شمارهٔ ۵۱
فغان که برق عتاب تو آنچنانم سوخت
که راز در دل و مغز اندر استخوانم سوخت
به ذوق خلوت ناز تو خواب گشت تنم
قضا به عربده در چشم پاسبانم سوخت
شنیده ای که به آتش نسوخت ابراهیم
ببین که بی شرر و شعله می توانم سوخت
شرار آتش زردشت در نهادم بود
که هم به داغ مغان شیوه دلبرانم سوخت
عیار جلوه نازش گرفتن ارزانی
هزار بار به تقریب امتحانم سوخت
مرا دمیدن گل در گمان فگند امروز
که باز بر سر شاخ گل آشیانم سوخت
ز گلفروش ننالم کز اهل بازارست
تپاک گرمی رفتار باغبانم سوخت
چه مایه گرم برون آمدی ز خلوت غیر
که شکوه در دل و پیغاره بر زبانم سوخت
چو وارسید فلک کاب در متاعم نیست
ز جوش گرمی بازار من دکانم سوخت
نفس گداختگی های شوق را نازم
چه شمعها به سراپرده بیانم سوخت
نوید آمدنت رشک از قفا دارد
شکفته رویی گلهای بوستانم سوخت
کسی در این کف خاکسترم مباد انباز
چه شد گر آتش همسایه خان و مانم سوخت؟
مگر پیام عتابی رسیده است از دوست
شکسته رنگی یاران رازدانم سوخت
خبر دهید به قاتل که هجر می کشدم
ز ماهتاب چه منت برم، کتانم سوخت
سخن چه عطر شرر بر دماغ زد غالب
که تاب عطسه اندیشه مغز جانم سوخت
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
فغان که برق عتاب تو آنچنانم سوخت
که راز در دل و مغز اندر استخوانم سوخت
هوش مصنوعی: وای بر من! که خشم و نگاه تند تو آنقدر مرا سوزانده که رازها و اسرار درون قلب و ذهنم را زیر پوست و استخوانم زنده زنده سوزانده است.
به ذوق خلوت ناز تو خواب گشت تنم
قضا به عربده در چشم پاسبانم سوخت
هوش مصنوعی: به خاطر لذت و زیبایی خلوت تو، تنم به خواب رفت و در حالتی به شدت عاطفی، به خاطر نگاه یک پاسبان، دلم آتش گرفت.
شنیده ای که به آتش نسوخت ابراهیم
ببین که بی شرر و شعله می توانم سوخت
هوش مصنوعی: شنیدی که ابراهیم در آتش نسوخت، حالا ببین که من بدون آتش و شعله هم میتوانم بسوزم.
شرار آتش زردشت در نهادم بود
که هم به داغ مغان شیوه دلبرانم سوخت
هوش مصنوعی: شعلهی آتش زردشت در وجودم بود که هم به خاطر عشق و علاقهام به دلرباها، دلم را سوزاند.
عیار جلوه نازش گرفتن ارزانی
هزار بار به تقریب امتحانم سوخت
هوش مصنوعی: بسیاری از زیباییها و ظرافتهای دلنشین را میتوان با بهای ناچیز به دست آورد، اما من، درگذر از این زیباییها، بارها و بارها آزموده شدهام و تجربیاتم مرا سوزاندهاند.
مرا دمیدن گل در گمان فگند امروز
که باز بر سر شاخ گل آشیانم سوخت
هوش مصنوعی: امروز در تصور من گلها به تازگی شکفتهاند، اما بر سر شاخهی گل، لانهام از بین رفته است.
ز گلفروش ننالم کز اهل بازارست
تپاک گرمی رفتار باغبانم سوخت
هوش مصنوعی: از گلفروشان شکایت نمیکنم زیرا آنها هم جزو همین بازار هستند. اما محبت و گرمایی که از باغبان میگیرم، برایم ارزشمند است، حتی اگر آن عشق در آتش سوزانده شود.
چه مایه گرم برون آمدی ز خلوت غیر
که شکوه در دل و پیغاره بر زبانم سوخت
هوش مصنوعی: چه اندازه دلگرم و پرشور از تنهایی خود بیرون آمدی، که درد و شکایت در دل من و کلامم شعلهور شد.
چو وارسید فلک کاب در متاعم نیست
ز جوش گرمی بازار من دکانم سوخت
هوش مصنوعی: وقتی که زمان به پایان میرسد و گردش چرخهای روزگار به اوج میرسد، دیگر خبری از خوشی و لذتی نیست. به خاطر شور و هیجان فروش و فعالیت در بازار، همه چیز از بین میرود و کسب و کارم نابود میشود.
نفس گداختگی های شوق را نازم
چه شمعها به سراپرده بیانم سوخت
هوش مصنوعی: من از احساسات شدید شوق و عشق خود میگویم، چگونه شمعها در چادر احساسات من میسوزند.
نوید آمدنت رشک از قفا دارد
شکفته رویی گلهای بوستانم سوخت
هوش مصنوعی: خبر آمدن تو به قدری خوشایند است که گلهای بوستانم از شوق ذوق کرده و به خاطر زیبایی روی تو به خود میسوزند.
کسی در این کف خاکسترم مباد انباز
چه شد گر آتش همسایه خان و مانم سوخت؟
هوش مصنوعی: کسی در این خاکستر من شریک نشود، چه اهمیتی دارد اگر آتش همسایه خانه و کاشانهام را بسوزاند؟
مگر پیام عتابی رسیده است از دوست
شکسته رنگی یاران رازدانم سوخت
هوش مصنوعی: شاید پیامی با نارضایتی از دوست به من رسیده که یاران رازدارم را به دل شکستهای دچار کرده است.
خبر دهید به قاتل که هجر می کشدم
ز ماهتاب چه منت برم، کتانم سوخت
هوش مصنوعی: به قاتل بگویید که من به خاطر دوری از او شبها در دل غم فرو میروم. نمیدانم چه انتظاری باید از او داشته باشم، زیرا دلم از عشقش آتش گرفته است.
سخن چه عطر شرر بر دماغ زد غالب
که تاب عطسه اندیشه مغز جانم سوخت
هوش مصنوعی: سخن چنان جذاب و دلپذیر بود که قلب و ذهنم را به شدت تحت تاثیر قرار داد و احساس کردم که اندیشهام به آتش کشیده شده است.