بخش ۴ - فی الندامة و التأسف وفیه معارف کثیرا
ای دریغا! عمر من بر باد شد
بر من از غفلت بسی بیدادشد
قدر نقد عمر را نشناختم
حسرتا!کین نقد را در باختم
داد غفلت روزگارم را بباد
داد، داد،از دست غفلت، داد، داد!
کرده ام حاصل بفکر ناصواب
ز آرزوی نفس حرمان حجاب
حاصلم زین غم همه آهست وبس
حسرتی دارم،که جان کاهست وبس
غصه دارم دردل ازدرد گناه
باکه گویم قصه خود؟آه! آه!
آه ازین حسرت که افگندم بتیغ
از تن خود،سر بدست خود، دریغ!
در جهان کس آبرو جز من نداد
ز آتش شیطان،چو خاک ره،بباد
مرغ دل را دام دنیی صید کرد
خاطرم مشغول عمرو و زید کرد
بد شدم،الفت گرفتم با بدان
اختیار از دست دل دادم،بدان
آنچه من کردم ز فعل ناپسند
اهل ناقوس ازکجا دارد پسند؟
آنچه من کردم، ز فعل ناسزا
پیش اهل روم و چین باشد خطا
خود نشاید در عرب زان گفت باز
در عجم باشد حدیث جان گداز
مشرق و مغرب ازان دارند عار
مؤمنان شام و گبران تتار
گر کسی بر من برد فسقی گمان
زین بتر فسقی چه باشد درجهان؟
کز خداوند بحق غافل شدم
روزگاری پیر و باطل شدم
چون نکردم هیچ کردی روزکار
داد خود بر باد گردم روزگار
راستی چون من مخالف،مرد عاق
نیست در ملک خراسان و عراق
خود ربود از سرمرا این زن کله
شرم مردی کش بود از زن گله
گر حسینی نسبتم،گر از حجاز
نیست تدبیرم بجز سوز و گداز
کعبه را کردم کنشت از بیخودی
وا ندانستم نکویی از بدی
عرش را من کرده ام دیر مغان
بسته ام زنار گبری بر میان
فتنه بر ناقوس ترسا رفته ام
راه برنص،راهب آسا رفته ام
خدمت قسیس و رهبان کرده ام
صد چو آن درویش صنعان کرده ام
با چلیپا برده ام بت را نماز
بت پرستی کرده ام عمری دراز
در صوامع روز و شب می خورده ام
در مساجد خوک و سگ پرورده ام
خود پدر میداد پندم بارها
بر دلم بند آمدی آن بارها
بند بر پایش نهادم آهنین
با خرد مردم کند هرگز چنین؟
سالها در محنتش می داشتم
پاسبان را دزد می پنداشتم
تاج عزت را ربودم از سرش
جامه قطران فگندم در برش
مادر از بیداد من مظلوم ماند
وز جمال و جاه خود محروم ماند
ز آبروی خویشتن بد تاجدار
زآتش بیداد من شد خاکسار
از بهشت آوردمش در گلخنی
وز پلاسش دوختم پیراهنی
پیش ازین رویش ز خوبی بود ماه
گرد گلخن کرد چون مویش سیاه
پیش ازین گر منعم و شهزاده بود
صد هزارش بنده و آزاده بود
ظلم و بیداد منش درویش کرد
محنت گلخن دلش را ریش کرد
پیش ازین باصد هزار زیب و فر
شیر و شکر داشتی در جام زر
اندرین گلخن کنون از جام آه
آتش غم می خورد بی گاه و گاه
بر برادر ظلم بی حد کرده ام
بر بردار نی،که برخود کرده ام
لحم و دمش را بنقصان صفات
خورده ام در حالت موت و حیات
سعی ها کردم که گبران تتار
اهل ایمان را زبون کردند و خوار
مهوشان روم را آزرده ام
نا خوشان شوم را پرورده ام
بلبل و قمری برون کردم ز باغ
آشیان دادم بکوف و بوم وزاغ
شاخهای تین ببریدم بتیغ
بیخ زیتون را بپروردم،دریغ!
گلبن سعی طلب خارم نمود
من ندانستم که گل با خار بود
گشته ام از قبح فعل خویشتن
مستحق سنگسار مرد و زن
آرزوها شهد زهرآمیز بود
ظاهرش خوش،باطنش خونریز بود
آنچه من کردم بخود،دارم روا
گر بسوزندم بنفت و بوریا
غول غفلت آتش غم بر فروخت
جمله اسبابم ز خشک و تر بسوخت
تیشه را از جهل بر پا بد زدم
از که نالم؟چون بدست خود زدم
عاجز و سر گشته ام در کار خود
سخت افگارم ولی افگار خود
این همه بدها که کردم،عاقبت
داد یزدانم طریق عافیت
جامه عصیان برون کرد از تنم
داد از عرفان خود پیراهنم
جند لطفش ذلتم تاراج کرد
هم ز ترک هر دو کونم تاج کرد
از طریق لطف سلطان بایزید
باز گشتم راه سلطان بایزید
لطف او با کافری دمساز شد
کافر صد ساله صاحب راز شد
گر رسد بر دیو ازان خورشید نور
در زمان گرداندش خوشتر ز حور
گر شود با دوزخ سوزان قرین
جاودان گردد،سقر،خلد برین
خامشم از شرح الطافش،که آن
از کمال لطف ناید در بیان
بخش ۳ - فی نعت سیدالمرسلین،صلوات الله و سلامه علیه: صدر عالم،آفتاب شرع ودینبخش ۵ - فی النصیحه: «زمرة العشاق،قد قرب الوصال »
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دریغا! عمر من بر باد شد
بر من از غفلت بسی بیدادشد
هوش مصنوعی: آه! افسوس که عمر من بیثمر سپری شد و به خاطر غفلتهای زیاد، بر من بسیار ظلم واقع شد.
قدر نقد عمر را نشناختم
حسرتا!کین نقد را در باختم
هوش مصنوعی: من ارزش عمرم را درک نکردم و افسوس میخورم که این سرمایه گرانبها را از دست دادم.
داد غفلت روزگارم را بباد
داد، داد،از دست غفلت، داد، داد!
هوش مصنوعی: غفلت روزگارم را به باد داد، صدای درد و نالهام را میزنم که این وضعیت را از دست ندهیم.
کرده ام حاصل بفکر ناصواب
ز آرزوی نفس حرمان حجاب
هوش مصنوعی: من به خاطر فکر نادرست خودم، به دستاوردی نرسیدم و به آرزوهای نفسانیام دچار ناکامی و موانع شدم.
حاصلم زین غم همه آهست وبس
حسرتی دارم،که جان کاهست وبس
هوش مصنوعی: از این غم، تنها نتیجهام آه و حسرت است و این حسرت، به شدت جانم را میگیرد.
غصه دارم دردل ازدرد گناه
باکه گویم قصه خود؟آه! آه!
هوش مصنوعی: در دل غم و اندوهی از جرم و گناه دارم، اما نمیدانم با که این داستان را بگویم؟ آه! آه!
آه ازین حسرت که افگندم بتیغ
از تن خود،سر بدست خود، دریغ!
هوش مصنوعی: این حسرتی که به دل دارم، از این است که سرم را خودم از تنم جدا کردهام و با دستان خودم آن را به دست گرفتهام. افسوس بر این کار!
در جهان کس آبرو جز من نداد
ز آتش شیطان،چو خاک ره،بباد
هوش مصنوعی: در این دنیا هیچکس به من اعتبار و احترامی نداد، مثل خاکی که در مسیر باد است و به سادگی در حال از بین رفتن است، به خاطر وسوسههای شیطانی.
مرغ دل را دام دنیی صید کرد
خاطرم مشغول عمرو و زید کرد
هوش مصنوعی: مرغ دل را دام دنیا گرفتار کرد و افکارم مشغول ماجرای عمر و زید شد.
بد شدم،الفت گرفتم با بدان
اختیار از دست دل دادم،بدان
هوش مصنوعی: من بد شدم و با افراد بد رابطه برقرار کردم، اختیار از دستم رفت و دل را به آنها سپردم.
آنچه من کردم ز فعل ناپسند
اهل ناقوس ازکجا دارد پسند؟
هوش مصنوعی: من چه کاری را که انجام دادم، وقتی رفتار زشت و ناپسند اهل ناقوس (که به معنای افرادی است که فقط به صدا و عناوین اهمیت میدهند) از کجا میتواند مورد پسند قرار گیرد؟
آنچه من کردم، ز فعل ناسزا
پیش اهل روم و چین باشد خطا
هوش مصنوعی: آنچه من انجام دادهام، از نظر مردم روم و چین، ناپسند و اشتباه به نظر میرسد.
خود نشاید در عرب زان گفت باز
در عجم باشد حدیث جان گداز
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که در زبان عربی، برخی اقوال و داستانها وجود دارد که ممکن است در زبان فارسی نیز به نوعی دیگر بیان شوند. به عبارت دیگر، مفاهیم و احوالات عمیق انسانی ممکن است در فرهنگها و زبانهای مختلف، به شکلهایی متفاوت اما با همین عمق و احساس بیان شوند.
مشرق و مغرب ازان دارند عار
مؤمنان شام و گبران تتار
هوش مصنوعی: مشرق و مغرب به خاطر مومنان، از شرم و عیب میزنند و همچنین ناشیگری و بیاحترامی گبرها و تتارها.
گر کسی بر من برد فسقی گمان
زین بتر فسقی چه باشد درجهان؟
هوش مصنوعی: اگر کسی به من گناهی نسبت دهد، بدتر از این گناه در دنیا چه چیز میتواند وجود داشته باشد؟
کز خداوند بحق غافل شدم
روزگاری پیر و باطل شدم
هوش مصنوعی: مدتی از یاد خدا غافل ماندم و در نتیجه، به پیری و بیهودگی رسیدم.
چون نکردم هیچ کردی روزکار
داد خود بر باد گردم روزگار
هوش مصنوعی: چون من هیچ کار خیری نکردم، امروز کار خود را به باد میدهم و روزگارم تباه میشود.
راستی چون من مخالف،مرد عاق
نیست در ملک خراسان و عراق
هوش مصنوعی: راستی که هیچکس در خراسان و عراق به پای من در مخالفت نمیرسد و چنین فرد عاقلی وجود ندارد.
خود ربود از سرمرا این زن کله
شرم مردی کش بود از زن گله
هوش مصنوعی: این زن به قدری جذاب و زیباست که من را به طور کامل تحت تاثیر قرار داده است و باعث میشود که از خود بیخود شوم. در واقع، شرمندگی مردانگی و رفتارهای اجتماعیام در برابر او مرا به دردسر میاندازد.
گر حسینی نسبتم،گر از حجاز
نیست تدبیرم بجز سوز و گداز
هوش مصنوعی: اگر نسب من به حسین (علیهالسلام) برسد، حتی اگر از حجاز نباشم، تدبیرم جز سوز و گداز نیست.
کعبه را کردم کنشت از بیخودی
وا ندانستم نکویی از بدی
هوش مصنوعی: من کعبه را به جایگاه خودم تبدیل کردم و از روی بیخود بودن نتوانستم تفاوت خوبی و بدی را درک کنم.
عرش را من کرده ام دیر مغان
بسته ام زنار گبری بر میان
هوش مصنوعی: من به مقام و جایگاه بلندی رسیدهام و زندگی ام را به دور از باورهای متعارف کردهام و به نوعی، خود را از قید و بندهایی که بر جامعه حاکم است، آزاد کردهام.
فتنه بر ناقوس ترسا رفته ام
راه برنص،راهب آسا رفته ام
هوش مصنوعی: من به جایی رفتم که شلوغی و آشفتگی حاکم است و در میان این بینظمی، راهی شگفتانگیز یافتهام.
خدمت قسیس و رهبان کرده ام
صد چو آن درویش صنعان کرده ام
هوش مصنوعی: من به قسیس و رهبان خدمت کردهام، مانند صد بار که به آن درویش خیر خواهی کردم.
با چلیپا برده ام بت را نماز
بت پرستی کرده ام عمری دراز
هوش مصنوعی: من در زندگیام بارها در برابر بت و نمادهای آن سر تسلیم فرود آوردهام و گویی به آنها عبادت کردهام.
در صوامع روز و شب می خورده ام
در مساجد خوک و سگ پرورده ام
هوش مصنوعی: در طول روز و شب در مکانهای مذهبی و عبادتگاهها زندگی کردهام، اما در عین حال به پرورش و نگهداری حیواناتی مانند خوک و سگ پرداختهام.
خود پدر میداد پندم بارها
بر دلم بند آمدی آن بارها
هوش مصنوعی: من بارها پند و نصایح پدر را دریافت کردهام و به آنها گوش کردهام.
بند بر پایش نهادم آهنین
با خرد مردم کند هرگز چنین؟
هوش مصنوعی: من زنجیری از آهن به پای او بستم، ولی او با خرد و هوش خود، هرگز نتوانسته آزادانه زندگی کند؟
سالها در محنتش می داشتم
پاسبان را دزد می پنداشتم
هوش مصنوعی: سالها به خاطر درد و رنجی که داشت، از او مراقبت میکردم و فکر میکردم او دزد است.
تاج عزت را ربودم از سرش
جامه قطران فگندم در برش
هوش مصنوعی: من تاج افتخار را از سرش برداشتم و لباس سیاهی را بر تنش پوشاندم.
مادر از بیداد من مظلوم ماند
وز جمال و جاه خود محروم ماند
هوش مصنوعی: مادر به خاطر ظلمی که من به او کردم، بینصیب ماند و از زیبایی و مقام خودش که باید برخوردار میشد، محروم شد.
ز آبروی خویشتن بد تاجدار
زآتش بیداد من شد خاکسار
هوش مصنوعی: از آنجا که به دلیل ظلم و ستم دچار مشکل شدهام، باید از آبرو و اعتبار خودم محافظت کنم. من که تاجدار و با افتخار بودم، اکنون به خاطر این رنج و درد به خاک افتادهام.
از بهشت آوردمش در گلخنی
وز پلاسش دوختم پیراهنی
هوش مصنوعی: من او را از بهشت به دنیای زیرین آوردم و از پارچهای که روی خود داشت، برایش پیراهنی درست کردم.
پیش ازین رویش ز خوبی بود ماه
گرد گلخن کرد چون مویش سیاه
هوش مصنوعی: قبل از اینکه چهرهاش را ببینی که چقدر زیباست، باید بگویی که مانند ماهی در تاریکی گلخانهاش درخشان است و موهایش سیاه و دلربا است.
پیش ازین گر منعم و شهزاده بود
صد هزارش بنده و آزاده بود
هوش مصنوعی: اگر قبلاً منعم و قدرتمند بودم، هزاران نفر از من به عنوان بنده و آزاد وجود داشتند.
ظلم و بیداد منش درویش کرد
محنت گلخن دلش را ریش کرد
هوش مصنوعی: درویش به خاطر ظلم و ستمی که بر او رفته، دچار مشکلات و دردسرهای زیادی شده است و این دردها قلبش را میفشارد و میآزارد.
پیش ازین باصد هزار زیب و فر
شیر و شکر داشتی در جام زر
هوش مصنوعی: قبل از این، تو با زیباییها و نعمتهای فراوانی مانند شیر و شکر، در جام طلا زندگی میکردی.
اندرین گلخن کنون از جام آه
آتش غم می خورد بی گاه و گاه
هوش مصنوعی: در این اتاق که بوی دلگیری دارد، من به خاطر اندوه خود به طور مداوم از جامی پر از درد و غم مینوشم.
بر برادر ظلم بی حد کرده ام
بر بردار نی،که برخود کرده ام
هوش مصنوعی: من بر برادرم ظلم زیادی کردهام، اما در حقیقت بر خودم ظلم کردهام.
لحم و دمش را بنقصان صفات
خورده ام در حالت موت و حیات
هوش مصنوعی: من در زندگی و مرگ، صفات او را در جسم و خونش، به نوعی در درون خود گنجاندهام.
سعی ها کردم که گبران تتار
اهل ایمان را زبون کردند و خوار
هوش مصنوعی: من تلاش کردم که نامسلمانان تاتار، افرادی با ایمان را حقیر و ذلیل کنند.
مهوشان روم را آزرده ام
نا خوشان شوم را پرورده ام
هوش مصنوعی: من با دلباختگانم بهگونهای رفتار کردهام که ناراحت و آزرده شوند و در عوض، کسانی را که خوشایند نیستند، پرورش دادهام.
بلبل و قمری برون کردم ز باغ
آشیان دادم بکوف و بوم وزاغ
هوش مصنوعی: بلبل و قمری را از باغ آشیانم بیرون کردم و به دیار دیگر فرستادم.
شاخهای تین ببریدم بتیغ
بیخ زیتون را بپروردم،دریغ!
هوش مصنوعی: من شاخ و برگ درخت تینه را با تیغ بریدم و ریشه زیتون را پرورش دادم، اما افسوس!
گلبن سعی طلب خارم نمود
من ندانستم که گل با خار بود
هوش مصنوعی: در تلاش برای دستیابی به زیباییها، به من چنان آسیب زدند که متوجه نشدم زیبایی و زشتی در کنار هم وجود دارند.
گشته ام از قبح فعل خویشتن
مستحق سنگسار مرد و زن
هوش مصنوعی: به خاطر کارهای زشت و ناپسندی که انجام دادهام، شایستهام که مورد تنبیه شدید قرار بگیرم.
آرزوها شهد زهرآمیز بود
ظاهرش خوش،باطنش خونریز بود
هوش مصنوعی: آرزوها ابتدا جذاب و شیرین به نظر میرسند، اما در واقع میتوانند به ما آسیب برسانند و خطرناک باشند.
آنچه من کردم بخود،دارم روا
گر بسوزندم بنفت و بوریا
هوش مصنوعی: هر چه من بر خود کردم را برای خودم مجاز میدانم، حتی اگر مرا بسوزانند تا چیزی از من باقی نماند.
غول غفلت آتش غم بر فروخت
جمله اسبابم ز خشک و تر بسوخت
هوش مصنوعی: غول بیخبری باعث شده که تمام وسایل و امکانات من بر اثر آتش غم بسوزد و در حال حاضر چیزی از آنها باقی نمانده است.
تیشه را از جهل بر پا بد زدم
از که نالم؟چون بدست خود زدم
هوش مصنوعی: من با دست خود به کارهای ناپسند و نادانسته آسیب زدم، حالا به چه کسی باید شکایت کنم یا از چه کسی گله کنم؟
عاجز و سر گشته ام در کار خود
سخت افگارم ولی افگار خود
هوش مصنوعی: من در امور خود ناتوان و گیج هستم و بسیار در صدمه و ناراحتی به سر میبرم، اما به خاطر درد و رنج خودم تحت فشار هستم.
این همه بدها که کردم،عاقبت
داد یزدانم طریق عافیت
هوش مصنوعی: با وجود تمام کارهای نادرستی که انجام دادم، در نهایت خداوند راهی را برای من به سوی آرامش و سلامت نشان داد.
جامه عصیان برون کرد از تنم
داد از عرفان خود پیراهنم
هوش مصنوعی: من لباس مخالفت را از تن بیرون آوردم و از دانش عرفانیام پیراهنی به تن کردم.
جند لطفش ذلتم تاراج کرد
هم ز ترک هر دو کونم تاج کرد
هوش مصنوعی: محبت و مهربانی او باعث شد که ذلت و ناتوانیام را بپذیرم و همچنین از زیبایی و جذابیتش تاجی بر سرم بگذارد.
از طریق لطف سلطان بایزید
باز گشتم راه سلطان بایزید
هوش مصنوعی: با مهربانی و محبت سلطان بایزید، دوباره به مسیر و راه او برگشتم.
لطف او با کافری دمساز شد
کافر صد ساله صاحب راز شد
هوش مصنوعی: محبت و لطف خداوند حتی به کسانی که به او کافر هستند نیز میرسد و باعث میشود که آنان نیز به درک و فهم عمیقی از اسرار وجودی برسند، حتی اگر سالها در نادانی و کفر باقی مانده باشند.
گر رسد بر دیو ازان خورشید نور
در زمان گرداندش خوشتر ز حور
هوش مصنوعی: اگر نور خورشید به دیو برسد، او را به گونهای میچرخاند که لذتبخشتر از ناز و زیبایی حورهای بهشتی است.
گر شود با دوزخ سوزان قرین
جاودان گردد،سقر،خلد برین
هوش مصنوعی: اگر کسی پیوندی عمیق و پایدار با آتش دوزخ پیدا کند، برای او آنجا به منزلهای همیشگی و ابدی خواهد بود، مانند بهشت برین.
خامشم از شرح الطافش،که آن
از کمال لطف ناید در بیان
هوش مصنوعی: خاموشیام از آن است که نمیتوانم زیباییهای الطافش را به درستی بیان کنم، زیرا چنین لطفی در کلام نمیگنجد.