شمارهٔ ۷۷
ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست
خامشیم اما اگر دانی که حق با ماست، هست
این سخن حق بود و گاهی بر زبان ما نرفت
چون تو خود گفتی که خوبان را دل از خاراست، هست
دیده تا دل خون شدن کز غم روایت می کنی
گر بگویم کاین نخستین موج آن دریاست، هست
دیدی آخر کانتقام خستگان چون می کشند
آن که می گفتیم ما کامروز را فرداست، هست
هم وفا هم خواهش ما هیچ پرسش عیب نیست
آن که می گفتی که خواهش در وفا بیجاست، هست
باری از خود گو که چونی ور ز من پرسی بپرس
بخت ناسازست آری یار بی پرواست، هست
خوی یارت را تو دانی ور نه از حسن و جمال
زلف عنبر بوست دارد عارض زیباست، هست
صبر و آنگاه از تو پندارم نه حد آدمی ست
وین که می گویی به ظاهر گرم استغناست، هست
با چنین عشقی که طوفان بلا می خوانیش
چون ببینی کان شکوه دلبری برجاست، هست
رهگذارت را دل و جان همچنان فرش ست، هان
جلوه گاهت را ز جان بازان همان غوغاست، هست
نظم و نثر شورش انگیزی که می باید بخواه
ای که می پرسی که غالب در سخن یکتاست، هست
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای که گفتی غم درون سینه جانفرساست، هست
خامشیم اما اگر دانی که حق با ماست، هست
هوش مصنوعی: ای کسی که گفتی اندوه در دل بسیار دردناک است، ما اگرچه ساکتیم اما اگر بدانید که حق با ماست، وجود داریم.
این سخن حق بود و گاهی بر زبان ما نرفت
چون تو خود گفتی که خوبان را دل از خاراست، هست
هوش مصنوعی: این حرف درست است، اما گاهی وقتها به زبان نمیآید، چون خود تو گفتی که دل خوبان از دردها و مشکلات آزاد است.
دیده تا دل خون شدن کز غم روایت می کنی
گر بگویم کاین نخستین موج آن دریاست، هست
هوش مصنوعی: زمانی که چشمانت پر از اشک و غم میشود و داستان غم را روایت میکنی، اگر بگویم این تنها شروع یک غم عمیق و بزرگ است، واقعاً همین است.
دیدی آخر کانتقام خستگان چون می کشند
آن که می گفتیم ما کامروز را فرداست، هست
هوش مصنوعی: در نهایت، میبینی که مجازات کسانی که زجرکشیدهاند چگونه است. آن کسی که میگفت امروز کارش را به فردا میاندازد، حالا در چه وضعیتی قرار دارد.
هم وفا هم خواهش ما هیچ پرسش عیب نیست
آن که می گفتی که خواهش در وفا بیجاست، هست
هوش مصنوعی: هر دو وفا و خواسته ما هیچ ایرادی ندارند. آنکس که میگفت خواسته در وفا جایی ندارد، در اشتباه است.
باری از خود گو که چونی ور ز من پرسی بپرس
بخت ناسازست آری یار بی پرواست، هست
هوش مصنوعی: بگو دربارهی خودت چه احساسی داری. اگر از من چیزی میپرسی، بگو که بخت من خوب نیست، اما یارم بیخودی و بیپرواست.
خوی یارت را تو دانی ور نه از حسن و جمال
زلف عنبر بوست دارد عارض زیباست، هست
هوش مصنوعی: تو از شخصیت و ویژگیهای محبوبت باخبری، وگرنه زیبایی و خوشبویی زلفش و چهره زیبایش به تنهایی نمیتواند تو را مجذوب کند.
صبر و آنگاه از تو پندارم نه حد آدمی ست
وین که می گویی به ظاهر گرم استغناست، هست
هوش مصنوعی: صبر کردن و سپس فکر کردن به تو، چیزی فراتر از حد و اندازه انسان است. و آنچه که تو ظاهرا با احساس بینیازی نشان میدهی، واقعاً وجود دارد.
با چنین عشقی که طوفان بلا می خوانیش
چون ببینی کان شکوه دلبری برجاست، هست
هوش مصنوعی: با این عشق و شور و حالی که تو ایجاد میکنی و در سختیها مرا به یاد میآوری، وقتی میبینی آن زیبایی و شکوه عشق و دلربایی در وجودت باقی است.
رهگذارت را دل و جان همچنان فرش ست، هان
جلوه گاهت را ز جان بازان همان غوغاست، هست
هوش مصنوعی: تو در مسیرت، دل و جان من همچون فرشی زیر پاهایت گسترده شده است. ای محبوب، جلوهگاه تو همچنان پر از شوق و هیجان است.
نظم و نثر شورش انگیزی که می باید بخواه
ای که می پرسی که غالب در سخن یکتاست، هست
هوش مصنوعی: شعر و نثر هر کدام شکوه و زیبایی خاص خود را دارند و این را بدان که اگر میپرسی که در هنر سخنوری چه کسی برتر است، همواره قدرت و یگانگی در کلام یکی است.