گنجور

شمارهٔ ۲۴

نمی دانم چه افتادست قسمت از قدر ما را
کزین درگاه می رانند دایم دربدر ما را
ازین معنی چه دلشادم، قرین دولت افتادم
ازین معنی که شد همراه ماهی در سفر ما را
برو، ناصح، مده پندم، که با کس نیست پیوندم
که جز پیر مغان نبود درین ره راهبر ما را
برو، زاهد، مگو با ما حدیث توبه و تقوی
که اندر گوش جان ناید حدیث مختصر ما را
بچشم وحدت مطلق ندیدم روی جانان را
درین حالت نمیآید دو عالم در نظر ما را
ز بیم هجر می‌نالد جرس‌ها در بیابان‌ها
ز فریاد جرس معلوم گشتست اینقدر ما را
دل قاسم پریشان شد، که یار از دیده پنهان شد
درین فرقت رسد هر روز داغی بر جگر ما را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نمی دانم چه افتادست قسمت از قدر ما را
کزین درگاه می رانند دایم دربدر ما را
هوش مصنوعی: نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده که ما را از این درگاه دور می‌کنند و همیشه بی سر و سامان به این سو و آن سو می‌رانند.
ازین معنی چه دلشادم، قرین دولت افتادم
ازین معنی که شد همراه ماهی در سفر ما را
هوش مصنوعی: من از این معنا بسیار خوشحالم، زیرا به مدد این معنا، به خوشبختی و موفقیت دست یافته‌ام. این معنا به گونه‌ای است که در سفر ما، با ماهی همراه شده است.
برو، ناصح، مده پندم، که با کس نیست پیوندم
که جز پیر مغان نبود درین ره راهبر ما را
هوش مصنوعی: برو، نصیحت نکن! من هیچ رابطه‌ای با کسی ندارم به جز آن پیر میخانه که تنها رهنمای ما در این مسیر است.
برو، زاهد، مگو با ما حدیث توبه و تقوی
که اندر گوش جان ناید حدیث مختصر ما را
هوش مصنوعی: برو، ای زاهد، از ما در مورد توبه و پارسایی سخن نگو، زیرا این حرف‌ها در وجود ما اثر نمی‌گذارد.
بچشم وحدت مطلق ندیدم روی جانان را
درین حالت نمیآید دو عالم در نظر ما را
هوش مصنوعی: در این جا شاعر به تجربه‌ای عمیق و خاص اشاره می‌کند که در آن، درک و شعور او به حدی رسیده است که قادر به دیدن زیبایی و حقیقت مطلق وجود محبوبش است. او همچنین بیان می‌کند که در این حالت ویژه، توانایی مشاهده دو جهان و همه چیزهایی که در آن‌ها وجود دارد را از دست داده است و فقط به ذات محبوب خود توجه دارد.
ز بیم هجر می‌نالد جرس‌ها در بیابان‌ها
ز فریاد جرس معلوم گشتست اینقدر ما را
هوش مصنوعی: ز ترس جدایی، زنگ‌ خبر در بیابان‌ها ناله می‌کند و از فریاد آن زنگ روشن شد که ما چقدر دلتنگ هستیم.
دل قاسم پریشان شد، که یار از دیده پنهان شد
درین فرقت رسد هر روز داغی بر جگر ما را
هوش مصنوعی: دل قاسم دچار آشفتگی شد، زیرا معشوق از دید او دور افتاد. در این جدایی هر روز درد و غمی بر دل ما می‌نشیند.