شمارهٔ ۱۷ - در تتبع ظهیر فاریابی
سپیده دم که شدم حله پوش حجله و سور
(ویلبسون) ثیابا شنیدم از لب حور
بگوش شه کلهی این ندا زخازن خلد
رسید کای شرف تاج قیصر و فغفور
خراب چون که شد از روغن چراغ لباس
گمان مبر که بیکمشت گل شود معمور
بباب محفل تشریف دل منه که ترا
زتیمچه وزکله برکشیده اند قصور
رزگوش پنبه برون آرای گتو که به پیش
مسافتی است ترا ریسمان صفت بس دور
بسی نشیب و فرازت بره چوکفش و کلاه
زتنگنای قبا تا بجا مه کاه قبور
بر حریر تنت عنبری و کافوری
دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور
زنیش با عسلی خرقه زد بسی سوزن
که دوخت برتن خود شرب زرفشان زنبور
گشاده بر رخ کمخاست دیده الجه
بدان دلیل که این ناظرست وان منظور
نگر که بالش زربفت و نطع زیلوچه
زکتم غیب که میآورد بصدر صدور
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هر دم زمخفی بظهور
به بند هیکل مصحف که کرد ابریشم
روا که داشت دگر ره بتاره طنبور
چو کفش راست یقین پایه فتادن خویش
برآمدن بسر منبرش بود زغرور
مقرر است برختی که چند دست رود
بهیچ روی تغیر نمیشود مقدور
چو در محاصره پشه خانه بتموز
زکندلان بچه نمرودسان شوی مغرور
سیه کلیمی شده سفید روئی بیت
دو آیتند بهر دو خطی بمی مسطور
اگر چه شاهد والا بپرده میدارند
زمردمش نتوانند داشتن مستور
چراغ اطلس گلگون بجامه دان شمعی است
که آفتاب بپروانه خواهد از وی نور
بملک رخت سقرلاط پادشا آمد
امیر ارمک و صوف مربعش دستور
قطیفه از شرفست آفتاب رخت ولی
بیمن رخت شهان گشت در جهان مشهور
چو گز بچوب در آید بمعرض کرباس
قیاس کار زاستاد کیریا مزدور
برای لشگر سرماست قلعه جبه
که دارد از یقه و جیب کرد خندق وسور
مثال تاج بدستار و بر سر آن مسواک
چو موسی است و عصا کو برآمدست بطور
اگر چه تالب گورست خوردنی همراه
لباس نیست زتو دور تابیوم نشور
بگوش وصف در کوی جامه ای قاری
برهنه راست بسی به زلولو منشور
حسود کوز شکم دائما سخن کفتی
بداد پشت که دارم بدست تیغ سمور
بروزه نیست مرا غیر غصه جامه
مگر بعید کنم دل زخرمی مسرور
بود که دامن رختی زنو بدست آرم
بعهد باذل تشریف محفل جمهور
قضا دثار شریعت شعار علم اثات
خزینه حکم و نقد علم را گنجور
بریده برقد او رخت سروری و حسب
چنانچه نیست باندامترازان مقدور
طراز آستی شرع رکن دین(مسعود)
که هست دامن جاهش بری زکرد فتور
بمسندش بنهادست متکا خورشید
بهرکجا که مشرف ازوست صدر صدور
معاندش چو فراویز رانده اند از آن
چو یقه باز پس افتاده بهر جمع امور
بطیلسان چه کند فخر مشتری کاورا
سپهر کرده بسجاده داریش مامور
توئی که دست تو چون شرب زرفشان آمد
دلت چو صوف پر از موج بروی آب بحور
زکوی جیب کمالت کهی که شرح دهم
بود بگوش در استاده لولوی منشور
میان اهل عمایم سرآمدست چوتاج
چو موزه هرکه درین آستانه کرد عبور
ترا علم چو بقاضی القضاه میکردند
نبود رایت آفاق این سرادق نور
گهی که اطلس رای تو روی بنماید
چو کرد پنبه بود مهر بر مثال ذرور
فکنده ببردهی جامه از خیر
برون کشیده دگر از تنش لباس شرور
نگشت مخفی و پوشیده این که بی حجت
جفای ماه زکتان بعدل کردی دور
زحکم تست که والابسان دستاری
ز احترام ببندند بر سر منشور
همیشه تا که ببر صوف وارمکست و کتان
لباس عیدی و رخت بهار و جامه سور
تریز جامه عمرت سجیف سر مد باد
بدر ز آن عدد بخیها سنین و شهور
شمارهٔ ۱۶ - در تتبع قصیده خلاق المعانی کمال اسماعیل اصفهانی: خود رنگ پیش اطلس چون پیش گل شمرگلشمارهٔ ۱۸ - لغزی که در صفت میان بند گفته شده است: چیست آن جبس مختلف آثار
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سپیده دم که شدم حله پوش حجله و سور
(ویلبسون) ثیابا شنیدم از لب حور
هوش مصنوعی: در سپیده دم، وقتی که لباس عروسی را بر تن کرده بودم و مراسم شادی و جشن برپا بود، از لب زیبای حوری صدایی را شنیدم.
بگوش شه کلهی این ندا زخازن خلد
رسید کای شرف تاج قیصر و فغفور
هوش مصنوعی: به گوش پادشاه رسانیدند که از بهشت ندا میآید، ای شرافت تاج قیصر و پادشاهی.
خراب چون که شد از روغن چراغ لباس
گمان مبر که بیکمشت گل شود معمور
هوش مصنوعی: وقتی لباس چراغ از روغن خراب میشود، نگو که به یک مشت گل تبدیل میشود و دوباره آباد میشود.
بباب محفل تشریف دل منه که ترا
زتیمچه وزکله برکشیده اند قصور
هوش مصنوعی: به محفل بیا و خودت را نشان نده، چراکه از دل و جان تو را به خوبی برگزیدهاند و بزرگ کردهاند.
رزگوش پنبه برون آرای گتو که به پیش
مسافتی است ترا ریسمان صفت بس دور
هوش مصنوعی: گوش خود را به صدای زیبا و دلکش باز کن و به دنیای جدیدی که در پیش رو داری، توجه کن. مسافت میان تو و هدفهایت ممکن است در ابتدا دور به نظر بیاید، اما همچنان میتوانی به سوی آنها پیش بروی.
بسی نشیب و فرازت بره چوکفش و کلاه
زتنگنای قبا تا بجا مه کاه قبور
هوش مصنوعی: سختیها و آسانیهای زیادی را پشت سر گذاشتهای، از روی مشکلات عبور کن و مانند کلافهای که به سرش کلاهی تنگ است، باید به جا و درستی برسید.
بر حریر تنت عنبری و کافوری
دو خادمند یکی عنبر و یکی کافور
هوش مصنوعی: بر روی حریر بدن تو، دو خدمتکار وجود دارند؛ یکی خوشبو و معطر مانند عنبر و دیگری مانند کافور که تازگی و خنکی دارد.
زنیش با عسلی خرقه زد بسی سوزن
که دوخت برتن خود شرب زرفشان زنبور
هوش مصنوعی: زنی با نخ و سوزن، لباسش را دوخت و با ظرافت و دقت آن را زینت بخشید. او تلاش کرد که به زیبایی و شکوه خود بیفزاید، همچون زنبور که به جمعآوری عسل مشغول است.
گشاده بر رخ کمخاست دیده الجه
بدان دلیل که این ناظرست وان منظور
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه این نگاه و نظارهگر وجود دارد، چهرهی محبوب به راحتی دیده میشود.
نگر که بالش زربفت و نطع زیلوچه
زکتم غیب که میآورد بصدر صدور
هوش مصنوعی: نگاه کن که بالش ابریشمی و نطع زربفتی چه زیبایی دارند که در غیاب من به سینههای بزرگان میآید.
که داد این قلمی را فراز بوقلمون
که نقشش آمده هر دم زمخفی بظهور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه کسی به این قلم اجازه داده است که بر روی بوقلمون بنویسد، در حالی که هر بار که نقش آن نمایان میشود، به نوعی از پنهان به آشکار تبدیل میشود. به بیان دیگر، این قلم و قدرتش و همچنین رازهایی که در دل دارد، به تدریج مشخص میشود.
به بند هیکل مصحف که کرد ابریشم
روا که داشت دگر ره بتاره طنبور
هوش مصنوعی: در این بیت، اشاره به نوعی زیورآلات یا زینت بخشی به یک کتاب مقدس یا نوشتهای holy شده است، که با پارچهای ابریشمی پوشیده شده. این کار نشاندهندهی ارزش و احترام به این اثر است. علاوه بر این، به یک ساز موسیقی هم اشاره شده که در حال نواختن یا ایجاد ریتمی خاص است، و این به تصویر کشیدن فضای معنوی و هنری بدل میشود.
چو کفش راست یقین پایه فتادن خویش
برآمدن بسر منبرش بود زغرور
هوش مصنوعی: وقتی که کفش راست را به پا میکنی، نشانه یقین و اعتماد به نفس توست. این اطمینان باعث میشود تا با غرور و افتخار بر بلندای منبر خود قرار بگیری.
مقرر است برختی که چند دست رود
بهیچ روی تغیر نمیشود مقدور
هوش مصنوعی: پیش تعیین شده است که هر چه بر تخت تو بیفتد، به هیچ وجه تغییر نمیکند و این امر خارج از توان است.
چو در محاصره پشه خانه بتموز
زکندلان بچه نمرودسان شوی مغرور
هوش مصنوعی: وقتی که در شرایط سخت و تحت فشار قرار میگیری، باید مراقب باشی؛ چون ممکن است در این وضعیت، خود را گم کنی و به غرور دچار شوی، حتی اگر در واقع قدرتی واقعی نداشته باشی.
سیه کلیمی شده سفید روئی بیت
دو آیتند بهر دو خطی بمی مسطور
هوش مصنوعی: چهرهی سیاه یک یهودی، به مانند چهرهای سفید و زیبا شده است. این دو آیه به مانند دو خط بر روی کاغذ نوشته شدهاند که در آنها موضوعی پنهان وجود دارد.
اگر چه شاهد والا بپرده میدارند
زمردمش نتوانند داشتن مستور
هوش مصنوعی: هرچند که زیبای والا را در پشت پرده نگه میدارند، ولی نمیتوانند زینت او را پنهان کنند.
چراغ اطلس گلگون بجامه دان شمعی است
که آفتاب بپروانه خواهد از وی نور
هوش مصنوعی: چراغی از جنس اطلس قرمز، مانند شمعی است که خورشید از آن نور میگیرد و بر پروانه میتابد.
بملک رخت سقرلاط پادشا آمد
امیر ارمک و صوف مربعش دستور
هوش مصنوعی: در سرزمین زیبای تو، پادشاهی به نام امیر ارمک با لباس سادهاش حضور پیدا کرد و به همراه او دلسوزی و دوستانی ثابتقدم بودند.
قطیفه از شرفست آفتاب رخت ولی
بیمن رخت شهان گشت در جهان مشهور
هوش مصنوعی: زیبایی و شکوه چهرهات مانند پارچهای نرم وluxury تحت نور آفتاب است، اما بدون این زیبایی، چهرهها و نامهای بزرگ در دنیا به خوبی شناخته نمیشوند.
چو گز بچوب در آید بمعرض کرباس
قیاس کار زاستاد کیریا مزدور
هوش مصنوعی: وقتی کار به دست کسی بیفتد که در کارش خبره نیست، نتیجه همهچیز گمراهکننده و نامشخص خواهد بود.
برای لشگر سرماست قلعه جبه
که دارد از یقه و جیب کرد خندق وسور
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف سرما و اثرات آن میپردازد. سرما مانند لشگری به قلعهای که نماد دفاع است، حمله میکند و از فضاهای مختلف مانند یقه و جیب، به داخل نفوذ میکند و در واقع به نوعی محیط را در محاصره خود درمیآورد.
مثال تاج بدستار و بر سر آن مسواک
چو موسی است و عصا کو برآمدست بطور
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شکوه تاج و دستاری اشاره دارد که بر سر فردی قرار دارد. این فرد به زیبایی به موسی، پیامبر بزرگ، تشبیه شده است که عصایش در دست دارد و برآمده است. به طور کلی، تصویرسازی از سربلندی و مقام محترم این شخص را به تصویر میکشد.
اگر چه تالب گورست خوردنی همراه
لباس نیست زتو دور تابیوم نشور
هوش مصنوعی: اگرچه قبر رفیق تو چیزی جز لباس نیست، از تو دوری میکند تا به روز حساب برسد.
بگوش وصف در کوی جامه ای قاری
برهنه راست بسی به زلولو منشور
هوش مصنوعی: در گوشهای از کوی، شخصی را میبینم که بدون لباس و عریان، مشغول خواندن و وصف کردن حال و روز است. این تصویر نشاندهندهای از بیپروایی و طراوتی در زندگی است که از زلالی و خلوص قلبی او ناشی میشود.
حسود کوز شکم دائما سخن کفتی
بداد پشت که دارم بدست تیغ سمور
هوش مصنوعی: حسود همیشه در حال گله و ناله است و پشت سر حرف میزند. او فکر میکند که من در دستم تیغ خطرناکی دارم.
بروزه نیست مرا غیر غصه جامه
مگر بعید کنم دل زخرمی مسرور
هوش مصنوعی: جز غم و اندوه چیزی دیگر بر من سایه نیفکنده است. اما میکوشم دل خود را از شادی و خوشبختی دور نگهدارم.
بود که دامن رختی زنو بدست آرم
بعهد باذل تشریف محفل جمهور
هوش مصنوعی: روزی بود که بتوانم دامن لباس تو را که بواسطه محبت و دوستی به من تعلق دارد، در دستم بگیرم و در جمع دوستان و مهمانان تو، مقام و ارجمندی تو را احیا کنم.
قضا دثار شریعت شعار علم اثات
خزینه حکم و نقد علم را گنجور
هوش مصنوعی: سرنوشت و مقدر شده، لباس شریعت است و نشانه علم، درختی است که میوهاش پربار حکم و دانش را در خود دارد و علم بهعنوان گنجینهای با ارزش شناخته میشود.
بریده برقد او رخت سروری و حسب
چنانچه نیست باندامترازان مقدور
هوش مصنوعی: لباس شرافت و بزرگی او زیبا و پرنقش و نگار است و شأن و مقام او چنان است که هر کس توانایی مقایسه با او را ندارد.
طراز آستی شرع رکن دین(مسعود)
که هست دامن جاهش بری زکرد فتور
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که اصول و قوانین دین، پایه و اساس اعتقادات است و باید از هرگونه نقصان و ضعف دور باشد. در واقع، دامن دین باید پاک و بیآلایش باقی بماند تا بتواند به عنوان یک رکن مستحکم در زندگی انسانها عمل کند.
بمسندش بنهادست متکا خورشید
بهرکجا که مشرف ازوست صدر صدور
هوش مصنوعی: او همچون تکیهگاهی برای خورشید قرار داده است؛ در هر جایی که از آن دیده میشود، جایگاه برتری دارد.
معاندش چو فراویز رانده اند از آن
چو یقه باز پس افتاده بهر جمع امور
هوش مصنوعی: تنها کسی که با او دشمنی میکند، در واقع از گردونه خارج شده و به نوعی از جمع و خانواده فاصله گرفته است. او به خاطر وضعیتش، دیگر نمیتواند به جمع امور پیوسته و در آن مشارکت کند.
بطیلسان چه کند فخر مشتری کاورا
سپهر کرده بسجاده داریش مامور
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چه خوب است که فخر و افتخار به شما تعلق دارد، در حالی که دیگران به سجده در برابر بزرگترین مقام و مرتبهای که در آسمان قرار دارد، مشغولند. به عبارت دیگر، شخص با مقام و منزلت بالا نمیتواند تنها به نظر خود اکتفا کند و باید به مقاماتی بالاتر از خود توجه داشته باشد.
توئی که دست تو چون شرب زرفشان آمد
دلت چو صوف پر از موج بروی آب بحور
هوش مصنوعی: تو کسی هستی که دستانت مانند شیری طلا هستند و دلت مانند صوفی پر از امواج بر روی آب دریا.
زکوی جیب کمالت کهی که شرح دهم
بود بگوش در استاده لولوی منشور
هوش مصنوعی: از جایی که تو کمال و زیبایی را به نمایش میگذاری، فایدهای ندارد که بخواهم دربارهات سخن بگویم، زیرا در گوش کسی که میخواهد بشنود، فقط صدای آوازی خفی و عجیب به گوش میرسد.
میان اهل عمایم سرآمدست چوتاج
چو موزه هرکه درین آستانه کرد عبور
هوش مصنوعی: در میان عالمان و دانشمندان، کسی که به حقیقت دست یابد و از در این مکان عبور کند، پیشرو و برتر است.
ترا علم چو بقاضی القضاه میکردند
نبود رایت آفاق این سرادق نور
هوش مصنوعی: اگر تو را به علمی چون قاضی القضات میآموختند، در این صورت هیچکس نمیتوانست همچون تو در زمینه دانش درخشان باشد و مانند تو نورانی باشد.
گهی که اطلس رای تو روی بنماید
چو کرد پنبه بود مهر بر مثال ذرور
هوش مصنوعی: گاهی اوقات، وقتی زیبایی و هوش تو ظاهر میشود، انگار که پارچهی اطلس درخشانی نمایان میشود و در برابر آن، مهر و محبت دیگران مانند پنبهای بیارزش به نظر میرسد.
فکنده ببردهی جامه از خیر
برون کشیده دگر از تنش لباس شرور
هوش مصنوعی: در این بیت، به معنای اینکه فردی در زندگی خود از نیکی و خوبی کنارهگیری کرده و به سمت زشتکاری و بدی رفته است، اشاره شده است. در واقع، این فرد ابتدا دست از خیر و نیکی شسته و حالا به زشتی و بدی آلوده شده است.
نگشت مخفی و پوشیده این که بی حجت
جفای ماه زکتان بعدل کردی دور
هوش مصنوعی: اینکه تو بدون دلیل و مدرک، ظلمی به من کردی، پنهان و پنهانکارانه نیست و همه میتوانند آن را ببینند.
زحکم تست که والابسان دستاری
ز احترام ببندند بر سر منشور
هوش مصنوعی: به خاطر دستوری که تو صادر کردهای، مردم با احترام بر سر منشور یک دستار میبندند.
همیشه تا که ببر صوف وارمکست و کتان
لباس عیدی و رخت بهار و جامه سور
هوش مصنوعی: همیشه تا زمانی که ببر وجود داشته باشد، من همانند صوف و کتان لباسهایی برای عید و بهار و جشنها به تن میکنم.
تریز جامه عمرت سجیف سر مد باد
بدر ز آن عدد بخیها سنین و شهور
هوش مصنوعی: زندگیات را با دقت و ظرافت بپوشان، زیرا زمان و عمرت مانند یک پارچه نازک و شکننده است که نباید به سادگی از دست برود. گذشته و سالها را فراموش نکن و به آن احترام بگذار.