شمارهٔ ۶۱
امشب آتشینرویی گرم ژندخوانیهاست
کز لبش نوا هر دم در شررفشانیهاست
تا در آب افتاده عکس قد دلجویش
چشمه همچو آیینه فارغ از روانیهاست
در کشاکش ضعفم نگسلد روان از تن
این که من نمیمیرم هم ز ناتوانیهاست
از خمیدن پشتم روی بر قفا باشد
تا چهها درین پیری حسرت جوانیهاست
کشته دل خویشم کز ستمگران یکسر
دید دلفریبیها گفت مهربانیهاست
سوی من نگه دارد چین فگنده در ابرو
با گرانرکابیها خوش سبکعنانیهاست
دائم از سر خاکم رخ نهفته بگذشتن
هان و هان خدا دشمن این چه بدگمانیهاست
شوخیش در آیینه محو آن دهن دارد
چشم سحرپردازش باب نکتهدانیهاست
با عدو عتابستی وز منش حجابستی
وه چه دلرباییها هی چه جانستانیهاست
با چنین تهیدستی بهره چه بود از هستی
کار ما ز سرمستی آستینفشانیهاست
ای که اندرین وادی مژده از هما دادی
بر سرم ز آزادی سایه را گرانیهاست
ذوق فکر غالب را برده ز انجمن بیرون
با ظهوری و صائب محو همزبانیهاست
اطلاعات
وزن: فاعلن مفاعیلن فاعلن مفاعیلن (مقتضب مثمن مطوی مقطوع)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
امشب آتشینرویی گرم ژندخوانیهاست
کز لبش نوا هر دم در شررفشانیهاست
هوش مصنوعی: امشب چهره زیبا و آتشین او در حال شعلهور شدن است و هر بار که لب به گفتن چیزی میگشاید، نغمهای تازه و دلنشین از او به گوش میرسد.
تا در آب افتاده عکس قد دلجویش
چشمه همچو آیینه فارغ از روانیهاست
هوش مصنوعی: عکس قد زیبا و دوستداشتنی او در آب افتاده و چشمه مانند یک آیینه، بدون هیچ دغدغه و نگرانی، آن را نمایش میدهد.
در کشاکش ضعفم نگسلد روان از تن
این که من نمیمیرم هم ز ناتوانیهاست
هوش مصنوعی: در گرماگرم سختیها و ناتوانیهایم، روح من از بدنم جدا نمیشود. این نشاندهنده این است که من به دلیل ضعفهایم نمیمیرم.
از خمیدن پشتم روی بر قفا باشد
تا چهها درین پیری حسرت جوانیهاست
هوش مصنوعی: وقتی که به خاطر کمپشتی و ناراحتیهایم به سمت عقب میچرخم، میفهمم چه آرزوها و حسرتهایی از جوانی را در این سن و سال به دوش دارم.
کشته دل خویشم کز ستمگران یکسر
دید دلفریبیها گفت مهربانیهاست
هوش مصنوعی: من دل باختهایم که از بیرحمی ستمگران، تنها زیباییهای دلفریب را دیدهام و این را نشانهای از محبت میدانم.
سوی من نگه دارد چین فگنده در ابرو
با گرانرکابیها خوش سبکعنانیهاست
هوش مصنوعی: نگاه او که با ابروهای کمانمانندش به من میافتد، حالتی دلربا و جذاب دارد. گویی با آن زیبایی و سبک بالی، دل را به سمت خود میکشاند.
دائم از سر خاکم رخ نهفته بگذشتن
هان و هان خدا دشمن این چه بدگمانیهاست
هوش مصنوعی: همیشه از روی خاک من، چهرهای پنهان میگذری. گوش کن، خدا را! چرا اینهمه بدگمانی داری؟
شوخیش در آیینه محو آن دهن دارد
چشم سحرپردازش باب نکتهدانیهاست
هوش مصنوعی: شوخیهای او در آیینه به تصویر کشیده شده و آن دهن که دارد، چشمان سحرآمیزش راهی به نکتههای ریز و عمیق است.
با عدو عتابستی وز منش حجابستی
وه چه دلرباییها هی چه جانستانیهاست
هوش مصنوعی: با دشمن گله و شکایت کردی و از ویژگیهایت پرده برداشتید. چه زیباییها و چه دلبریهایی که جان انسان را میرباید.
با چنین تهیدستی بهره چه بود از هستی
کار ما ز سرمستی آستینفشانیهاست
هوش مصنوعی: وقتی که در فقر و تهیدستی به سر میبریم، داشتن زندگی چه فایدهای دارد؟ کار ما بیشتر از احساس سرمستی و شادی نیست و فقط به خاطر خوشیهای زودگذر ظاهر را پر میکنیم.
ای که اندرین وادی مژده از هما دادی
بر سرم ز آزادی سایه را گرانیهاست
هوش مصنوعی: ای کسی که در این مکان، مژدهای از طاووس خوشبختی به من دادهای، بگو که آیا در سایه آزادی، بر سرم مشکلات و دشواریها وجود دارد؟
ذوق فکر غالب را برده ز انجمن بیرون
با ظهوری و صائب محو همزبانیهاست
هوش مصنوعی: ذوق و شوق تفکر برتر، فرد را از جمع و اجتماع دور کرده، و با وجود آثار ظاهری و زیباییهای سخن، صائب به شدت تحت تأثیر ارتباطات همزبانیها قرار گرفته است.