گنجور

بخش ۱۶ - حکایت

عارفی خوش گفت با مردی بخیل:
ای بدست ناجوانمردی ذلیل
تا بخیلی چون زنان بی زهره ای
دایم از وصل خدا بی بهره ای
وصل او در بذل جانست، ای علیل
دور ازین دولت بود مرد بخیل
چون ز دستت بر نیاید نان دهی
پای بر سر همچو مردان کی نهی؟
ای دل، از هستی بجان جویای او
«لن تنالوا البر حتی تنفقوا»
روزی از بخلت نمی گردد زیاد
جان مکن در بخل چندینی زیاد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عارفی خوش گفت با مردی بخیل:
ای بدست ناجوانمردی ذلیل
هوش مصنوعی: عارفی با مردی بخیل صحبت می‌کرد و گفت: ای بی‌رحم، دستت را از دیگران کوتاه کرده‌ای که این‌گونه خوار و ذلیل شده‌ای.
تا بخیلی چون زنان بی زهره ای
دایم از وصل خدا بی بهره ای
هوش مصنوعی: بی‌انصافی و ترس از عشق مانند زنان بی‌عواطف است و این باعث می‌شود که همیشه از ارتباط با خدا محروم بمانی.
وصل او در بذل جانست، ای علیل
دور ازین دولت بود مرد بخیل
هوش مصنوعی: وصل او، فدای جان کردن است. ای بیمار، دور از این نعمت، مرد بخیل و تنگ‌نظر است.
چون ز دستت بر نیاید نان دهی
پای بر سر همچو مردان کی نهی؟
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی به کسی کمک کنی و نانی به او بدهی، چرا باید بر سر او راه بروی و خود را بزرگ‌تر از او نشان دهی، مانند مردان واقعی؟
ای دل، از هستی بجان جویای او
«لن تنالوا البر حتی تنفقوا»
هوش مصنوعی: ای دل، به دنبال حقیقت و معنای عمیق زندگی باش، چرا که هیچ چیزی از خوبی‌ها و برکات به دست نخواهی آورد مگر اینکه از دارایی‌های خود ببخشی.
روزی از بخلت نمی گردد زیاد
جان مکن در بخل چندینی زیاد
هوش مصنوعی: روزی از طمع و بخیل بودن تو هیچ چیزی به دست نخواهد آمد، پس چرا به این اندازه در بخل ورزیدن تمام انرژی‌ات را صرف می‌کنی؟