گنجور

بخش ۲۸ - الحکایة فی کمال العشق و التوحید

بود یک پروانه شوریده حال
جان شیرین کرده بر آتش حلال
دید شمعی راکه با صد سوز ودرد
اشک گلگون میرود بر روی زرد
غیرتش بگرفت دامن،مردوار
چرخ میزد گرد آتش بیقرار
گفت باشمع :ای اسیر درد و داغ
تا چه گم کردی که جویی با چراغ؟
ماتمی داری که هرشب تابروز
اشک باری در میان تاب و سوز؟
خوش خوشی در گریه شمع اشکبار
گفت با پروانه زار و نزار:
شور شیرین طاقتم را کرد طاق
غصه دارم در دل از درد فراق
دورم ازشیرین خود،فرهادوار
جان شیرین میدهم در هجر یار
این چراغ ازبهر آن دارم که من
یار خود میجویم از هر انجمن
یا بشیرینم رساند، بی ندم
یا بسوزاند مرا سر تا قدم
شاهد شیرین ندارم در کنار
شمع بی شاهد نمیآید بکار
در زیانم زین وجود خویشتن
میگدازم بهر سود خویشتن
شمع مومین دل چو صاحب دردبود
از دمش پروانه را مستی فزود
در کمال شوق وشورش بی قرار
خویشتن را زد بر آتش مردوار
خسته دل پروانه صاحب جرم بود
آتش از جرمش دمی برکرد دود
ساعتی بگرفت تنگش در کنار
عاقبت پروانه شد همرنگ یار
آتش سوزنده چون بر زد علم
محو شد پروانه از سر تا قدم
کثرت پروانه فانی شد تمام
وحدت مطلق عیان شد والسلام

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود یک پروانه شوریده حال
جان شیرین کرده بر آتش حلال
هوش مصنوعی: یک پروانه پرشور وجود داشت که با عشق و شوق، جان خود را به نیکی فدای آتش عشق کرده بود.
دید شمعی راکه با صد سوز ودرد
اشک گلگون میرود بر روی زرد
هوش مصنوعی: شمعی را می‌بیند که با تمام سوز و دردش، اشک‌های سرخ بر صورت زردش می‌ریزد.
غیرتش بگرفت دامن،مردوار
چرخ میزد گرد آتش بیقرار
هوش مصنوعی: غرور و غیرت او باعث شد که دست از کار و تلاش برندارد و با شهامت در کنار آتش که نماد التهاب و هیجان است، بچرخد و خود را مشغول نگه دارد.
گفت باشمع :ای اسیر درد و داغ
تا چه گم کردی که جویی با چراغ؟
هوش مصنوعی: شمع به تو می‌گوید: ای کسی که گرفتار درد و رنج هستی، چه چیزی را گم کرده‌ای که با روشنایی چراغ به دنبال آن می‌گردی؟
ماتمی داری که هرشب تابروز
اشک باری در میان تاب و سوز؟
هوش مصنوعی: تو اندوهی داری که هر شب با خزان اشک می‌ریزی، در حالی که در میان حالتی سرد و سوزان قرار داری؟
خوش خوشی در گریه شمع اشکبار
گفت با پروانه زار و نزار:
هوش مصنوعی: شمعی که در حال گریه است با پروانه‌ای که در وضعیتی غم‌انگیز به سر می‌برد گفت و گو می‌کند و از احساسات غم‌انگیز خود حرف می‌زند.
شور شیرین طاقتم را کرد طاق
غصه دارم در دل از درد فراق
هوش مصنوعی: شور و شوقی که داشتم، به اندازه‌ای زیاد است که طاقت من را از بین برده است. در دل من غم و اندوهی از جدایی وجود دارد که مرا آزار می‌دهد.
دورم ازشیرین خود،فرهادوار
جان شیرین میدهم در هجر یار
هوش مصنوعی: از معشوق خود دور هستم و به مانند فرهاد، جان شیرینم را در غم دوری او فدای او می‌کنم.
این چراغ ازبهر آن دارم که من
یار خود میجویم از هر انجمن
هوش مصنوعی: این چراغ را به خاطر این روشن کرده‌ام که در هر جمعی به دنبال یار خود می‌گردم.
یا بشیرینم رساند، بی ندم
یا بسوزاند مرا سر تا قدم
هوش مصنوعی: یا پیام‌آور نیکی‌ها به من خبر خوشی می‌دهد، یا اینکه مرا به طور کامل می‌سوزاند.
شاهد شیرین ندارم در کنار
شمع بی شاهد نمیآید بکار
هوش مصنوعی: من در کنار شمع، هیچ معشوق و زیبایی ندارم؛ زیرا بدون وجود او، روشنی و شعف شمع بی‌فایده است.
در زیانم زین وجود خویشتن
میگدازم بهر سود خویشتن
هوش مصنوعی: من از وجود خودم دچار زیان شده‌ام و به خاطر سود و منفعت خودم در تلاش برای رهایی از این وضعیت هستم.
شمع مومین دل چو صاحب دردبود
از دمش پروانه را مستی فزود
هوش مصنوعی: دل مؤمن مانند شمعی است که درونش آتش عشق و احساساتی عمیق وجود دارد. این احساسات و دردهایی که دارد، باعث می‌شود دیگران، مانند پروانه‌ها، به سوی او جذب شوند و به خاطر آن حال و هوای دل‌انگیزش مست و سرمست شوند.
در کمال شوق وشورش بی قرار
خویشتن را زد بر آتش مردوار
هوش مصنوعی: او در اوج اشتیاق و طغیانی که داشت، بی‌تابی کرد و خود را در آتش التهاب و شدت پس از روحیه مردانه‌اش رها کرد.
خسته دل پروانه صاحب جرم بود
آتش از جرمش دمی برکرد دود
هوش مصنوعی: پروانه دلbroken از عشق، به خاطر اشتباهش در آتش سوخت و از آن دود برخاست.
ساعتی بگرفت تنگش در کنار
عاقبت پروانه شد همرنگ یار
هوش مصنوعی: لحظه‌ای در آغوشش محکم گرفت و سرانجام به رنگ و شکل محبوبش درآمد.
آتش سوزنده چون بر زد علم
محو شد پروانه از سر تا قدم
هوش مصنوعی: وقتی آتش سوزان شعله‌ور شد، پروانه که به دور آن می‌چرخید، از سر تا پایش در آتش سوخت و محو شد.
کثرت پروانه فانی شد تمام
وحدت مطلق عیان شد والسلام
هوش مصنوعی: افراد و چیزهای بی‌شماری که در زندگی وجود دارند، سرانجام در گذر زمان از بین می‌روند و تنها حقیقتی که باقی می‌ماند، وحدت و یگانگی مطلق است که به وضوح نمایان می‌شود.