گنجور

کتاب آرایش‌نامه

کلاهداران ملک اشعار و دستار بندان سر حد اسرار و بزازان تیم عبارت و قیچچیان ارخته اشارت و خلعت پوشان بازار استعارت و حجله بندان حجره خیال و نقش آرایان قیل و قال چنین آورده اند که، روزی سلطان چهارقب کمخا سمرقندی بر تخت صندلی بنوروزی بنشست. تاج مغرق بسر نهاد. کمر مرصع برمیان بست. چتر علم دستار طلادوزی در سر داشت و همای اتاقه پرهمایون برو گسترانید.

چارقب را بپادشاهی رخت
کوس اقلیم پنجگانه زدند
بقچه را رخت صندلی دارند
پرده را سر بر آستانه زدند

و امراء ارمک و صوف و سقرلاط و دیبا و اطلس چون فراویز صندل باف گرد خود برآورد و رای میزدند. گویی پیک نیمتنه خبری رسانید که در فلان نواحی سیاهی عظیم پیدا شده و خیمه چند ظاهر گشته تا بر آن حضرت پوشیده نماند(کم من فئه قلیله غلبت کثیره باذن الله) ایشان که خاصان بودند و هم کردند که مبادا خلعت خسروی را چشم زخمی رسد و والای شاهی را نقصبانی پدید آید. و نیز جمعی میان بستگان و پیشوایان فوجی و سربزرگان شمله بید و لتیشان دامنگیر شده بدلیل (طال مکثک فینا) لباس عافیت خواستند که از خود دور اندازند(ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر وامابانفسهم)

سفله چو جاه آمد و سیم ورزش
سیلی خواهد بحقیقت سرش

در طلب فرقه بیگانه بودند که چون ریشگان میان بند با ایشان متفق شوند. چکمه از آنروی که دوروئی عادت اوست گفت فرصت به ازین دست ندهد که سرکشان ما را شلوار بپشت پای افتاده و دست و پاچه شده اند. القصه دو شلواری گشته چون دستار بهم بر آمدند و خواستند که چون آستین دستی برآورند برک و قاحت بر سر پیچیده(ویلبسون الحق بالباطل) بعد از آن یقه مقلب که هم مشوره چارقب بود اینحکایت مخفی بسمع او رسانید. بعضی گویند باد صبای والا و آستر نرم بگوش او گفت و او سر در جیب تغابن فرو برد و گفت.

صوف ارچه شود کهنه دوزند کلاه ازوی
دیباچه شود کهنه پاتاوه نخواهد شد

بفرمود تا از برای سیاست برپای استادگان سایبان و گندلان و شامیانه را طناب در گردن بر عروسک ستون بندند و چار میخ سازند. سار تالار در حصار نمد محبوس دارند. خواجه سرایان پرده و تتق و گوشه گاه بیاویزند. تیغ سمور بر روی پوستینها بکشند . صفدران قمه و دگله را بند بنهند. از جهه مصاف رخت ترکشهای سوزن پر تیر کنند و بذوالفقار مقراض سرهای قواره از تن وربدن جدا سازند.

بگز نیزه قدخصم از آن پیمایند
تا ببرند بشمشیر و بدوزند بتیر

بعد ازان عرض سپاه امتعه و اقمشه و اسلحه و افرشه و نفایس و زیور کردند. از برق جبه و جوشن ملا بر افروختند. دیده زره بر روی خود و برگستوان و بکترو گجین دوختند. خرکاه را کمر خج بر میان بسته پیش کت بر روی اطلس مدول بداشتند.

خرگاه بپیرامن وی خج ببرکت
گوئی بر شاهیست کمر بسته غلامی

چرخ ابریشم منادی زد که هر کجا بسته ایست بگشایند. تنگها بریزند. بقچها حاضر کنند. مفرش را در بار فرود آورند. از گرز کدینه یاساقیان قدک و صوفک فرو گوفتند چنانکه فغانشان بملاء اعلا رسید . کرباس خامرا در شکنجه و نمک آب کشیدند. پس کلاه نوروزی داروغه گشت. پشمین شولار پا کار شد. میلک منصوری محصل گشت. کتک کرباس خیمه بدست گرفت و کیسه دراز بر رعیت رخوت دوخته همه را بغربال کاسر بیخت. چریک بشهر لباس و قصبه قصب انداختند. از قضای سقرلاط وارون و صوف دگرگون چنین از آنمیان بجاسوسی رفته بود تا حقیقت آنسیاهی معلوم کند. بحکم( اذا شتد البلا فانتظر الفرج) باز آمد و گفت. ای گروه لباس(لاباس)

اندیشه غلط کرده و دور افتادید
چون دامن جبه در تنور افتادید

اینغلبه جماعتی بازارگان قماشند جمله صاحب پابژه عنبرینه وقیق طلا از بلاد بعید میرسند. بعضی راه مصر بریده مثل دق و دبیقی و قصب و بندقی. چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دو تاره گربرکه.

آبی دگر دو تاره گر برکه گرفت
تا روی بازشست زسالوی قندهار

و معجر انطاکی و چکن افتگون از روم. وارمک سزای حقی و سقرلاط از ابریسک و کمخای خطائی و کتان قرمی و صوف قبرسی و حلبی و غیرها تبرکات و پیلاکات و نثار و پیشکش آورده اند. سلطان چارقب بشنید تبسمی زد و رویش از خرمی چون گل جامه مغرق بر افروخت و گفت( عرفت الله بفصخ الغرایم ورد الهمم)

هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آئینه تصور ماست

بدفرصتان بآن خود رسیدند و سزای خود دیدند. فرمود تاتهیه اسبابی که جهه محاربه خصم کرده بودند بوصله آرایش نشانند. و اظهار تجمل و شوکت خواست که در آن بنماید و زینت و حشمت خود بچشم همگنان آراید. آئینی که چشم هیچ عین البقری و گوش هیچ شه کلاهی ندیده و نشنیده بشدت و قدغن هر چه تمامتر بمیخ و بند حمل بهم بستند. فرمود که سه روز محتسب صوف مربع مانع محرمات نگردد و جامه پوشان درین نزهتگاه کلاه خرمی کج نهند. میان قبا بکمر قسن تنک ببندند. دامنکشان و آستین افشان فرجی نشاط در بر بتقرب دست زدند.

این همه نقش بدیوار در آرایشها
نظر آنکو نکند نقش بود بر دیوار

از طرفی نازکان خان اتابک صفهای نگارستان آراسته و عکس والای گلگون و جرم آل درو.

کالنور فی الحدیقه و الشمس فی السماء

کمخا ابر بر سر مزرعه قطیفه سبز داشته. آب خشیشی و حبر مواج در گلستان کمخا روان گشته. کوشکی مطبق از نخ و نسج و پرنیان و حریر مکلل سر بر فلک اطلس رسانیده. مرغی زرین بر قبه آن این بیت میسرود.

مرغ زرینی گلی از شرب در منقار داشت
بر گلستانی ز کمخا نالهای زار داشت

خشتهای زر و سیم ازان چون مهر و ماه معلق. مروارید چون عقد پروین آویخته. بدین کوشک دو طبقه بود. در طبقه زیر خواتین مطربه ملبس درزیور مستغرق و با جامهای مکلف مغرق. همه باصوت ابریشم صدای دف بچنک زهره رسانیده وصیت جلاجل بانجمن انجم پیوسته. و بر طبقه بالا غلامان بدیع پیکر اطلس روی تافته موی نرمدست و حریر در بر.

اکوکب ما دری یا سعدام نار
تشها سهله الخدین معطار

و اصلا موئینه در آنمیان نبود.

چنان میان کتان و حریر گل یاریست
که هیچ موی نگنجد میانشان دیگر

کتاب البسه باز کرده میان گشادن و عقد بستن و کلاه کج نهادن و شیوه شکر آویز میان بند فراگرفتن و موزه بر جسته بپای کردن آموزند.

هر که در رخت بود این بختش
جامه در جامه گر ندید رواست

بر گرد آن کوشک گرد شیر چنک زیلو کزد شکافته سپر و شمشیر حمایل پشت بدیوار زده حارس و دورباش نفایس و اجناس این کوشک بود.

گر در آمد بقچه را زد دور باش
گفت ای خسقی زوالا دور باش

و در هر وصله زمین هنگامه بود مثل نخل بندان بارهای دولت و مسخرگان کلاه روباه و طاس بازان عرقچین و کلاه شلغمی و کنگره زنان توبی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد و لعبت بازان خیمها که صورت بر آن دوخته و قصه خوانان شیرین باف کلی و کلفتن و سالو و گزی و علمداران میان بند مصری و یغلغ یزدی و برک تبریزی ودهل زنان متکا و گرد بالش و برغوچیان رخت قصاره زده و طراز خراسانی و آشتبازان اطلس قرمزی و والای گلنار ورسن بازان شریت و چماق بازان دگمهای پا دراز و پنجه اندازان بهلها و طور خوانان جامها بکاغذ پیچیده. دفتر خوانان الجه در آنمیان بوصافی کمخای سمرقندی در آمده.

کمخای سمرقندی هر کو بخطا بیند
نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد

و از طرفی مثابه آدمی سروروی وی از کدروئی که آنرا گدوروی میخوانند بشکل مغولی سلاح بسته. جمهور اکثر بافزار او نگران که این چیست. چنانچه در مثلست که (بی بی گیر می بیند و کدو نمی بیند) ولی سپاهی را چشم بسلاح میافتد. ریشی از پوستک بر زنخ چسبانیده. همه زنخ زنان در پوستکش افتاده. از جانبی دیگر هیئاتی از پنبه راست کرده اند و آنرا آغاپنبه مینامند. دستاری رنگین بر سر سر ناپای او همه از پنبه است مگر میان پایش که از بس اهتمام که بر آن دارند از چوب تراشیده اند تا فی الجمله فرقی میان سختی و نرمی بود. و حال انکه از فرق تا قدم همه اعضای او که تحمل فرمایند بجز آن عضو درحرکت نیست و آن نیز شخصی با ریسمانی در قفای وی محرک آنست.

فرقست از آن سوز که از جان خیزد
با انکه بریسمانش بر خود بندی

و زنان که بتماشا میآیند چون اینصورت مشاهده مینمایند بر روی یکدیگر در کنار مردان میافتند و از خنده سست میشوند.

نه بخود در حرکت آلت آغاپنبه است
از پس پرده یکی هست چو بینی در کار

و دیگر دکانهای آراسته چون صورتگران اطلس خطا و نقاشان رخت دسته نقش وزردوزی ولاوسمه و غطاران جیب مشک و عبیر و عنبر و وصله فروشان جامه چهل پاره مرقع و تخته تخته و سلق دوزان چمته و کاغدیان جامه بیت و زرگران طلادوزی و جوهریان دگمه لعل و عقیق وزره گران تسملو و دامک و سردوزان بالش نطعی و پیکانگران دگمه زر و آماجداران کمساندوز.

نقش آماج داشت کمسان دوز
تیرسوزن بر آن نشانه زدند

و از طرفی بازیگاه دستمال و سماعخانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچک رقاص گشته.

همچو دستار که آشفته شود وقت سماع
قاری این شعر تو در البسه حالی دارد

و از طرفی مهندسان نساج طاق مقرنس از کلاههای ابریشم برافراشته و قفدیلهای بزرگ و کوچک از کلاه مصنف و کیف جیب بریسمان زر رشته که آنرا کلابتو نیز خوانند از آن معلق و حاضر قندیل باشند و در کلی زمین دیگر پیز حصیری با شیخ بوریائی درمناظره این بیت خواندند.

رخ از زیلو نگردانم بخار بوریا از فرش
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد

آمدیم با حکایت بازرگانان که چون از گرد راه برسیدند بحمام پوستین رفتند و سطلهای فتراک مصنف بستند و سرو تن بآب خشیشی و سنجاب بشستند و بیرون آمدند و چشمهای مدفون و عین البقر بر روی آرایش بگشودند. بعد ازان ببارگاه شاه چهار قب حاضر شدند و قدم بر روی رخت پای انداز نهادند و هر متاع که در بار داشتند بسلامی کشیدند. سلطان فرمود تا هر یکی را فراخور قدوی تشریفی بپوشانند. بعضی را که اهل دستار بودند تاجی و عملی بر سر دستار ببخشیدند. و بعضی را خلعت پوستین سمور و قاقم و سنجاب و قندز و فنک و وشق و قرساق و دله و صدر و الطائی و ادک وغیرها در بر کردند و بر صندلی عاج و آبنوس برابر خود بنشاند و دعای پادشاه میکردند که (دعوه الغرباء مقرونه بالاجابه) از هر جنس سخن در میان آمد. آخرالامر چون عادتست که پوستین از روی پوستین درازتر بود مسافر ارمک بحکم آنکه درازست همه چیز بگز خود پیموده سخنی ناانداخته از و صادر شد. و آن مضمون این بیت بود.

قبای قاقم ای فرا بقد صوف کوتاهست
مگر از قندس آری وصله بر دامنش دوزی

سلطان چارقب بشیند و تبسمی فرمود چنانچه دندانهای مروارید دگمه اش گشوده شد. بازرگان سقرلاط که بزرگ آن بزازان بود از بالای ارمک باانکه نه از قب و نه ازگریبانش بود منفعل گشت و عرق ریزان روی بپادشاه آورد و گفت. ما کفش ملازمان شما راست نتوانیم نهاد. حاشا که تقصیری باشد و معاذالله که قصوری بود.

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تمو بر بالای کس کوتاه نبست

اکنون بر ضمیر باریک بینان تار قرمز پوشیده نماند که این روی خاص معنی را روئی دیگر از صوف تصوف هست(و فی انفسکم افلا تبصرون) مراد از چارقب سلطان روحست که بر صندلی تکیه داده. رختها که گرد او بر آمده عناصر و حواس و موالیدو جوارح و اعضا اند. مقصود از آرایش بازار دنیاست و تماشا کنان ابنای روزگار. و آن پیکر کدوروی ابلیس است که دلال بازارست. بازرگانان آنکسانند که رخت از سرای عدم بمسلخ وجود میکشند(وقس علی هذه کلها) بصد لباس دگر این سخن میتوانم آراستن و هر یکی را ببردی معنی پیراستن. ولکن از ملالت مستمعان میاندیشم و خود نیز چون شده و پوشی پریشان و آشفته ام که با این همه بستها که گشوده شد و قماشها که پیموده آمد چون جامه نارسای برتنگی بمن رسید.

ببرتنگی امیدی بسته بودم
ندانستم که خود رنکی ندارم

الهی همه را با آنرخت خانه رسان که ادریس حله دوز آن بود. و چشم همه بتماشای آن آرایش روشن گردان که (مالاعین رات ولا اذن سمعت ولاخطر علی قلب بشر)

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کلاهداران ملک اشعار و دستار بندان سر حد اسرار و بزازان تیم عبارت و قیچچیان ارخته اشارت و خلعت پوشان بازار استعارت و حجله بندان حجره خیال و نقش آرایان قیل و قال چنین آورده اند که، روزی سلطان چهارقب کمخا سمرقندی بر تخت صندلی بنوروزی بنشست. تاج مغرق بسر نهاد. کمر مرصع برمیان بست. چتر علم دستار طلادوزی در سر داشت و همای اتاقه پرهمایون برو گسترانید.
هوش مصنوعی: در روزی از روزها، سلطان چهارقب کمخا اهل سمرقند بر صندلی نوروزی نشسته بود. او تاجی زیبا بر سر گذاشته و کمر خود را با کمربندی اشرافی زینت داده بود. در دستش چتری با پارچه‌ای طلایی داشت و بر رویش فرشی پرزرق و برق گسترده بودند.
چارقب را بپادشاهی رخت
کوس اقلیم پنجگانه زدند
هوش مصنوعی: پادشاهی در سرزمین چهار گوشه، صدای طبل اقلیم پنجگانه را به صدا درآوردند.
بقچه را رخت صندلی دارند
پرده را سر بر آستانه زدند
هوش مصنوعی: خود را آماده کرده‌اند و گام به گام به سوی هدفی حرکت می‌کنند. پرده‌ای که به در آویخته شده، نشان‌دهنده‌ی ورود یا پذیرش مهمانی است.
و امراء ارمک و صوف و سقرلاط و دیبا و اطلس چون فراویز صندل باف گرد خود برآورد و رای میزدند. گویی پیک نیمتنه خبری رسانید که در فلان نواحی سیاهی عظیم پیدا شده و خیمه چند ظاهر گشته تا بر آن حضرت پوشیده نماند(کم من فئه قلیله غلبت کثیره باذن الله) ایشان که خاصان بودند و هم کردند که مبادا خلعت خسروی را چشم زخمی رسد و والای شاهی را نقصبانی پدید آید. و نیز جمعی میان بستگان و پیشوایان فوجی و سربزرگان شمله بید و لتیشان دامنگیر شده بدلیل (طال مکثک فینا) لباس عافیت خواستند که از خود دور اندازند(ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیر وامابانفسهم)
هوش مصنوعی: امیران ارماک، صوف، سقرلاط، دیبا و اطلس به دور خود نشسته بودند و درباره موضوعی مهم مشورت می‌کردند. به نظر می‌رسید که پیامی از جایی نزدیک به آن‌ها رسیده که نشان می‌دهد در مناطقی از جهان سیاهی عظیمی پیدا شده و چندین چادر ظاهر شده است، و این خبر باید به آن حضرت برسد تا از آن مطلع شود. آن‌ها که افراد خاصی بودند، نگران بودند مبادا لباس سلطنتی مورد آسیب قرار گیرد یا اینکه نقصانی بر مقام شاهی وارد شود. همچنین، عده‌ای از بستگان و رهبران سپاه نیز که تحت تاثیر این وضعیت قرار گرفته بودند، خواستار پوشش عافیت شدند تا از خود دور کنند و به آرامش برسند.
سفله چو جاه آمد و سیم ورزش
سیلی خواهد بحقیقت سرش
هوش مصنوعی: اگر فردی بی‌سواد و نادان به مقام و ثروتی دست یابد، به طرز غیرمنطقی و خودخواهانه‌ای عمل کرده و در واقع، او به خودش آسیب می‌زند.
در طلب فرقه بیگانه بودند که چون ریشگان میان بند با ایشان متفق شوند. چکمه از آنروی که دوروئی عادت اوست گفت فرصت به ازین دست ندهد که سرکشان ما را شلوار بپشت پای افتاده و دست و پاچه شده اند. القصه دو شلواری گشته چون دستار بهم بر آمدند و خواستند که چون آستین دستی برآورند برک و قاحت بر سر پیچیده(ویلبسون الحق بالباطل) بعد از آن یقه مقلب که هم مشوره چارقب بود اینحکایت مخفی بسمع او رسانید. بعضی گویند باد صبای والا و آستر نرم بگوش او گفت و او سر در جیب تغابن فرو برد و گفت.
هوش مصنوعی: در جستجوی گروهی بیگانه بودند که با موهای خود بر روی سرشان توافق کنند. یکی از آن‌ها که به دورویی عادت داشت گفت که این فرصت را نباید از دست بدهند، زیرا از درگیری‌های ما شلوارها پشت پا افتاده و در عذابی به سر می‌برند. خلاصه، دو شلوار به هم پیوستند و خواستند که همچون آستین‌ها دستی برآورند، اما در عوض، دست و دلبازی و بی‌شرمی بر سر گذاشتند. بعد از آن، یقه‌ای که به هم مشورت می‌کرد به او داستان را رسانید. برخی می‌گویند نسیم صبحگاهی و آستری نرم در گوش او گفت و او دستش را در جیب برداشت و چنین گفت.
صوف ارچه شود کهنه دوزند کلاه ازوی
دیباچه شود کهنه پاتاوه نخواهد شد
هوش مصنوعی: اگرچه صوف (پارچه‌ای از پشم) کهنه شود، اما کلاهی که از آن دوخته‌اند، هنوز هم زیبا و خوش‌رنگ خواهد بود. حتی اگر پوشش آن قدیمی‌تر شود، ارزش و زیبایی‌اش از بین نمی‌رود.
بفرمود تا از برای سیاست برپای استادگان سایبان و گندلان و شامیانه را طناب در گردن بر عروسک ستون بندند و چار میخ سازند. سار تالار در حصار نمد محبوس دارند. خواجه سرایان پرده و تتق و گوشه گاه بیاویزند. تیغ سمور بر روی پوستینها بکشند . صفدران قمه و دگله را بند بنهند. از جهه مصاف رخت ترکشهای سوزن پر تیر کنند و بذوالفقار مقراض سرهای قواره از تن وربدن جدا سازند.
هوش مصنوعی: فرمان دادند تا برای اداره و تنظیم امور، بر روی استادان سایبان و زباله‌ها و چیزهای دیگر طناب‌هایی به گردن عروسک‌ها بیندازند و چهار میخ بسازند. در تالار، پرندگان را در حصار نمد نگه دارند. خدمه پرده‌ها و گوشه‌ها را بیاویزند. همچنین تیغ سمور را بر روی پوستین‌ها بکشند. نگهبانان نیز قمه و دگله را به دست بگیرند. از سمت نبرد، تیرهای سوزن را در ترکش‌ها قرار دهند و با بذوالفقار سرها را از تن و بدن جدا کنند.
بگز نیزه قدخصم از آن پیمایند
تا ببرند بشمشیر و بدوزند بتیر
هوش مصنوعی: نیزه دشمن را دور می‌زنند و به این وسیله به سمت او می‌روند تا با شمشیر او را بزنند و با تیر به او آسیب برسانند.
بعد ازان عرض سپاه امتعه و اقمشه و اسلحه و افرشه و نفایس و زیور کردند. از برق جبه و جوشن ملا بر افروختند. دیده زره بر روی خود و برگستوان و بکترو گجین دوختند. خرکاه را کمر خج بر میان بسته پیش کت بر روی اطلس مدول بداشتند.
هوش مصنوعی: پس از آن، سپاه به تدارک وسایل و لوازم خود از جمله پارچه‌ها، سلاح‌ها، فرش‌ها، و زیورآلات پرداختند. آن‌ها جبه و جوشن خود را با زرق و برق آراستند. زره را بر تن کرده و بر روی سینه و کمر خود بسته بودند. کمر بند زینت را دور کمر خرکاه قرار داده و بر روی پارچه‌ای از اطلس زیبا گذاشتند.
خرگاه بپیرامن وی خج ببرکت
گوئی بر شاهیست کمر بسته غلامی
هوش مصنوعی: به این معناست که وقتی یک نفر در اطراف پادشاه حضور دارد و خدمتگزار اوست، هنوز هم می‌تواند با حیا و تواضع رفتار کند. در حقیقت، این فرد به شکلی به پادشاه نزدیک است اما در عین حال به خاطر موقعیتش، باید با احتیاط و احترام عمل کند.
چرخ ابریشم منادی زد که هر کجا بسته ایست بگشایند. تنگها بریزند. بقچها حاضر کنند. مفرش را در بار فرود آورند. از گرز کدینه یاساقیان قدک و صوفک فرو گوفتند چنانکه فغانشان بملاء اعلا رسید . کرباس خامرا در شکنجه و نمک آب کشیدند. پس کلاه نوروزی داروغه گشت. پشمین شولار پا کار شد. میلک منصوری محصل گشت. کتک کرباس خیمه بدست گرفت و کیسه دراز بر رعیت رخوت دوخته همه را بغربال کاسر بیخت. چریک بشهر لباس و قصبه قصب انداختند. از قضای سقرلاط وارون و صوف دگرگون چنین از آنمیان بجاسوسی رفته بود تا حقیقت آنسیاهی معلوم کند. بحکم( اذا شتد البلا فانتظر الفرج) باز آمد و گفت. ای گروه لباس(لاباس)
هوش مصنوعی: چرخ ابریشم شروع به کار کرد و اعلام کرد که بسته‌ها را با دقت بگشایید و تنگ‌ها را خالی کنید. بقچه‌ها را آماده کنید و فرش را از بار پایین بیاورید. از شدت فریادها و غژغژهای کارگران، صدا به آسمان رسید. پارچه خام را تحت فشار و با نمک شسته و تمیز کردند. سپس کلاه مخصوص جشن نوروز را برای مسئولین آماده کردند. پشمین شال را برای کار بر تن کردند و میلک منصوری به عنوان محصل معرفی شد. کارگر پارچه را برداشت و کیسه‌ای بزرگ به دست گرفت و همه را با شدت به سمت غربی راند. چریک‌ها لباس و مسائل مختلف را به شهر منتقل کردند. به دلیل برخی از وقایع ناگوار و تغییر اوضاع، از جایی که این کارها انجام می‌شد برای تحقیق فرستاده شدند تا از حقیقت آن سؤالات اطلاعات بیشتری به دست آورند. به حکم قدیمی که می‌گوید “زمانی که بلایای بزرگ پیش می‌آید، انتظار بهبود را بکشید”، بازگشتند و به گروه لباس گفتند.
اندیشه غلط کرده و دور افتادید
چون دامن جبه در تنور افتادید
هوش مصنوعی: شما به اشتباه فکر کرده‌اید و از مسیر اصلی خود منحرف شده‌اید، مانند اینکه دامن یک لباس به درون تنور بیفتد.
اینغلبه جماعتی بازارگان قماشند جمله صاحب پابژه عنبرینه وقیق طلا از بلاد بعید میرسند. بعضی راه مصر بریده مثل دق و دبیقی و قصب و بندقی. چندی راه هندوستان پیموده مانند شمسی و سالوی ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دو تاره گربرکه.
هوش مصنوعی: این گروه از بازرگانان پارچه، همگی افرادی هستند که از سرزمین‌های دور همچون مشک و طلا به بازار می‌آیند. برخی از آن‌ها از راه مصر عبور کرده‌اند، مانند دق و دبیقی و قصب و بندقی. همچنین تعدادی دیگر از هندوستان سفر کرده‌اند، شامل شمسی و سالوی ساغری و دو چنبری و بیرم سلطانی و دو تاره گربرکه.
آبی دگر دو تاره گر برکه گرفت
تا روی بازشست زسالوی قندهار
هوش مصنوعی: آب تازه‌ای که در برکه جوشید، مانند رنگ تازه‌ای است که به رویش می‌زند و به یاد قندهار می‌آید.
و معجر انطاکی و چکن افتگون از روم. وارمک سزای حقی و سقرلاط از ابریسک و کمخای خطائی و کتان قرمی و صوف قبرسی و حلبی و غیرها تبرکات و پیلاکات و نثار و پیشکش آورده اند. سلطان چارقب بشنید تبسمی زد و رویش از خرمی چون گل جامه مغرق بر افروخت و گفت( عرفت الله بفصخ الغرایم ورد الهمم)
هوش مصنوعی: و معجر انطاکی و چکن و افتگون از روم. انواع کالاهای ممتاز مانند سجاده، زین و پارچه‌های مختلف همراه با هدایایی و نذورات فراوان به‌عنوان تقدیمات آورده‌اند. سلطان چارقب با شنیدن این خبر لبخندی زد و چهره‌اش از خوشحالی مانند گل شکوفا شد و گفت که خداوند با تقسیم غنایم و بازگرداندن امیدها شناخته شده است.
هزار نقش برآرد زمانه و نبود
یکی چنانکه در آئینه تصور ماست
هوش مصنوعی: زمانه هزاران تصویر و نقش می‌سازد، اما هیچ کدام شبیه به آنچه در آینه و در تصور ماست نیست.
بدفرصتان بآن خود رسیدند و سزای خود دیدند. فرمود تاتهیه اسبابی که جهه محاربه خصم کرده بودند بوصله آرایش نشانند. و اظهار تجمل و شوکت خواست که در آن بنماید و زینت و حشمت خود بچشم همگنان آراید. آئینی که چشم هیچ عین البقری و گوش هیچ شه کلاهی ندیده و نشنیده بشدت و قدغن هر چه تمامتر بمیخ و بند حمل بهم بستند. فرمود که سه روز محتسب صوف مربع مانع محرمات نگردد و جامه پوشان درین نزهتگاه کلاه خرمی کج نهند. میان قبا بکمر قسن تنک ببندند. دامنکشان و آستین افشان فرجی نشاط در بر بتقرب دست زدند.
هوش مصنوعی: بدشانس‌ها به خودشان رسیدند و نتیجه‌اش را دیدند. او دستور داد که وسایلی تهیه کنند که موجب زد و خورد با دشمن شده بود. خواست که تجمل و زیبایی را به نمایش بگذارد و خود را در چشم دیگران زیبا و با شکوه نشان دهد. آیینی برگزار شد که چشم هیچ گاوی و گوش هیچ دلقکی آن را ندیده و نشنیده بود و به شدت و تمامیت، هر چه ممکن بود با میخ و بند به آن متصل کردند. او فرمود که برای سه روز، ناظر به نباید اجازه ورود به محرمات بدهد و افرادی که لباس می‌پوشند، باید کلاهِ خاصی به سر بگذارند. در میان قبا، کمربند تنگی ببندند و با دامن‌های بلند و آستین‌های افشان، به رنگ شاد و نشاط‌آوری بپردازند.
این همه نقش بدیوار در آرایشها
نظر آنکو نکند نقش بود بر دیوار
هوش مصنوعی: این دیوار پر از نقش و تزئینات است، اما هیچ یک از آنها توجه آن کسی که باید به آن بخورد را جلب نمی‌کند. در واقع، زیبایی و جذابیت این نقوش بی‌فایده است، زیرا کسی را نمی‌فرساید.
از طرفی نازکان خان اتابک صفهای نگارستان آراسته و عکس والای گلگون و جرم آل درو.
هوش مصنوعی: از سویی، نازکان خان اتابک، صفوف زیبای نگارستان را تزئین کرده و تصویری زیبا از گلهای سرخ و پررنگ را به نمایش گذاشته‌اند.
کالنور فی الحدیقه و الشمس فی السماء
هوش مصنوعی: این عبارت به زیبایی درخشش یک گل در باغ و تابش نور خورشید در آسمان را توصیف می‌کند. به طور کلی، به حس زندگی، روشنی و شکوه طبیعت اشاره دارد.
کمخا ابر بر سر مزرعه قطیفه سبز داشته. آب خشیشی و حبر مواج در گلستان کمخا روان گشته. کوشکی مطبق از نخ و نسج و پرنیان و حریر مکلل سر بر فلک اطلس رسانیده. مرغی زرین بر قبه آن این بیت میسرود.
هوش مصنوعی: در سرزمین کمخا، ابرهای سفید بر روی مزارع سبز زیبایی قرار گرفته‌اند. آب‌های زلال و روان در گلستان‌های این ناحیه جریان دارند. یک کاشانه زیبا که از نخ و پارچه‌های لطیف و ابریشم ساخته شده، به بلندی آسمان رسیده است. مرغی طلایی بر روی گنبد آن نغمه‌سرایی می‌کند.
مرغ زرینی گلی از شرب در منقار داشت
بر گلستانی ز کمخا نالهای زار داشت
هوش مصنوعی: پرنده‌ای طلایی، گلی را در نوک خود داشت و در باغی پر از گل، به خاطر کم‌بود آب، ناله و فریاد می‌کرد.
خشتهای زر و سیم ازان چون مهر و ماه معلق. مروارید چون عقد پروین آویخته. بدین کوشک دو طبقه بود. در طبقه زیر خواتین مطربه ملبس درزیور مستغرق و با جامهای مکلف مغرق. همه باصوت ابریشم صدای دف بچنک زهره رسانیده وصیت جلاجل بانجمن انجم پیوسته. و بر طبقه بالا غلامان بدیع پیکر اطلس روی تافته موی نرمدست و حریر در بر.
هوش مصنوعی: در این مکان، دیوارها با خشت‌های طلا و نقره تزئین شده‌اند که مانند ماه و خورشید در هوای آزاد آویزان هستند. مرواریدها همچون یک گردنبند زیبا به حالت آویخته درآمده‌اند. این بنا دارای دو طبقه است؛ در طبقه‌ی اول، زنانی با لباس‌های زیبا و زینت‌های فراوان مشغول نواختن موسیقی هستند و با جام‌های رنگین در دست، صدای دلنشینی تولید می‌کنند که به گوش‌ها می‌رسد. آن‌ها با صدای نرم و دلنواز، فضایی شاداب خلق کرده‌اند. در طبقه‌ی بالا، جوانانی با صورت‌های زیبا و موهای نرم و لطیف در حال خدمت هستند و لباس‌های ابریشمی به تن دارند.
اکوکب ما دری یا سعدام نار
تشها سهله الخدین معطار
هوش مصنوعی: عزیز من، تو مثل یک ستاره در آسمان هستی و زیبا و دلنشین به نظر می‌رسی. چهره‌ات به قدری دل‌ربا و جذاب است که هر کسی را به خود جذب می‌کند.
و اصلا موئینه در آنمیان نبود.
هوش مصنوعی: و اصلاً موئینه در آنجا وجود نداشت.
چنان میان کتان و حریر گل یاریست
که هیچ موی نگنجد میانشان دیگر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به نزدیکی و صمیمیت بسیار زیاد دو نفر است که به گونه‌ای با هم ارتباط دارند که هیچ فضایی میانشان وجود ندارد و همواره در کنار یکدیگر قرار دارند. این رابطه چنان عمیق و نزدیک است که هیچ چیز نمی‌تواند آنها را از هم جدا کند.
کتاب البسه باز کرده میان گشادن و عقد بستن و کلاه کج نهادن و شیوه شکر آویز میان بند فراگرفتن و موزه بر جسته بپای کردن آموزند.
هوش مصنوعی: کتاب درباره لباس‌ها صحبت می‌کند و توضیح می‌دهد که چگونه میان گشودن و بستن عقد، کلاه را به طور کج قرار دهند و شیوه‌های آویزان کردن شکر را یاد می‌دهد. همچنین در مورد نحوه پوشیدن موزه‌هایی که به پا می‌شود، آموزش می‌دهد.
هر که در رخت بود این بختش
جامه در جامه گر ندید رواست
هوش مصنوعی: هر کسی که در لباس تو باشد، اگر شانسش را در آن لباس نبیند، جای تعجب نیست.
بر گرد آن کوشک گرد شیر چنک زیلو کزد شکافته سپر و شمشیر حمایل پشت بدیوار زده حارس و دورباش نفایس و اجناس این کوشک بود.
هوش مصنوعی: در اطراف آن عمارت زیبا که به شکل کوشک است، گلیمی پهن شده و حراسی با سپر و شمشیر در کنار دیوار ایستاده است. آنجا پر از اشیای گرانبها و زیورآلات است.
گر در آمد بقچه را زد دور باش
گفت ای خسقی زوالا دور باش
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد بقچه‌ای را دور بیندازد، باید دور باشد و بگوید ای خس، دور باش!
و در هر وصله زمین هنگامه بود مثل نخل بندان بارهای دولت و مسخرگان کلاه روباه و طاس بازان عرقچین و کلاه شلغمی و کنگره زنان توبی جبه و پیشک و کشتی گیران نمد و لعبت بازان خیمها که صورت بر آن دوخته و قصه خوانان شیرین باف کلی و کلفتن و سالو و گزی و علمداران میان بند مصری و یغلغ یزدی و برک تبریزی ودهل زنان متکا و گرد بالش و برغوچیان رخت قصاره زده و طراز خراسانی و آشتبازان اطلس قرمزی و والای گلنار ورسن بازان شریت و چماق بازان دگمهای پا دراز و پنجه اندازان بهلها و طور خوانان جامها بکاغذ پیچیده. دفتر خوانان الجه در آنمیان بوصافی کمخای سمرقندی در آمده.
هوش مصنوعی: در هر گوشه‌ای از زمین، شلوغ و هیجان‌انگیز بود. مانند بازارهای پررونق که با کالاهای مختلف پر شده، افرادی با کلاهی به شکل روباه و برخی دیگر با کلاه‌های گرد و عرقچین‌های مخصوص، در کنار کشتی‌گیران و سرگرمی‌سازان دیده می‌شدند. هنرپیشه‌ها و قصه‌گوها در حال اجرا بودند و محیط مملو از صحنه‌های دیدنی بود. دکه‌های پر از رنگ و لعاب و نوازندگان به موزیک دل‌انگیز مشغول بودند. همچنین افرادی با لباس‌های خاص از نقاط مختلف کشور به آنجا آمده بودند. در این میان، می‌توانستید افرادی را ببینید که با لوازم مختلف، جوی شاداب و دلپذیر ایجاد کرده بودند.
کمخای سمرقندی هر کو بخطا بیند
نقشش بحرام ار خود صورتگر چین باشد
هوش مصنوعی: هر کس که به اشتباه تصویری از کمخای سمرقندی ببیند، اگر خود طراح این تصویر باشد، این خطا را در یابید و از آن پرهیز کند.
و از طرفی مثابه آدمی سروروی وی از کدروئی که آنرا گدوروی میخوانند بشکل مغولی سلاح بسته. جمهور اکثر بافزار او نگران که این چیست. چنانچه در مثلست که (بی بی گیر می بیند و کدو نمی بیند) ولی سپاهی را چشم بسلاح میافتد. ریشی از پوستک بر زنخ چسبانیده. همه زنخ زنان در پوستکش افتاده. از جانبی دیگر هیئاتی از پنبه راست کرده اند و آنرا آغاپنبه مینامند. دستاری رنگین بر سر سر ناپای او همه از پنبه است مگر میان پایش که از بس اهتمام که بر آن دارند از چوب تراشیده اند تا فی الجمله فرقی میان سختی و نرمی بود. و حال انکه از فرق تا قدم همه اعضای او که تحمل فرمایند بجز آن عضو درحرکت نیست و آن نیز شخصی با ریسمانی در قفای وی محرک آنست.
هوش مصنوعی: در این متن، به توصیف شخصیتی با ظاهری منحصر به فرد پرداخته شده که بدن او با ترکیبی از مواد مختلف پوشیده شده است. این شخصیت که به نوعی شبیه به انسان به نظر می‌رسد، در پوشش خود از موادی مانند پنبه و چوب استفاده کرده و تلاش شده تا از سختی و نرمی در ساختار او تفاوت وجود داشته باشد. در قسمت‌های مختلف بدنش، نشانه‌هایی از زحمت و دقت در طراحی دیده می‌شود، به طوری که تنها یک عضو از او قادر به حرکت است و آن هم شخص دیگری در حال کنترل و حرکت آن می‌باشد. در کل، توصیف به نوعی بین سادگی و پیچیدگی در طراحی شخصیت دلنشینی را به تصویر می‌کشد.
فرقست از آن سوز که از جان خیزد
با انکه بریسمانش بر خود بندی
هوش مصنوعی: سوزی که از دل بر می‌خیزد با سوزی که به خاطر بستن ریسمانی به خود ایجاد می‌شود، متفاوت است.
و زنان که بتماشا میآیند چون اینصورت مشاهده مینمایند بر روی یکدیگر در کنار مردان میافتند و از خنده سست میشوند.
هوش مصنوعی: زنان وقتی که این منظره را مشاهده می‌کنند، به یکدیگر نگاه کرده و در کنار مردان قرار می‌گیرند و از خنده به حالت سستی درمی‌آیند.
نه بخود در حرکت آلت آغاپنبه است
از پس پرده یکی هست چو بینی در کار
هوش مصنوعی: در اینجا گفته می‌شود که حرکات و فعالیت‌های ظاهری ممکن است تنها بخشی از واقعیت را نشان دهند و در پس آن، یک حقیقت یا وجود واحد وجود دارد که قابل مشاهده نیست. اگر به دقت بنگریم، می‌توانیم به عمق این موضوع پی ببریم.
و دیگر دکانهای آراسته چون صورتگران اطلس خطا و نقاشان رخت دسته نقش وزردوزی ولاوسمه و غطاران جیب مشک و عبیر و عنبر و وصله فروشان جامه چهل پاره مرقع و تخته تخته و سلق دوزان چمته و کاغدیان جامه بیت و زرگران طلادوزی و جوهریان دگمه لعل و عقیق وزره گران تسملو و دامک و سردوزان بالش نطعی و پیکانگران دگمه زر و آماجداران کمساندوز.
هوش مصنوعی: و دیگر مغازه‌های تزیین‌شده‌ای که مانند صورتگران پارچه‌های زیبا و نقاشان لباس، انواع نوشت‌افزار و جواهرات را می‌فروشند. فروشندگان لباس‌هایی با طرح‌ها و رنگ‌های مختلف، و کسانی که با کاغذ و پارچه‌های مخصوص کار می‌کنند، و زرگران که طلا و جواهرات می‌سازند و همچنین افرادی که دکمه‌هایی از سنگ‌های قیمتی مثل لعل و عقیق آماده می‌کنند، و هنرمندان خیاطی و دوخت و دوز، در این بازار به چشم می‌خورند.
نقش آماج داشت کمسان دوز
تیرسوزن بر آن نشانه زدند
هوش مصنوعی: آنکه هدف تیراندازان قرار گرفت، به راحتی از کنار خطر گذشت و زخم‌هایی را که ناشی از تیرهای سوزان بود، تحمل کرد.
و از طرفی بازیگاه دستمال و سماعخانه دستار چنان گرم شد که مقنعه سرانداز و پیچک رقاص گشته.
هوش مصنوعی: بازیگاه و محلی که در آن رقص و شادی برگزار می‌شود به قدری شلوغ و پرجنب و جوش شد که مقنعه‌ها به طرز دراماتیکی در حال چرخش و رقاصی بودند.
همچو دستار که آشفته شود وقت سماع
قاری این شعر تو در البسه حالی دارد
هوش مصنوعی: در هنگام خواندن این شعر، حالتی از بی‌نظمی و آشفتگی به وجود می‌آید، مانند زمانی که دستاری نامرتب می‌شود.
و از طرفی مهندسان نساج طاق مقرنس از کلاههای ابریشم برافراشته و قفدیلهای بزرگ و کوچک از کلاه مصنف و کیف جیب بریسمان زر رشته که آنرا کلابتو نیز خوانند از آن معلق و حاضر قندیل باشند و در کلی زمین دیگر پیز حصیری با شیخ بوریائی درمناظره این بیت خواندند.
هوش مصنوعی: مهندسان نساج با استفاده از کلاه‌های ابریشمی زیبا و قفدیل‌های بزرگ و کوچک، تزییناتی به وجود آورده‌اند. آن‌ها از کلاه‌هایی که با نخ طلا دوخته شده، گلدسته‌های معلق و قندیل‌هایی ساخته‌اند. همچنین در مکانی دیگر، در کنار شیخ بوریائی، در مورد یک شعر بحث و گفتگو کردند.
رخ از زیلو نگردانم بخار بوریا از فرش
خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد
هوش مصنوعی: من هرگز چهره‌ام را از زیلو (فرشی سبک و ساده) برنخواهم گرداند، حتی اگر بخار و عرق از بوریا (فرش دست‌باف) بر فرش خاکی دشت بریزد. در مسیر عاشقان، بساطی از ابریشم و پرنیان برپا است.
آمدیم با حکایت بازرگانان که چون از گرد راه برسیدند بحمام پوستین رفتند و سطلهای فتراک مصنف بستند و سرو تن بآب خشیشی و سنجاب بشستند و بیرون آمدند و چشمهای مدفون و عین البقر بر روی آرایش بگشودند. بعد ازان ببارگاه شاه چهار قب حاضر شدند و قدم بر روی رخت پای انداز نهادند و هر متاع که در بار داشتند بسلامی کشیدند. سلطان فرمود تا هر یکی را فراخور قدوی تشریفی بپوشانند. بعضی را که اهل دستار بودند تاجی و عملی بر سر دستار ببخشیدند. و بعضی را خلعت پوستین سمور و قاقم و سنجاب و قندز و فنک و وشق و قرساق و دله و صدر و الطائی و ادک وغیرها در بر کردند و بر صندلی عاج و آبنوس برابر خود بنشاند و دعای پادشاه میکردند که (دعوه الغرباء مقرونه بالاجابه) از هر جنس سخن در میان آمد. آخرالامر چون عادتست که پوستین از روی پوستین درازتر بود مسافر ارمک بحکم آنکه درازست همه چیز بگز خود پیموده سخنی ناانداخته از و صادر شد. و آن مضمون این بیت بود.
هوش مصنوعی: بازرگانان پس از سفر طولانی به حمام رفتند، لباس‌های خود را شستند و خود را تازه کردند. بعد از آن، به دربار شاه رفتند و با احترام در برابر او ایستادند و هدایا و کالاهایی که با خود داشتند را به او تقدیم کردند. سلطان دستور داد تا هر کدام از آنها با توجه به مقام و شأنشان مورد احترام قرار گیرند. برخی از آنها که از نجبا بودند تاج و لباس‌های فاخر دریافت کردند و دیگران لباس‌های مختلفی از پوست‌های گران‌بها پوشیدند. آنها در جایگاه‌های ویژه نشسته و برای پادشاه دعا کردند. در حین گفتگو، مسافر که قد بلندی داشت بدون اینکه فکر کند و به دلش بیافتد، سخنی از او خارج شد، که مضمون آن به نوعی تحت تأثیر شرایط و موقعیتش بود.
قبای قاقم ای فرا بقد صوف کوتاهست
مگر از قندس آری وصله بر دامنش دوزی
هوش مصنوعی: زیبایی و ظرافت خواص وجود دارد، اما اگر چیزی بر آن افزوده نشود، ممکن است به شکلی ناپسند به نظر برسد. حتی اگر پوشش یا لباس زیبا باشد، اگر مناسب و بافت آن هماهنگ نباشد، جلوه‌اش کم‌رنگ خواهد شد.
سلطان چارقب بشیند و تبسمی فرمود چنانچه دندانهای مروارید دگمه اش گشوده شد. بازرگان سقرلاط که بزرگ آن بزازان بود از بالای ارمک باانکه نه از قب و نه ازگریبانش بود منفعل گشت و عرق ریزان روی بپادشاه آورد و گفت. ما کفش ملازمان شما راست نتوانیم نهاد. حاشا که تقصیری باشد و معاذالله که قصوری بود.
هوش مصنوعی: سلطان بر روی چهارپایه نشسته و لبخندی زد که دندان‌هایش مانند مروارید برق زد. بازرگانی به نام سقرلاط، که معروف‌ترین بزازها بود، از بالای دارایی‌اش ناراحت شد و بدون اینکه از صورتش عرق بریزد، عرق روی خود را به پادشاه نشان داد و گفت: «ما نمی‌توانیم کفش‌های ملازمان شما را مناسب آماده کنیم. هرگز نمی‌خواهد که تقصیری از ما باشد و به‌هیچ‌وجه جایز نیست که قصوری به ما نسبت داده شود.»
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تمو بر بالای کس کوتاه نبست
هوش مصنوعی: هرچه در این دنیا وجود دارد، ناشی از نقص و عدم تناسب ماست. در غیر این صورت، هیچ کس نمی‌تواند به خود ببالد یا برتری یابد.
اکنون بر ضمیر باریک بینان تار قرمز پوشیده نماند که این روی خاص معنی را روئی دیگر از صوف تصوف هست(و فی انفسکم افلا تبصرون) مراد از چارقب سلطان روحست که بر صندلی تکیه داده. رختها که گرد او بر آمده عناصر و حواس و موالیدو جوارح و اعضا اند. مقصود از آرایش بازار دنیاست و تماشا کنان ابنای روزگار. و آن پیکر کدوروی ابلیس است که دلال بازارست. بازرگانان آنکسانند که رخت از سرای عدم بمسلخ وجود میکشند(وقس علی هذه کلها) بصد لباس دگر این سخن میتوانم آراستن و هر یکی را ببردی معنی پیراستن. ولکن از ملالت مستمعان میاندیشم و خود نیز چون شده و پوشی پریشان و آشفته ام که با این همه بستها که گشوده شد و قماشها که پیموده آمد چون جامه نارسای برتنگی بمن رسید.
هوش مصنوعی: در حال حاضر نمی‌توان بر ضمیر باریک‌چشم قرمز پوشیده تأمل نکرد که این تعبیر خاص به نوعی دیگر از تصوف اشاره دارد. منظور از چهارچوب آن روح سلطنتی است که بر صندلی نشسته است. لباس‌هایی که به دور او جمع شده‌اند، عناصر، حواس، موجودات و اعضای جسمی هستند. هدف از این آرایش، نمایش بازار دنیاست و تماشاگران آن، مردم زمانه‌اند. و آن پیکر کدر ابلیس، نماینده بازار است. بازرگانان کسانی هستند که از دنیای عدم، وجود را استخراج می‌کنند. می‌توانم این مفهوم را به هزاران شکل دیگر بیان کنم و هر یک را با معنای خاص خود بپوشانم. اما به دلیل خستگی شنوندگان و حالت پریشان من، احساس می‌کنم با تمام این توضیحات، در نهایت مثل لباسی نامناسب به من می‌رسد.
ببرتنگی امیدی بسته بودم
ندانستم که خود رنکی ندارم
هوش مصنوعی: من در احساس امیدی گرفتار بودم و نمی‌دانستم که خودم رنگ و رویی ندارم.
الهی همه را با آنرخت خانه رسان که ادریس حله دوز آن بود. و چشم همه بتماشای آن آرایش روشن گردان که (مالاعین رات ولا اذن سمعت ولاخطر علی قلب بشر)
هوش مصنوعی: خداوند همه را به بهشت و جایگاه نیکو برساند، جایی که ادریس در آن از حله و جامه‌های زیبا دوخته بود. و چشمان همه را به تماشای آن زیبایی و زینت بگشاید، چیزی که نه دیده‌ای دیده و نه گوشی شنیده و نه به قلب انسان خطور کرده است.