گنجور

بخش ۳۲ - حکایت استاد و شاگرد

بود استادی به غایت پرهنر
داشت شاگردی چو شیطان حیله گر
خیره و بی شرم و دزد و بوالفضول
اوستاد از فعل او دایم ملول
از قضا آن مرد مسکین را هوس
شد که شیرینی خورد بی خرمگس
در دکانش کاسه ای پر شهد بود
خاطرش هر لحظه رغبت می نمود
خواست تا آواره گرداند رقیب
بعد از آن یابد ملاقات حبیب
گفت با شاگرد: کای ناسازگار
موسم عیشست و ایام بهار
هیچ کس امروز در بازار نیست
موسم عیشست و وقت کار نیست
آن پسر دانست کان استاد فرد
در تکیف پنبه کاری پیشه کرد
لیک خدمت کرد از تزویر و زرق
گفت: کای جان در کرمهای تو غرق
میل خاطر داشتم با این مراد
کز کرامت کرد ظاهر اوستاد
اهل کشفی،مقتدایی،مأمنی
گرچه استادی ولی شیخ منی
هر چه فرمایی به جان فرمان برم
پیش فرمان تو از جان چاکرم
همچو تو شیخ مکاشف کس ندید
فخرداری بر جنید و بایزید
از برون این گفت و می گفت از درون:
کای خرف نااوستادی سر نگون
پیری،اما عمر ضایع کرده ای
ای حرامت باد هر چه خورده ای
صوفییی آیا که شهدی یافتی؟
در شهادت هم چنین بشتافتی
زاهدی،آیا که شاهد دیده ای؟
یا مرا نادان و زاهد دیده ای؟
مرد دقاقی،که داری این هوس؟
یا تو در غایت خری، من خرمگس؟
در درون این گفت لیکن از برون
منقبت می گفت از غایت فزون
پس برفت از پیش و گفتا: خیر باد!
چون دکان را دید خالی اوستاد
کاسه را بنهاد پیش خویشتن
گفت: عیاری نباشد همچو من
خواست تا عیشی کند با انگبین
کز کمین گه در میان جست آن لعین
السلام علیک ای استاد کار
در امان باشی ز جور روزگار
در رهم ناگاه درد سر گرفت
از قضا در جانم آتش در گرفت
طوف نیک و نیست در طالع مرا
زان سبب گشت این مرض واقع مرا
گوشه دکان و کنج خویشتن
بهتر از آوارگی در انجمن
اوستاد خسته چون رویش بدید
از تعجب رنگ از رویش پرید
سختش آمد،لیک درمانش نبود
حیله ای می کرد و شفقت می نمود
که:مخور غم،نیک گردی عاقبت
ایزدت بخشد شفا و عافیت
بعد از آن برخاست قصد خانه کرد
گفت با شاگرد: کای داننده مرد
کاسه پر زهرست،خود را هوش دار
خون خود را خود نریزی زینهار!
گرچه می ماند عسل را نیست آن
مهلک جانست و جان زو بی روان
کودک این بشنید،خدمت کرد زود
حیلها کرد و تواضعها نمود
گفت:با زهرم چه کار؟ ای خرده دان
طالب الغالب که بیزارم ز جان
اوستاد ایمن شد و رفت از دکان
کز عسس کردم عسل را در امان
از برای حفظ پیه و دنبه را
پوز بندی ساختم آن گربه را
چونکه شاگردش ازین سان دید کار
گفت:وقت فرصتست و اقتدار
بی توقف شخص شوم ناسزا
برد مقراضش به پیش نانوا
در گرو بنهاد،یک من نان ستد
با عسلها در زمان پاکش بزد
چون زمانی رفت،آمد اوستاد
دید کان شاگرد در بانگست و داد
گریه دارد،دست بر سر می زند
آتش اندر چرخ واختر می زند
گفت با شاگرد استاد:ای پسر
چیست حالت؟ قصه بر گو مختصر
در زمان شاگرد در خاک اوفتاد
خاک بر سر کرد و گفت:ای اوستاد
ساعتی این جایگه خوابم ربود
چون شدم بیدار مقراضت نبود
سخت ترسیدم ز چوب بی امان
زهر خوردم تا بمیرم در زمان
خود نمردم،این چنین تقدیر بود
نیست با تقدیر او تدبیر سود
ای تو خود را اوستادی کرده نام
خاص کی کردی؟چو هستی دون عام
دانش شاگرد چون دستت نداد
کی توانی بود آخر اوستاد؟
تو چنان پنداری،ای مرد دغل
می توانی کرد با شیطان حیل؟
این گمانهای غلط انگیز اوست
گر بدین مغرور گردی نانکوست
غافلت سازد بفکر ناصواب
تا بدزدد آنچه داری درجراب
آنکه شاگردش تصور داشتی
بود استادت،غلط پنداشتی
در هوای خویش بیمار آمدی
بنده تزویر و پندار آمدی
از عفونت زرد شد سیمای تو
گر درین حالت بمانی،وای تو!
گر تو ترک خود کنی مردی شوی
بگذری از خار غم، وردی شوی
دوست تر دار از خود آن محبوب را
طالب رب شو،بهل مربوب را
خود برای یار خواهی کاملی
یار بهر خود مجو از جاهلی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود استادی به غایت پرهنر
داشت شاگردی چو شیطان حیله گر
هوش مصنوعی: استادی با مهارت‌های بسیار عالی وجود داشت و شاگرد او مانند شیطانی فریبکار بود.
خیره و بی شرم و دزد و بوالفضول
اوستاد از فعل او دایم ملول
هوش مصنوعی: او همیشه به گونه‌ای نامناسب و بی‌شرمانه رفتار می‌کند و دیگران را از کارهایش خسته کرده است.
از قضا آن مرد مسکین را هوس
شد که شیرینی خورد بی خرمگس
هوش مصنوعی: به طور تصادفی آن مرد فقیر آرزو کرد که چیزی شیرین بخورد، بدون اینکه مگسان او را آزار دهند.
در دکانش کاسه ای پر شهد بود
خاطرش هر لحظه رغبت می نمود
هوش مصنوعی: در فروشگاه او، کاسه‌ای پر از عسل وجود داشت و دلش هر لحظه به این کاسه تمایل پیدا می‌کرد.
خواست تا آواره گرداند رقیب
بعد از آن یابد ملاقات حبیب
هوش مصنوعی: رقیب قصد داشت تا او را آواره و بی‌خانمان کند، اما بعد از آن به دیدار دوستش خواهد رسید.
گفت با شاگرد: کای ناسازگار
موسم عیشست و ایام بهار
هوش مصنوعی: به شاگرد گفت: ای کسی که با شرایط سازگاری نداری، این زمان، زمان لذت و خوشی و دوران بهار است.
هیچ کس امروز در بازار نیست
موسم عیشست و وقت کار نیست
هوش مصنوعی: امروز در بازار کسی نیست، زمان لذت و تفریح است و وقت کار نیست.
آن پسر دانست کان استاد فرد
در تکیف پنبه کاری پیشه کرد
هوش مصنوعی: آن پسر متوجه شد که آن استاد بزرگ در زمینه پنبه‌کاری تخصص و مهارت دارد.
لیک خدمت کرد از تزویر و زرق
گفت: کای جان در کرمهای تو غرق
هوش مصنوعی: اما با نیرنگ و حیله به او خدمت کرد و گفت: ای جان، من در نعمت‌های تو غرق شده‌ام.
میل خاطر داشتم با این مراد
کز کرامت کرد ظاهر اوستاد
هوش مصنوعی: من آرزو داشتم که با این هدف به سراغ او بروم، زیرا او به واسطه بزرگ‌منشی‌اش خود را نشان داده است.
اهل کشفی،مقتدایی،مأمنی
گرچه استادی ولی شیخ منی
هوش مصنوعی: افراد با تجربه و دارای مقام بالا، هرچقدر هم که استاد و متخصص باشند، باز هم برای من، تو محور و مرجع اصلی هستی.
هر چه فرمایی به جان فرمان برم
پیش فرمان تو از جان چاکرم
هوش مصنوعی: هر چیزی که بگویی با دل و جان انجام می‌دهم و پیش از هر چیز دیگر به خاطر تو آماده‌ام.
همچو تو شیخ مکاشف کس ندید
فخرداری بر جنید و بایزید
هوش مصنوعی: هیچ کس به اندازه تو در مقام فخر و بزرگی دیده نشده است؛ نه جنید و نه بایزید.
از برون این گفت و می گفت از درون:
کای خرف نااوستادی سر نگون
هوش مصنوعی: بیرون چیزی می‌گفت و درون چیزی دیگر حس می‌کرد: ای نادان، چرا خودت را به زیر انداخته‌ای؟
پیری،اما عمر ضایع کرده ای
ای حرامت باد هر چه خورده ای
هوش مصنوعی: شما پیر شده‌اید، اما عمرتان را بیهوده سپری کرده‌اید. ای کاش هرچه خورده‌اید، حرام باشد.
صوفییی آیا که شهدی یافتی؟
در شهادت هم چنین بشتافتی
هوش مصنوعی: ای درویش، آیا طعمی از حقیقت و معنویت چشیده‌ای؟ آیا در جستجوی آن حقیقت، به همان شجاعت و اشتیاق پیش رفته‌ای؟
زاهدی،آیا که شاهد دیده ای؟
یا مرا نادان و زاهد دیده ای؟
هوش مصنوعی: آیا تو، زاهد، تا به حال شاهدی را دیده‌ای؟ یا فقط من را همچون نادانی و زاهدی تصور کرده‌ای؟
مرد دقاقی،که داری این هوس؟
یا تو در غایت خری، من خرمگس؟
هوش مصنوعی: مرد قشنگ و خوش‌پوش، آیا تو چنین آرزویی داری؟ یا اینکه تو در نهایت ساده‌دل هستی و من فقط یک حشره‌ام که دور تو می‌چرخم؟
در درون این گفت لیکن از برون
منقبت می گفت از غایت فزون
هوش مصنوعی: در دل من چیزهایی وجود دارد که نمی‌توانم بیان کنم، اما از بیرون به خوبی درباره‌ی من سخن می‌گویند و این نشان از فضائل و خوبی‌های بیش از حد من است.
پس برفت از پیش و گفتا: خیر باد!
چون دکان را دید خالی اوستاد
هوش مصنوعی: پس او به جلو رفت و گفت: خداحافظ! زمانی که استاد دکان را خالی دید.
کاسه را بنهاد پیش خویشتن
گفت: عیاری نباشد همچو من
هوش مصنوعی: کاسه را جلو خود گذاشت و گفت: هیچ کس به اندازه من باهوش و زیرک نیست.
خواست تا عیشی کند با انگبین
کز کمین گه در میان جست آن لعین
هوش مصنوعی: او می‌خواست با عسل لذت ببرد، اما ناگهان از جایی پنهان آن موجود شرور به او حمله کرد.
السلام علیک ای استاد کار
در امان باشی ز جور روزگار
هوش مصنوعی: سلام بر تو، ای استاد! امید که از ظلم و سختی‌های روزگار در امان باشی.
در رهم ناگاه درد سر گرفت
از قضا در جانم آتش در گرفت
هوش مصنوعی: در میانه‌ی راه ناگهان دچار دردی شدم و به طور ناخواسته آتش عشق در وجودم شعله‌ور گردید.
طوف نیک و نیست در طالع مرا
زان سبب گشت این مرض واقع مرا
هوش مصنوعی: سرنوشت من خوب نیست و به همین دلیل این بیماری بر من عارض شده است.
گوشه دکان و کنج خویشتن
بهتر از آوارگی در انجمن
هوش مصنوعی: بهتر است در خانه و در آرامش خود بمانیم تا اینکه در جمع دیگران با ناآرامی و بی‌جایی زندگی کنیم.
اوستاد خسته چون رویش بدید
از تعجب رنگ از رویش پرید
هوش مصنوعی: استاد وقتی خسته و ناراحت را دید، از تعجب رنگش پرید.
سختش آمد،لیک درمانش نبود
حیله ای می کرد و شفقت می نمود
هوش مصنوعی: او سخت درگیر مشکلاتش بود، اما برای حل آن‌ها راهی نداشت. تلاشی می‌کرد و در عین حال محبت و همدردیش را نشان می‌داد.
که:مخور غم،نیک گردی عاقبت
ایزدت بخشد شفا و عافیت
هوش مصنوعی: نگران نباش، اگر به خوبی رفتار کنی در نهایت خداوند به تو سلامتی و بهبودی خواهد عطا کرد.
بعد از آن برخاست قصد خانه کرد
گفت با شاگرد: کای داننده مرد
هوش مصنوعی: پس از آن برخاست و به قصد خانه رفت و به شاگرد گفت: ای مردی که دانشمند هستی.
کاسه پر زهرست،خود را هوش دار
خون خود را خود نریزی زینهار!
هوش مصنوعی: این جمله به ما هشدار می‌دهد که باید مراقب خودمان باشیم و از خطرات جلوگیری کنیم. به ویژه به این نکته اشاره می‌کند که ممکن است چیزی که به ظاهر خطرناک نیست، در واقع بسیار مضر باشد و به خودمان آسیب برساند. بنابراین، باید هوشیار باشیم و از هر گونه ضرری دوری کنیم.
گرچه می ماند عسل را نیست آن
مهلک جانست و جان زو بی روان
هوش مصنوعی: هرچند عسل باقی می‌ماند، اما آن چیزی که باعث آسیب و خطر جدی است، جان انسان است که بدون آن نمی‌تواند زندگی کند.
کودک این بشنید،خدمت کرد زود
حیلها کرد و تواضعها نمود
هوش مصنوعی: کودک این را شنید و سریعاً خدمت کرد و روش‌های مختلفی را به کار برد و فروتنی نشان داد.
گفت:با زهرم چه کار؟ ای خرده دان
طالب الغالب که بیزارم ز جان
هوش مصنوعی: او گفت: با سم من چه کار می‌کنی؟ ای کسی که دانش اندکی داری و طالب برتری هستی، من از جان خود بیزارم.
اوستاد ایمن شد و رفت از دکان
کز عسس کردم عسل را در امان
هوش مصنوعی: استاد به امانت خیالش راحت شد و از دکان رفت، زیرا من عسل را از دست دزدان حفظ کردم.
از برای حفظ پیه و دنبه را
پوز بندی ساختم آن گربه را
هوش مصنوعی: برای محافظت از چربی و دنبه، برای آن گربه پوزه‌بند درست کردم.
چونکه شاگردش ازین سان دید کار
گفت:وقت فرصتست و اقتدار
هوش مصنوعی: وقتی شاگرد دید که او این‌گونه عمل می‌کند، گفت: زمان مناسبی است و باید از این قدرت استفاده کرد.
بی توقف شخص شوم ناسزا
برد مقراضش به پیش نانوا
هوش مصنوعی: بدون وقفه به سمت نانوا می‌روم و به بدگویی و انتقاد از او مشغولم.
در گرو بنهاد،یک من نان ستد
با عسلها در زمان پاکش بزد
هوش مصنوعی: او در ازای نان یک من، عسل‌های خوشمزه‌ای را که در زمانه‌ای پاک و خالص وجود داشت، دریافت کرد.
چون زمانی رفت،آمد اوستاد
دید کان شاگرد در بانگست و داد
هوش مصنوعی: وقتی که زمان گذشت، استاد دید که آن شاگرد در حال ناله و فریاد است.
گریه دارد،دست بر سر می زند
آتش اندر چرخ واختر می زند
هوش مصنوعی: درد و اندوهی در دل وجود دارد و با دست بر سرش می‌زند، مانند آتش که در آسمان می‌درخشد و ستاره‌ها را هدف قرار می‌دهد.
گفت با شاگرد استاد:ای پسر
چیست حالت؟ قصه بر گو مختصر
هوش مصنوعی: استاد از شاگردش پرسید: "پسر، حال و روزت چطور است؟ داستانی بگو که مختصر باشد."
در زمان شاگرد در خاک اوفتاد
خاک بر سر کرد و گفت:ای اوستاد
هوش مصنوعی: زمانی که شاگرد به زمین افتاد، خاک را بر سر خود ریخت و به استادش گفت: «ای استاد.»
ساعتی این جایگه خوابم ربود
چون شدم بیدار مقراضت نبود
هوش مصنوعی: یک لحظه خوابم گرفت و در همان حال که در آنجا بودم، وقتی بیدار شدم، خودت را آنجا نیافتم.
سخت ترسیدم ز چوب بی امان
زهر خوردم تا بمیرم در زمان
هوش مصنوعی: خیلی وحشت کردم از ضربه‌ای که بی‌دریغ می‌خورد. تا جایی که زهر خوردم تا بمیرم در همین لحظه.
خود نمردم،این چنین تقدیر بود
نیست با تقدیر او تدبیر سود
هوش مصنوعی: من خودم نمردم، اینگونه بود که سرنوشت برایم رقم خورد. تدبیر و چاره‌سازی من تأثیری در آن ندارد.
ای تو خود را اوستادی کرده نام
خاص کی کردی؟چو هستی دون عام
هوش مصنوعی: تو که خود را استاد و شخصیت خاصی می‌دانی، آیا نمی‌دانی که در واقعیت، تو تنها یک انسان معمولی و پایین‌تر از دیگران هستی؟
دانش شاگرد چون دستت نداد
کی توانی بود آخر اوستاد؟
هوش مصنوعی: اگر دانش شاگرد به اندازه‌ای نباشد که به تو کمک کند، چگونه می‌توانی در آخر به استاد تبدیل شوی؟
تو چنان پنداری،ای مرد دغل
می توانی کرد با شیطان حیل؟
هوش مصنوعی: تو فکر می‌کنی می‌توانی با شیطان نیرنگ بازی کنی، ای مرد ناپاک؟
این گمانهای غلط انگیز اوست
گر بدین مغرور گردی نانکوست
هوش مصنوعی: این‌ افکار اشتباه اوست، اگر به این خیالات دل ببندی، در حقیقت به خودت آسیب زده‌ای.
غافلت سازد بفکر ناصواب
تا بدزدد آنچه داری درجراب
هوش مصنوعی: شما را به افکار نادرست مشغول می‌کند تا از شما چیزی را که در دست دارید برباید.
آنکه شاگردش تصور داشتی
بود استادت،غلط پنداشتی
هوش مصنوعی: کسی که فکر می‌کردی شاگرد توست، در واقع استاد تو است و تو اشتباه فکر می‌کردی.
در هوای خویش بیمار آمدی
بنده تزویر و پندار آمدی
هوش مصنوعی: در وضعیت کنونی، با زخم‌های درونی و بیماری به سراغ من آمدی، اما در واقع به شکل فریب و توهم به من نزدیک شدی.
از عفونت زرد شد سیمای تو
گر درین حالت بمانی،وای تو!
هوش مصنوعی: اگر در این وضعیت باقی بمانی و صورتت زرد شود، وای بر تو!
گر تو ترک خود کنی مردی شوی
بگذری از خار غم، وردی شوی
هوش مصنوعی: اگر خودت را ترک کنی، به مردی تبدیل می‌شوی و از ناخوشی‌ها عبور می‌کنی و به زیبایی و خوبی نزدیک می‌شوی.
دوست تر دار از خود آن محبوب را
طالب رب شو،بهل مربوب را
هوش مصنوعی: بهتر است آن محبوب را بیشتر از خود دوست بداری و در جستجوی او باشی تا اینکه فقط به محبوبیت خود فکر کنی. عشق و محبت واقعی به محبوب، از خودخواهی و خودمحور بودن مهم‌تر است.
خود برای یار خواهی کاملی
یار بهر خود مجو از جاهلی
هوش مصنوعی: برای خودت به دنبال یار مطلوب نباش، چون یار را برای خود می‌خواهی، نه از روی نادانی.