گنجور

بخش ۲۷ - الحکایة فی معرفة العشق

بود در تبریز زیبا منظری
نازنین عالمی، نیک اختری
رشک سرو بوستان بالای او
آفتاب آسمان لالای او
چشم مستش آیتی در شان حسن
زلف شستش رایت سلطان حسن
داده بود از لطف بیچون ذولجلال
ذات پاکش را صفات بر کمال
در جوارش بود سید زاده ای
دل بدست محنت و غم داده ای
دردمندی، نامرادی، بیدلی
مست عشق،از خویشتن لا یعقلی
گرد کویش دایما در روز و شب
سیر می کردی،میان سوز و تب
هر که رویش دیده بودی یک نظر
خاک پایش سرمه کردی در بصر
چون بپرسیدی کسی کین حال چیست؟
این مثل می گفت و خوش خوش می گریست
هر که او دلدار ما را دیده است
هم چنان باشد که مارادیده است
در میان خلق حالش فاش کرد
آه سرد و اشک گرم و روی زرد
پند دادنش قبایل هر یکی
خود نبد سودش ز بسیار اندکی
آن یک ی گفتش که :ای پاکیزه جان
باشد این معنی سیادت را زیان
گفت :عشق و مهتری نایندراست
شاه اگر آید بکوی ما،گداست
آن دگر گفتش که :غافل مانده ای
وقت تحصیلست و جاهل مانده ای
گفت:یک دم نیست بی یادش دلم
این بسست ازهر دو عالم حاصلم
هر که او عاشق نشد بس جاهلست
گر همه علم جهانش حاصلست
از محبت حاصل آید معرفت
داند آن کس را که باشد این صفت
آن دگر گفتش که:بس طفلی هنوز
می کنی دعوی عشق و درد و سوز؟
گفت:هر کس را که عشق و درد نیست
نزد مردان آدمی و مرد نیست
سال عمرش گر صد آمد،گر هزار
پیش مردانست طفل شیر خوار
آن دگر گفتش که:بدنامی مکن
پند پیران بشنو و خامی مکن
در جوابش گفت،طفل خرده دان:
ای بصورت پیر و در معنی جوان
روزگاری در جهان گردیده ای
عشق و نام نیک هرگز دیده ای؟
آن دگر گفتش:که آن ترک از ختاست
گرچه نیکو روست،اما بی وفاست
بس جفا کارست ترک تند خو
کشته گردی ناگهان بردست او
گفت:حق داند که من در هر نماز
خواهم از حضرت بصد درد و نیاز
تا ابد مقتول جانان حی بود
این سعادت چون منی را کی بود؟
چون بدیدندش که بس لایعقلست
در طریق عشق کارش مشکلست
جمله برگشتند و رفتندش ز پیش
ماند تنها خسته دل با درد خویش
گرد کوی یار می کردی طواف
از غم دنیی و از عقبی معاف
داشت قومی بد گمان در کوی یار
جمله با دعوی عشق روی یار
عاشق بیچاره را کردند اسیر
در میان چوب و سنگ و دار و گیر
چون بدید آن فعل را زان قوم سست
در حمیتشان میان در بست چیست
غیرتش بگرفت دامن مست وار
حملها میکرد چون شیر شکار
چون میسرشان نشد کاری بدست
معترف گشتند کین کاری بدست
جمله بنشستند با اندوه و ناز
ماجری کردند با بیچاره ساز:
کای اسیر شهوت و نفس و هوا
میکنی بدنام مردم را چرا؟
گفته ای از خیره پیش مردمان:
دوست میدارم فلان کس را بجان
گفت:اگر هم دوست دارم شبهه چیست؟
دشمنش در جمله‌ی تبریز کیست؟
عاشقم،عاشق،نیم شهوت پرست
هرکه عاشق شد خود از شهوت برست
بنده حاضر بودم آنجا بر کران
ناگهان سر فتنه آمد در میان
آنکه جنگ جمله را بود او سبب
وز غمش جان جهانی در تعب
ماهرو چون ابر نیسان میگریست
گفتم:ای جان،موجب این گریه چیست
گفت:دارم غصه ای در دل عجب
با تو گویم قصه مشکل عجب
عمرها شد تا کسی ندهد نشان
همچو من حوری نژادی در جهان
یوسفم در مصر جان بی اشتباه
یک زلیخا نیست در تبریز،آه!
این همه اسباب معشوقی مراست
در همه تبریز یک عاشق کجاست؟
گفتمش :ای یوسف عیسی نفس
زین عجب تر قصه نشنیدم ز کس
عالمی از مرد و زن حیران تو
داستانها کرده از دستان تو
شهر تبریز از صغار و از کبار
دوست میدارندت،ای زیبانگار
اندرین معنی ندارم صادقت
زانکه می بینم جهانی عاشقت
در جوابم گفت سرو سیم تن:
عاشقند،آری،ولی بر خویشتن
جمله ما را بهر خود دارند دوست
در طریق دوستی بس نانکوست
آنکه ما را بهر ما خواهد کجاست؟
وقت خوش بادت که خوش در خورد ماست
هر کرا با خویشتن کاری بود
نیست عاشق،خویشتن داری بود
هر که از هستی خود بیزار نیست
از وصال یار برخودار نیست
عاشقی در طور بو ورنگ نیست
در طریق عشق صلح و جنگ نیست
تا تو برخود عاشقی بی حاصلی
چون فنای یار گشتی واصلی
عاشقان کز خویش ناپروا نه‌اند
در محبت کمتر از پروانه‌اند

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود در تبریز زیبا منظری
نازنین عالمی، نیک اختری
هوش مصنوعی: در تبریز، زیبایی وجود داشت که بسیار دلنشین و نیکو بود و به عنوان یک شخصیت برجسته شناخته می‌شد.
رشک سرو بوستان بالای او
آفتاب آسمان لالای او
هوش مصنوعی: سرو بلند بوستان به زیبایی او حسودی می‌کند و آفتاب آسمان نیز در برابر زیبایی‌اش خاموش و بی‌صداست.
چشم مستش آیتی در شان حسن
زلف شستش رایت سلطان حسن
هوش مصنوعی: چشم زیبایش نشانه‌ای از خوبی و زیبایی در زلف‌های شگفت‌انگیزش است که نماد سلطنت زیبایی به شمار می‌آید.
داده بود از لطف بیچون ذولجلال
ذات پاکش را صفات بر کمال
هوش مصنوعی: از روی لطف و رحمت بی‌پایان خداوند بزرگ، او صفات کمال خود را به انسان داده است.
در جوارش بود سید زاده ای
دل بدست محنت و غم داده ای
هوش مصنوعی: در نزدیکی او، شخصی از نسل سید حضور دارد که دلش به خاطر رنج و غم دچار درد و ناخوشی است.
دردمندی، نامرادی، بیدلی
مست عشق،از خویشتن لا یعقلی
هوش مصنوعی: درد و رنج من، ناامیدی و بی‌قراری ناشی از عشق است، و من از خودم بی‌خبر شده‌ام.
گرد کویش دایما در روز و شب
سیر می کردی،میان سوز و تب
هوش مصنوعی: در روز و شب به طور مداوم به دور از او در حال گشت و گذار بودی، در حالی که در دردی عمیق و سوز و تب به سر می‌بردی.
هر که رویش دیده بودی یک نظر
خاک پایش سرمه کردی در بصر
هوش مصنوعی: هر کسی را که یک بار دیده‌ای، به عنوان احترام و ارادت، در نظر خود او را با ارزش و بلندمرتبه تصور کرده‌ای.
چون بپرسیدی کسی کین حال چیست؟
این مثل می گفت و خوش خوش می گریست
هوش مصنوعی: وقتی از کسی درباره حال و روزش می‌پرسی، او با گفتن یک مثال به تو پاسخ می‌دهد و در عین حال، با خوشحالی اشک شوق می‌ریزد.
هر که او دلدار ما را دیده است
هم چنان باشد که مارادیده است
هوش مصنوعی: هر کس که معشوق ما را دیده باشد، مانند کسی است که ماری را دیده است.
در میان خلق حالش فاش کرد
آه سرد و اشک گرم و روی زرد
هوش مصنوعی: در میان مردم، حال او را به وضوح نشان داد؛ با آهی سرد، اشکی گرم و صورتی زرد.
پند دادنش قبایل هر یکی
خود نبد سودش ز بسیار اندکی
هوش مصنوعی: نصیحت کردن او برای قبایل مختلف هیچ نفعی نداشت، چون سودش از بخشی کوچک بسیار ناچیز بود.
آن یک ی گفتش که :ای پاکیزه جان
باشد این معنی سیادت را زیان
هوش مصنوعی: آن یکی به او گفت: ای جان پاک و نیک! آیا این معنا به مقام و عزت آسیب می‌زند؟
گفت :عشق و مهتری نایندراست
شاه اگر آید بکوی ما،گداست
هوش مصنوعی: او گفت: عشق و بزرگی در سایهٔ شاه وجود ندارد؛ اگر شاه به کوی ما بیاید، در واقع فقط یک گداست.
آن دگر گفتش که :غافل مانده ای
وقت تحصیلست و جاهل مانده ای
هوش مصنوعی: آن دیگری به او گفت: تو در حال بی‌خبری هستی و زمان یادگیری است و هنوز نادانی.
گفت:یک دم نیست بی یادش دلم
این بسست ازهر دو عالم حاصلم
هوش مصنوعی: او گفت: دل من یک لحظه بدون یاد او آرام نمی‌گیرد و این تنها به خاطر اوست که از هر دو دنیا به من رسیده است.
هر که او عاشق نشد بس جاهلست
گر همه علم جهانش حاصلست
هوش مصنوعی: هر فردی که عاشق نشده باشد، نادان است، حتی اگر دانش زیادی در جهان داشته باشد.
از محبت حاصل آید معرفت
داند آن کس را که باشد این صفت
هوش مصنوعی: کسی که محبت را درک کرده باشد، به واسطه آن به شناخت و آگاهی می‌رسد و می‌داند چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد.
آن دگر گفتش که:بس طفلی هنوز
می کنی دعوی عشق و درد و سوز؟
هوش مصنوعی: او به دیگری گفت: تو هنوز بچه‌ای و چطور می‌توانی ادعای عشق و درد و رنج داشته باشی؟
گفت:هر کس را که عشق و درد نیست
نزد مردان آدمی و مرد نیست
هوش مصنوعی: او گفت: هر کسی که عشق و درد را تجربه نکرده باشد، نزد مردان به عنوان یک انسان کامل و با ارزش شناخته نمی‌شود.
سال عمرش گر صد آمد،گر هزار
پیش مردانست طفل شیر خوار
هوش مصنوعی: هر چند سال‌های عمر او به صد یا حتی هزار برسد، اما او در نظر مردان بزرگ مانند یک کودک شیرخوار است.
آن دگر گفتش که:بدنامی مکن
پند پیران بشنو و خامی مکن
هوش مصنوعی: او به او گفت: «بدنامی نکن و به حرف‌های بزرگترها گوش کن، بی‌تجربه نباش.»
در جوابش گفت،طفل خرده دان:
ای بصورت پیر و در معنی جوان
هوش مصنوعی: در پاسخ گفت، کودک نابغه: ای که از نظر ظاهری پیر هستی، اما در درون جوانی.
روزگاری در جهان گردیده ای
عشق و نام نیک هرگز دیده ای؟
هوش مصنوعی: عشق، در این دنیای پر فراز و نشیب، به جایی رسیده که نام نیک و خوب را هرگز مشاهده نکرده‌ای؟
آن دگر گفتش:که آن ترک از ختاست
گرچه نیکو روست،اما بی وفاست
هوش مصنوعی: آن شخص دیگر گفت: آن دختر ترک که از سرزمین ختا آمده است، هرچند که ظاهری زیبا دارد، اما بی‌وفا و غیرقابل‌اعتماد است.
بس جفا کارست ترک تند خو
کشته گردی ناگهان بردست او
هوش مصنوعی: این بیت به بیان حسرت و غم ناشی از برتری و بی‌رحمی شخصی اشاره دارد. گویا فردی با رفتار تند و خشن خود باعث آسیب و درد دیگری شده و ناگهان همه چیز به یک باره تغییر کرده و فرد آسیب‌دیده تحت فشار و ضربه قرار گرفته است. در واقع، این شعر نشان‌دهنده عواقب ناشی از رفتارهای ناگهان و بی‌رحمانه است.
گفت:حق داند که من در هر نماز
خواهم از حضرت بصد درد و نیاز
هوش مصنوعی: او گفت: خداوند می‌داند که من در هر نماز با دلپر درد و نیاز از او درخواست می‌کنم.
تا ابد مقتول جانان حی بود
این سعادت چون منی را کی بود؟
هوش مصنوعی: همیشه عشق معشوق زنده است، اما آیا ممکن است کسی مثل من که این خوشبختی را دارد، باقی بماند؟
چون بدیدندش که بس لایعقلست
در طریق عشق کارش مشکلست
هوش مصنوعی: وقتی دیدند که او در معرکه عشق، صاحب درک و فهم نیست، متوجه شدند که راهش دشوار و پرچالش خواهد بود.
جمله برگشتند و رفتندش ز پیش
ماند تنها خسته دل با درد خویش
هوش مصنوعی: همه به سمت خود برگشتند و او را تنها گذاشتند. اکنون او با دلِ خسته و دردهایش تنهاست.
گرد کوی یار می کردی طواف
از غم دنیی و از عقبی معاف
هوش مصنوعی: دور کوی محبوب می‌گشتی و به خاطر غم‌های دنیا و آخرت آسوده بودی.
داشت قومی بد گمان در کوی یار
جمله با دعوی عشق روی یار
هوش مصنوعی: در محله محبوب، گروهی بودند که با بدبینی به عشق و محبت نگاه می‌کردند و در عین حال ادعای عشق به محبوب را نیز داشتند.
عاشق بیچاره را کردند اسیر
در میان چوب و سنگ و دار و گیر
هوش مصنوعی: عاشق زبون را در میان مشکلات و سختی‌ها گرفتار کردند.
چون بدید آن فعل را زان قوم سست
در حمیتشان میان در بست چیست
هوش مصنوعی: وقتی آن کار ناپسند را از سوی آن گروه ضعیف‌نفس دید، در غیرت و غیرت‌پرستی خود در را بست.
غیرتش بگرفت دامن مست وار
حملها میکرد چون شیر شکار
هوش مصنوعی: غرور و غیرت او مانند دامن یک زن وحشی و پرشور است که به شدت از چیزی دفاع می‌کند، همچون شیر که به دنبال شکارش می‌گردد.
چون میسرشان نشد کاری بدست
معترف گشتند کین کاری بدست
هوش مصنوعی: وقتی نتوانستند کاری انجام دهند، به این واقعیت اعتراف کردند که این عمل به دست آن‌ها نیست.
جمله بنشستند با اندوه و ناز
ماجری کردند با بیچاره ساز:
هوش مصنوعی: همه با ناراحتی و ظرافت نشسته بودند و داستانی را با دل‌سوخته‌ای روایت کردند.
کای اسیر شهوت و نفس و هوا
میکنی بدنام مردم را چرا؟
هوش مصنوعی: ای کسی که به شهوات و خواسته‌های نفسانی خود اسیر شده‌ای، چرا باعث بدنامی دیگران می‌شوی؟
گفته ای از خیره پیش مردمان:
دوست میدارم فلان کس را بجان
هوش مصنوعی: گفته‌ای که در حضور مردم می‌گویی: من به شدت فلان شخص را دوست دارم.
گفت:اگر هم دوست دارم شبهه چیست؟
دشمنش در جمله‌ی تبریز کیست؟
هوش مصنوعی: گفت: حتی اگر دل من به او گرم باشد، چه اشکالی دارد؟ در میان دوستان، آیا کسی می‌تواند بگوید که او دشمن من است؟
عاشقم،عاشق،نیم شهوت پرست
هرکه عاشق شد خود از شهوت برست
هوش مصنوعی: من عاشق هستم و عابری در عشق، نه کسی که فقط به دنبال لذت‌های زودگذر باشد. هر کس که به حقیقت عشق پی ببرد، از خواسته‌های نفسانی و مادی خود فاصله می‌گیرد.
بنده حاضر بودم آنجا بر کران
ناگهان سر فتنه آمد در میان
هوش مصنوعی: من در آنجا حضور داشتم که ناگهان شخصی آشوب‌گر و فتنه‌انگیز وارد شد.
آنکه جنگ جمله را بود او سبب
وز غمش جان جهانی در تعب
هوش مصنوعی: آنکه باعث تمام جنگ‌هاست، او خود دلیل این نابسامانی است و غم‌هایش، موجب درد و رنج تمام جهانیان شده است.
ماهرو چون ابر نیسان میگریست
گفتم:ای جان،موجب این گریه چیست
هوش مصنوعی: دختر زیبا مانند ابرهای فصل بهار اشک می‌ریخت. به او گفتم: ای عزیزم، دلیل این گریه چه چیزی است؟
گفت:دارم غصه ای در دل عجب
با تو گویم قصه مشکل عجب
هوش مصنوعی: او گفت: من در دل غم و ناراحتی دارم و عجب که با تو داستانی دشوار را در میان بگذارم.
عمرها شد تا کسی ندهد نشان
همچو من حوری نژادی در جهان
هوش مصنوعی: سال‌ها گذشت و هیچ‌کس مانند من نشانه‌ای از یک حوری زیبا و با اصالت در دنیا نشان نداده است.
یوسفم در مصر جان بی اشتباه
یک زلیخا نیست در تبریز،آه!
هوش مصنوعی: من مانند یوسف در مصر هستم، اما در تبریز هیچ‌کس مانند زلیخا وجود ندارد که به من عشق ورزد. آه!
این همه اسباب معشوقی مراست
در همه تبریز یک عاشق کجاست؟
هوش مصنوعی: این همه وسایل و امکانات برای محبوبم فراهم شده، اما در کل تبریز، یک عاشق واقعی پیدا نمی‌شود.
گفتمش :ای یوسف عیسی نفس
زین عجب تر قصه نشنیدم ز کس
هوش مصنوعی: به او گفتم: ای یوسف، که مانند عیسی نفس می‌کشی، من از هیچ‌کس داستانی شگفت‌انگیزتر از این نشنیده‌ام.
عالمی از مرد و زن حیران تو
داستانها کرده از دستان تو
هوش مصنوعی: مردم جهان، چه مرد و چه زن، از داستان‌های تو شگفت‌زده و حیرت‌زده‌اند و این داستان‌ها به خاطر دستان تو به وجود آمده‌اند.
شهر تبریز از صغار و از کبار
دوست میدارندت،ای زیبانگار
هوش مصنوعی: شهر تبریز هم از جوانان و هم از بزرگ‌ترها تو را دوست دارند، ای زیبا روی.
اندرین معنی ندارم صادقت
زانکه می بینم جهانی عاشقت
هوش مصنوعی: من در این موضوع نمی‌توانم صادق باشم، زیرا می‌بینم که جهان در عشق تو غرق است.
در جوابم گفت سرو سیم تن:
عاشقند،آری،ولی بر خویشتن
هوش مصنوعی: در پاسخم گفت که سرو زیبای تن: بله، عاشقند، اما عشق‌شان به خودشان است.
جمله ما را بهر خود دارند دوست
در طریق دوستی بس نانکوست
هوش مصنوعی: همه دوستان برای خودشان به ما توجه دارند و در مسیر دوستی، این محبت بسیار شیرین و لذت‌بخش است.
آنکه ما را بهر ما خواهد کجاست؟
وقت خوش بادت که خوش در خورد ماست
هوش مصنوعی: آنکه برای ما اهمیت قائل است و به فکر ماست، کجا می‌تواند باشد؟ لحظه‌ای خوش برای تو آرزو می‌کنم که برای ما نیز خوشایند است.
هر کرا با خویشتن کاری بود
نیست عاشق،خویشتن داری بود
هوش مصنوعی: هر کس که با خودش درگیری داشته باشد، نمی‌تواند عاشق باشد و در حقیقت، باید خود را کنترل کند.
هر که از هستی خود بیزار نیست
از وصال یار برخودار نیست
هوش مصنوعی: هر کسی که از وجود خود راضی نباشد، نمی‌تواند به خوشبختی و وصل معشوق دست پیدا کند.
عاشقی در طور بو ورنگ نیست
در طریق عشق صلح و جنگ نیست
هوش مصنوعی: عشق حقیقی نه در ظاهر و شکل خودش را نشان می‌دهد و نه در تضادهایی مانند صلح و جنگ. در واقع، در مسیر عشق، این مسائل معنایی ندارند.
تا تو برخود عاشقی بی حاصلی
چون فنای یار گشتی واصلی
هوش مصنوعی: زمانی که عاشق واقعی شدی، متوجه می‌شوی که عشق بدون فایده مشابه فنا و زوال یار است و ناپایدار می‌باشد.
عاشقان کز خویش ناپروا نه‌اند
در محبت کمتر از پروانه‌اند
هوش مصنوعی: عاشقانی که از خودشان بی‌خیال‌اند و در عشق کمتر از پروانه نیستند.