گنجور

شمارهٔ ۱۰۸

غم تو بر دل و بر جان امیر و محتشمست
بنام گفتمش: این غم ولی نه غم، نعمست
زد رد درد تو مستیم و فاش میگوییم
که: پیش جرعه رندان چه جای جمست؟
رقم برندی ما زد قلم بروز ازل
چه جای زهد و ورع؟ چون رقم از آن قلمست
بنقد فرصت امروز را مده از دست
که حال و قصه فردا هنوز در عدمست
دو روزه مهلت ایام را غنیمت دان
بیاد دوست بسر بر، که وقت مغتنمست
دگر ز حادث و محدث بوصف عشق مگوی
که عشق لمعه خورشید مشرق قدمست
چو یک نفس نزند کز تو خون نمیگرید
بیا، بپرس ز قاسم، دمی، که در چه دمست؟

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

غم تو بر دل و بر جان امیر و محتشمست
بنام گفتمش: این غم ولی نه غم، نعمست
هوش مصنوعی: غم تو بر دل و جان بزرگ‌منشان و رئوس قوم سنگینی می‌کند. به آن‌ها گفتم که این غم، در واقع نعمتی است، نه غمی معمولی.
زد رد درد تو مستیم و فاش میگوییم
که: پیش جرعه رندان چه جای جمست؟
هوش مصنوعی: ما به خاطر درد تو سرمست شده‌ایم و با صدای بلند می‌گوییم که در برابر نوشیدنی‌های عزیزان رند، جایی برای جم باقی نمی‌ماند.
رقم برندی ما زد قلم بروز ازل
چه جای زهد و ورع؟ چون رقم از آن قلمست
هوش مصنوعی: ما را در آغاز آفرینش با تقدیر و سرنوشت خاصی رقم زده‌اند، پس در این میان چه نیازی به زهد و پارسایی است؟ زیرا همه چیز از قلم مقدر خدا ناشی می‌شود.
بنقد فرصت امروز را مده از دست
که حال و قصه فردا هنوز در عدمست
هوش مصنوعی: امروز را از دست نده، چون وضعیت و داستان فردا هنوز مشخص نیست و در ابهام قرار دارد.
دو روزه مهلت ایام را غنیمت دان
بیاد دوست بسر بر، که وقت مغتنمست
هوش مصنوعی: فرصت کوتاه زندگی را غنیمت بشمار و به یاد دوستت به سر ببر، زیرا زمان ارزشمند است.
دگر ز حادث و محدث بوصف عشق مگوی
که عشق لمعه خورشید مشرق قدمست
هوش مصنوعی: دیگر درباره حوادث و مخلوقات عشق صحبت نکن، زیرا عشق نوری از خورشید است که در شروع راه قرار دارد.
چو یک نفس نزند کز تو خون نمیگرید
بیا، بپرس ز قاسم، دمی، که در چه دمست؟
هوش مصنوعی: وقتی که تو یک لحظه هم به یاد من نباشی، دل من برایت اشک نخواهد ریخت. بیا و از قاسم بپرس که در این لحظه چه وقعه‌ای در حال رخ دادن است.