گنجور

بخش ۱۸ - الحکایة

بود در گیلان سپهبد زاده ای
نیک مردی،مقبلی،آزاده ای
مملکت را پاک کرد از شر و شین
با لقب نامش: جلال الدین حسین
پادشاهی بس ارادتمند بود
طالب درویش و دانشمند بود
صوفیان صاف دل را خاک راه
داشت اندر آستارا تخت گاه
بود جمعی بدگمان در ترس و بیم
از نهیب صدمت قهرش مقیم
هر یک ی در قصد خون شاه مست
تا کجا یابند بر بیچاره دست
فرصتیشان در گرفت از ناگهان
شاه غافل کشته شد بردستشان
داشت بسیاری امل شاه جوان
در امل غافل ز خصم بد گمان
خسرو مسکین امل با گور بود
وز مراد خویشتن مهجور مرد
خواست تا گیلان بگیرد سربسر
مرگ بگرفتش گریبان بی خبر
شه بدست دشمنان مقتول شد
وز مراد خویشتن معزول شد
بر میان جهد می بستی کمر
خسرو مظلوم مسکین تا مگر
واستاند لاهجان تا شاهجان
ناگهانی بستدند از شاه جان
ای گرفتار امل،تا چند ازین؟
خیزو براسب طلب بربند زین
ساز ده از زهد و تقوی برگ و ساز
حمله ای بر نفس خود بر،ترکتاز
واستان از دست نفس،ای نامدار
جمله دارالملک جان را مردوار
غافلی از کار و دشمن در کمین
حال شاه آستارا را ببین
در هوای خویشتن مستی،دریغ!
می زند بر گردنت اماره تیغ
نفس بد فرمان،که جانرا دشمنست
غافلی،هم باتو در پیراهنست
آخر،ای مسکین،سرگردان، چرا
دیورا بر خود کنی فرمانروا؟
گر برو غالب شوی مردانه ای
ور اسیرت سازد از مردان نه ای
بر دل و جان بار شدت تا به کی؟
دشمنت را قوت و قوت تا به کی؟
از عقاب نفس قوت واستان
تا نگردد چیره بر شهباز جان
قوتش اکلست و حرص و کبر و کین
با صفت هایی که گفتم پیش ازین
گر ز نفسست این صفات ناصواب
باز گیری،باز گردانی عتاب
چون شود از وی صفات بد جدا
مطمئنه گردد از فضل خدا
لایق جنات وصل آید یقین
قابل اسرار رب العالمین
متصف گردد باوصاف کمال
مستفیض ازفیض انوار جلال
چون میسر شدعبور از خاک و آب
می شود از حق خطاب مستطاب
نفس خود بشناس ومرد کار شو
در طلب سرگشته چون پرگار شو
خواب غفلت تا بکی؟ بیدار باش
یک زمان در جست و جوی یار باش
خیز و بر سر کن ز درد و غصه خاک
تاچرایی دور از آن محبوب پاک؟
از چنین محبوب هر کو دور مرد
کور زاد وکور بود و کور مرد
مایه شادی عالم درد اوست
سرخ روی جاودان رخ زرد اوست
درد او مفتاح ابواب دلست
هر که دارد داغ دردش مقبلست
درد عشقش قسمت نیک اخترست
مس جان را کیمیای اکبرست
درد او درمان مشتاقان بود
هرکرا این درد، مشتاق آن بود
دوری از دلدار در غفلت چرا؟
می‌کند از غفلتت غیرت مرا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بود در گیلان سپهبد زاده ای
نیک مردی،مقبلی،آزاده ای
هوش مصنوعی: در گیلان مردی نیک و آزاد وجود داشت که از خاندان سپهبدها بود.
مملکت را پاک کرد از شر و شین
با لقب نامش: جلال الدین حسین
هوش مصنوعی: کشور را از هر نوع آلودگی و فساد پاک کرد و به خاطر نامش، جلال الدین حسین، مورد احترام و ستایش قرار گرفت.
پادشاهی بس ارادتمند بود
طالب درویش و دانشمند بود
هوش مصنوعی: پادشاهی بسیار بااحترام و با میل، به دنبال درویش و دانشمندی بود.
صوفیان صاف دل را خاک راه
داشت اندر آستارا تخت گاه
هوش مصنوعی: عارفان و صوفیان که دل‌های خالصی دارند، در کنار دریا و در آستارا جایگاهی برای آرامش و عبادت دارند.
بود جمعی بدگمان در ترس و بیم
از نهیب صدمت قهرش مقیم
هوش مصنوعی: جمعی از مردم به خاطر تهدید و خشونت تو در حراس و نگرانی به سر می‌برند.
هر یک ی در قصد خون شاه مست
تا کجا یابند بر بیچاره دست
هوش مصنوعی: هر یک از آن‌ها در تلاش هستند تا به شاه آسیب برسانند، اما نمی‌دانند که چگونه بر انسان بی‌گناهی که در تلاش است، تأثیر بگذارند.
فرصتیشان در گرفت از ناگهان
شاه غافل کشته شد بردستشان
هوش مصنوعی: ناگهان فرصتی برایشان پیش آمد و شاه بی‌خبر از دنیا به دست آنها کشته شد.
داشت بسیاری امل شاه جوان
در امل غافل ز خصم بد گمان
هوش مصنوعی: بسیاری از جوانان شاه در خواب غفلت بودند و از دشمن بدگمان غافل بودند.
خسرو مسکین امل با گور بود
وز مراد خویشتن مهجور مرد
هوش مصنوعی: خسرو مسکین به آرزوهای خود نرسیده و با گور در یک راستا قرار گرفته است و از خواسته‌های خود دور مانده است.
خواست تا گیلان بگیرد سربسر
مرگ بگرفتش گریبان بی خبر
هوش مصنوعی: او تلاش کرد تا به گیلان برود، ولی در نهایت مرگ او را غافلگیر کرد و به دامش انداخت.
شه بدست دشمنان مقتول شد
وز مراد خویشتن معزول شد
هوش مصنوعی: شاه به دست دشمنان کشته شد و از هدف و آرزوهای خود کنار گذاشته شد.
بر میان جهد می بستی کمر
خسرو مظلوم مسکین تا مگر
هوش مصنوعی: در تلاش بودی که به شاه دردمند و بی‌پناه کمکی کنی، تا شاید وضع بهتری پیدا کند.
واستاند لاهجان تا شاهجان
ناگهانی بستدند از شاه جان
هوش مصنوعی: در لاهجان، ناگهان و به یکباره، شاه جان را به خطر انداختند و دشمنان او را گرفتار کردند.
ای گرفتار امل،تا چند ازین؟
خیزو براسب طلب بربند زین
هوش مصنوعی: ای کسی که در آرزوها و خیال‌ها گرفتار شده‌ای، تا کی می‌خواهی به این وضع ادامه دهی؟ بر خیز و بر اسب طلب و آرزو سوار شو و از این وضعیت رهایی پیدا کن.
ساز ده از زهد و تقوی برگ و ساز
حمله ای بر نفس خود بر،ترکتاز
هوش مصنوعی: از زهد و پرهیزکاری روح خود را تقویت کن و بر نفس خود هجوم ببر و بر آن پیروز شو.
واستان از دست نفس،ای نامدار
جمله دارالملک جان را مردوار
هوش مصنوعی: از خودخواهی و نفس اماره فاصله بگیر، ای بزرگ مرد، سرپرست جان را.
غافلی از کار و دشمن در کمین
حال شاه آستارا را ببین
هوش مصنوعی: بی‌خبر از اوضاع و وضعیت خودت هستی و در عین حال، دشمن در حال انتظار است. حالا به وضعیت شاه آستارا دقت کن.
در هوای خویشتن مستی،دریغ!
می زند بر گردنت اماره تیغ
هوش مصنوعی: در حالتی که در عالم خویشتن غرق در سرمستی هستی، افسوس! نشانه‌های درد و رنج بر گردنت سنگینی می‌کند.
نفس بد فرمان،که جانرا دشمنست
غافلی،هم باتو در پیراهنست
هوش مصنوعی: نفس بد، که دشمن جان است، در غفلت به سر می‌برد و حتی در لباس تو به دنبال اوست.
آخر،ای مسکین،سرگردان، چرا
دیورا بر خود کنی فرمانروا؟
هوش مصنوعی: در نهایت، ای بیچاره و سردرگم، چرا بر این دیوار بی‌جان سلطنت می‌کنی؟
گر برو غالب شوی مردانه ای
ور اسیرت سازد از مردان نه ای
هوش مصنوعی: اگر بر دشمن پیروز شوی، نشان از مردانگی توست؛ اما اگر مغلوب شوی، پس از آن مردان واقعی نخواهی بود.
بر دل و جان بار شدت تا به کی؟
دشمنت را قوت و قوت تا به کی؟
هوش مصنوعی: تا کی باید بار شدید اندوه و غم را بر دل و جان خود تحمل کنم؟ و دشمنم تا کی می‌تواند بر قدرت و توانایی خود ادامه دهد؟
از عقاب نفس قوت واستان
تا نگردد چیره بر شهباز جان
هوش مصنوعی: از قدرت نفس و احساسات خود فاصله بگیر تا بر روح و جانت تسلط پیدا نکند.
قوتش اکلست و حرص و کبر و کین
با صفت هایی که گفتم پیش ازین
هوش مصنوعی: قدرت او در خوردن، طمع، غرور و کینه است، همراه با ویژگی‌هایی که قبلاً ذکر شد.
گر ز نفسست این صفات ناصواب
باز گیری،باز گردانی عتاب
هوش مصنوعی: اگر این ویژگی‌های ناپسند ناشی از نفس خودت است، می‌توانی آنها را اصلاح کنی و به طور منطقی به خودت تذکر بدهی.
چون شود از وی صفات بد جدا
مطمئنه گردد از فضل خدا
هوش مصنوعی: وقتی که ویژگی‌های ناپسند از او جدا شود، از لطف و فضل خداوند آرامش پیدا می‌کند.
لایق جنات وصل آید یقین
قابل اسرار رب العالمین
هوش مصنوعی: شکوفا شدن در بهشت وصال، حتمی است، برای کسی که شایستهٔ درک رازهای پروردگار جهانیان باشد.
متصف گردد باوصاف کمال
مستفیض ازفیض انوار جلال
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده است که فردی با ویژگی‌های کمال و فضیلت توصیف می‌شود که از نور و جلال الهی بهره‌مند است.
چون میسر شدعبور از خاک و آب
می شود از حق خطاب مستطاب
هوش مصنوعی: زمانی که عبور از زمین و دریا ممکن شود، از جانب حق، سخن و پیامی قیمتی و ارجمند به ما می‌رسد.
نفس خود بشناس ومرد کار شو
در طلب سرگشته چون پرگار شو
هوش مصنوعی: خودت را بشناس و در کارهایی که می‌کنی جدی باش. در جستجوی هدف‌هایت مثل پرگار، که همواره در حال چرخش و دقت است، حرکت کن.
خواب غفلت تا بکی؟ بیدار باش
یک زمان در جست و جوی یار باش
هوش مصنوعی: تا کی در غفلت و خواب خواهی ماند؟ مدتی بیدار شو و به دنبال دوستان و یارانت باش.
خیز و بر سر کن ز درد و غصه خاک
تاچرایی دور از آن محبوب پاک؟
هوش مصنوعی: بلند شو و از درد و اندوه دست بردار، تا اینکه بتوانی دور از آن معشوق پاک زندگی کنی.
از چنین محبوب هر کو دور مرد
کور زاد وکور بود و کور مرد
هوش مصنوعی: اگر کسی از چنین محبتی دوری کند، مانند این است که انسان نابینایی به دنیا آمده و بار دیگر نابینا خواهد مرد.
مایه شادی عالم درد اوست
سرخ روی جاودان رخ زرد اوست
هوش مصنوعی: منبع شادی جهان، درد اوست و در واقع، سرنوشت جاودان او به زردی چهره‌اش بسته است.
درد او مفتاح ابواب دلست
هر که دارد داغ دردش مقبلست
هوش مصنوعی: درد او کلید ورود به قلب‌هاست؛ هر کسی که داغ این درد را دارد، به محبت او روی می‌آورد.
درد عشقش قسمت نیک اخترست
مس جان را کیمیای اکبرست
هوش مصنوعی: عشق او برای کسانی که به ستاره‌های خوب متولد شده‌اند، درد و رنجی است. اما این رنج، همانند کیمیا برای جان انسان ارزشمند و گرانبهاست.
درد او درمان مشتاقان بود
هرکرا این درد، مشتاق آن بود
هوش مصنوعی: هر کسی که به درد عشق و شوق دچار شده، درمان و آرامش او در همان درد است. یعنی کسی که عشق را می‌خواهد، از همان درد و رنج عشق لذت می‌برد و درمانش در پذیرش آن است.
دوری از دلدار در غفلت چرا؟
می‌کند از غفلتت غیرت مرا
هوش مصنوعی: چرا در غفلت از دوری محبوب هستی؟ غفلت تو باعث رشادت و غیرت من می‌شود.