه تیر خود بر جان تو اندازم
ای عهدشکن، باری، کو آن همه پیمان‌ها؟
از غایت مشتاقی باشد دل و جانم را
با جور تو راحت‌ها، با درد تو درمان‌ها
شوق تو ز جان من گر می‌طلبی شاید
چون گنج طلب کردن رسمست رویران‌ها
گفتی: دل قاسم را از جور بسوزانم
دل غرق خجالت شد از کثرت احسان‌ها

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیلن مفعول مفاعیلن (هزج مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای چشم تو در شوخی سرفتنه دوران‌ها
خط خوش و رخسارت رشک گل و ریحان‌ها
هوش مصنوعی: ای چشم تو در حالی که در شوخی و بازی روزگار می‌گذرانند، خط گویا و زیبایت به یادگار می‌ماند و چهره‌ات حسرت گل‌ها و گیاهان معطر را به دل می‌آورد.
از نرگس مخمورت وز زلف پریشانت
سرمست صفا دل‌ها، آغشته غم جان‌ها
هوش مصنوعی: از زیبایی چشم‌های نرگس‌گون و از زلف‌های درهم‌ریخته‌ات، دل‌ها شاد و سرمست هستند، در حالی که غمی عمیق جان‌ها را در بر گرفته است.
گفتم که: نکو دانم وصف دهنت، گفتا:
در قصه جان ماندی، با دعوی عرفان‌ها
هوش مصنوعی: گفتم که خوب می‌دانم تو را توصیف کنم، او پاسخ داد: تو در داستان روح خود مانده‌ای و فقط ادعاهای عرفانی داری.
در مسجد و میخانه هرجا که روم بینم
از درد تو زاری‌ها وز شوق تو افغان‌ها
هوش مصنوعی: هرجا که بروم، چه در مسجد و چه در میخانه، همیشه از درد و اندوه تو گریه‌ها و ناله‌هایی می‌بینم و از شوق و عشق تو صداهایی شنیده می‌شود.
گفتی: همه تیر خود بر جان تو اندازم
ای عهدشکن، باری، کو آن همه پیمان‌ها؟
هوش مصنوعی: گفتی: من تمام تیرهایم را به سمت تو پرتاب می‌کنم، ای کسی که به عهد خود وفادار نیست، خب، آن همه پیمان‌هایی که بستیم کجاست؟
از غایت مشتاقی باشد دل و جانم را
با جور تو راحت‌ها، با درد تو درمان‌ها
هوش مصنوعی: از شدت شوق و محبت، دل و جانم را با سختی‌ها و دشواری‌های تو آرامش می‌دهی و با دردهای تو درمان می‌شود.
شوق تو ز جان من گر می‌طلبی شاید
چون گنج طلب کردن رسمست رویران‌ها
هوش مصنوعی: اگر شوق تو از وجود من می‌طلبی، شاید این به مانند گنجی است که خواستن آن برای سرکش‌ها و طمع‌کاران عادی است.
گفتی: دل قاسم را از جور بسوزانم
دل غرق خجالت شد از کثرت احسان‌ها
هوش مصنوعی: تو گفتی که دل قاسم را با ظلم بسوزانی، اما دل او از اندازه‌ی بخشش‌ها و محبت‌ها به شدت شرمنده و خجالت‌زده شد.