بخش ۱۰ - در بند کردن قباکه بایلچیکری آمده بود و غضب نمودن
سراسر سخنهای او باز راند
خطی چند مخفی بنزدش بخواند
بسی دسته بسته فرستاده بود
جوابش بره چشم بنهاده بود
شه صوف ماند از رسنالت شگفت
بدندان بخیه یقه خود گرفت
بدان ازشکن کرد ابرو بچین
بگفتا که قحبه نمائیش بین
دراصلش خطا دانم آن ناتمام
همه نقش باطل نژادش حرام
قبارا نهادن بفرمود بند
پس از گرد ره نیز چوبش زدند
بد از ترک تو بیش تیغی بساز
چماقی هم از دکمه پا دراز
به پشمینه شلوار گفت این ببر
بگویش که اینست تاج و کمر
سکه خطبه ات نیز دشنام داد
مبارک بود زود در پوش شاد
میان اینزمان جنگ را بسته دار
مشرف کجا میکنی کارزار
چو بالش نهم پنبه ات در دهن
ببستر بیند از مت زار تن
بقد جوابش هر آنچه او برید
زایلچی کمخا تمامی رسید
چو از سوزن او روی درهم کشید
بجز جنک رائی و روئی ندید
چنین گفت یا ساقیان قدک
بتنها مرا هست صدبار لک
من از پوستین برکنم پوستش
بماتم درد پیرهن دوستش
زگرد سپاهش کنم خاک بیر
که بیدش زند گردد او ریز ریز
مرا مینهد پنبه آن با نمد
زرختم مگر هست یار و مدد
بشلوار والا زرای کتان
درم پاچه ات گفت درپاچه دان
بدو گفت والای شاهد لقا
بحناست گوئی مگر دست ما
مگو عیب یقه تو ای دگمه بیش
بدارید سر در گریبان خویش
بخش ۹ - در نشاندن صوف را بپادشاهی: بشاهی بشد صوف بر صندلیبخش ۱۱ - در گریختن ایلچی از بند صوف: بهنگام خفتن یکی پیش بند
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سراسر سخنهای او باز راند
خطی چند مخفی بنزدش بخواند
هوش مصنوعی: تمام سخنان او پر از معانی پنهانی است که خواندن آنها به دقت نیاز دارد.
بسی دسته بسته فرستاده بود
جوابش بره چشم بنهاده بود
هوش مصنوعی: بسیاری از گروهها و دستهها پاسخ او را فرستاده بودند و او با دقت به همه آنها توجه کرده بود.
شه صوف ماند از رسنالت شگفت
بدندان بخیه یقه خود گرفت
هوش مصنوعی: شاه صوفی (مذهبی) تعجب کرده بود از اینکه چگونه به خاطر رسالت و وظیفهاش، یقهاش را به دندانش دوخته است. در اینجا نشاندهندهی فشاری است که به خاطر مسئولیتش متحمل شده و شاید به نوعی تعهد و سختیهای ناشی از آن را میرساند.
بدان ازشکن کرد ابرو بچین
بگفتا که قحبه نمائیش بین
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی با ناز و دلربایی خاص خود، به گونهای رفتار میکند که توجه دیگران را جلب کند و در عین حال به نوعی از آن زیبایی فخر میفروشد. او از جلوههای ظاهری خود استفاده میکند تا تأثیری عمیق بر اطرافیان بگذارد و توجه آنها را به خود جلب کند.
دراصلش خطا دانم آن ناتمام
همه نقش باطل نژادش حرام
هوش مصنوعی: من معتقدم که در اصل، این موضوع اشتباه است و این موجود ناتمام، تمام نقشهایی که میآفریند، بیمحتوا و نادرست است و اصل و نژاد آن نیز حرام و ناپسند شناخته میشود.
قبارا نهادن بفرمود بند
پس از گرد ره نیز چوبش زدند
هوش مصنوعی: او دستور داد که گرد و غبار را از سر بند بردارند و پس از آن نیز به خاطر گرد و غباری که بر زمین آمده بود، او را کتک زدند.
بد از ترک تو بیش تیغی بساز
چماقی هم از دکمه پا دراز
هوش مصنوعی: از جدایی تو، بدتر از آن، تیغی میسازم و از کمر دکمهام، چماق بلندی به دست میآورم.
به پشمینه شلوار گفت این ببر
بگویش که اینست تاج و کمر
هوش مصنوعی: به پارچه شلوار گفتند که این ببر به تو بگوید که اینجا تاج و کمربند است.
سکه خطبه ات نیز دشنام داد
مبارک بود زود در پوش شاد
هوش مصنوعی: سکهای که نشانه تو بود، حتی دشنام هم داد. این موضوع خوشایند بود و به سرعت در جمع خوشحال شدم.
میان اینزمان جنگ را بسته دار
مشرف کجا میکنی کارزار
هوش مصنوعی: در این زمان که جنگ و درگیری وجود دارد، تو کجا میخواهی نبرد را به انجام برسانی؟
چو بالش نهم پنبه ات در دهن
ببستر بیند از مت زار تن
هوش مصنوعی: اگر بالش تو را از پنبه پر کنم و در دهان بستر بگذارم، او از این که بدنش را نازک و درمانده ببیند، غمگین میشود.
بقد جوابش هر آنچه او برید
زایلچی کمخا تمامی رسید
هوش مصنوعی: به اندازهای که او پاسخگو باشد، هر چیزی را که او قطع کند، دیگر هیچ چیز باقی نخواهد ماند.
چو از سوزن او روی درهم کشید
بجز جنک رائی و روئی ندید
هوش مصنوعی: زمانی که او از سوزن کنار رفت، جز جنگ و دعوا چیزی نمیدید.
چنین گفت یا ساقیان قدک
بتنها مرا هست صدبار لک
هوش مصنوعی: یاران خوشسخن به من گفتند که همیشه به یاد من باش و در تنهاییام همراهم باشند، که این باعث خوشحالی و آرامش من است.
من از پوستین برکنم پوستش
بماتم درد پیرهن دوستش
هوش مصنوعی: من از تمام سختیها و دردهایی که در این دنیا میکشم، به خاطر عشق به دوست و رابطهام با او است.
زگرد سپاهش کنم خاک بیر
که بیدش زند گردد او ریز ریز
هوش مصنوعی: با سلاحی که در دست دارم، خاکش را زیر پا میگذارم تا بیدارش کنم و او همچون غباری خرد و پراکنده شود.
مرا مینهد پنبه آن با نمد
زرختم مگر هست یار و مدد
هوش مصنوعی: آن کسی که دلم را به حال خود رها کرده و تنهایم گذاشته، با زندگیام مانند پنبهای در زیر نمدی طلایی رفتار میکند. آیا یاری هست که به من کمک کند؟
بشلوار والا زرای کتان
درم پاچه ات گفت درپاچه دان
هوش مصنوعی: شلوار گرانقیمت و زیبا با پارچه کتان به پاچهات اشاره کرد و گفت که در پاچه خود چیزی پنهان داری.
بدو گفت والای شاهد لقا
بحناست گوئی مگر دست ما
هوش مصنوعی: شاهد بلندمرتبه به او گفت: "به نظر میرسد که تو در حالتی خاص قرار داری، انگار که این دست ماست که تو را به اینجا میرساند."
مگو عیب یقه تو ای دگمه بیش
بدارید سر در گریبان خویش
هوش مصنوعی: نمیشود که به عیب دیگران اشاره کنی در حالی که خودت هم مشکلاتی داری. بهتر است به جای عیبجویی از دیگران، به خودت و مشکلات خودت توجه کنی.