شمارهٔ ۴۴
ز من گرت نبود باور انتظار، بیا
بهانهجوی مباش و ستیزهکار، بیا
به یک دو شیوه ستم، دل نمیشود خرسند
به مرگ من که به سامان روزگار بیا
بهانهجوست در الزام مدعی شوقت
یکی به رغم دل ناامیدوار بیا
هلاکِ شیوهی تمکین، مخواه مستان را
عنان گسستهتر از باد نوبهار بیا
ز ما گسستی و با دیگران گرو بستی
بیا، که عهدِ وفا نیست استوار، بیا
وداع و وصل جداگانه لذتی دارد
هزار بار برو، صدهزار بار بیا
تو طفلِ سادهدل و همنشین بدآموزست
جنازه گر نتوان دید بر مزار بیا
فریبخوردهی نازم چهها نمیخواهم؟
یکی به پرسشِ جانِ امیدوار بیا
ز خویِ توست نهادِ شکیب نازکتر
بیا که دست و دلم میرود ز کار، بیا
رواجِ صومعه هستیست زینهار مرو
متاعِ میکده مستیست هوشیار، بیا
حصار عافیتی گر هوس کنی غالب
چو ما به حلقهی رندانِ خاکسار بیا
اطلاعات
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ز من گرت نبود باور انتظار، بیا
بهانهجوی مباش و ستیزهکار، بیا
هوش مصنوعی: اگر به انتظار من باور نداری، دیگر بهانهتراشی نکن و خصومت نداشته باش، تنها بیا.
به یک دو شیوه ستم، دل نمیشود خرسند
به مرگ من که به سامان روزگار بیا
هوش مصنوعی: به دو روش به من ظلم شده است و دل من به خاطر مرگم آسوده نخواهد شد، چون روزگار به سامان نمیرسد.
بهانهجوست در الزام مدعی شوقت
یکی به رغم دل ناامیدوار بیا
هوش مصنوعی: بهانهجو به دنبال دلیلی است تا شوق خود را به تو توجیح کند، بیغم و ناامید، ولی برای عشق حقیقی نیازی به دلیل نیست.
هلاکِ شیوهی تمکین، مخواه مستان را
عنان گسستهتر از باد نوبهار بیا
هوش مصنوعی: نخواه که دلهای شوریده و بیتاب را از راه و رسم تسلیم و آرامش دور کنی، زیرا آنها از نسیم بهار هم آزادتر و بیپروا هستند.
ز ما گسستی و با دیگران گرو بستی
بیا، که عهدِ وفا نیست استوار، بیا
هوش مصنوعی: تو از ما جدا شدی و با دیگران پیمان بستی. بیا که این عهد وفا، پایدار نیست، پس بیا.
وداع و وصل جداگانه لذتی دارد
هزار بار برو، صدهزار بار بیا
هوش مصنوعی: وداع و دیدار هرکدام بدون شک لذتی خاص و متفاوت دارد، پس برو و هر بار که دلت خواست، برگرد.
تو طفلِ سادهدل و همنشین بدآموزست
جنازه گر نتوان دید بر مزار بیا
هوش مصنوعی: تو که کودک سادهدل و نادانی، بهتر است با رفیقانی که بد آموزند، نگردی. اگر نمیتوانی مردهای را بر روی گور ببینی، پس به آنجا نرو.
فریبخوردهی نازم چهها نمیخواهم؟
یکی به پرسشِ جانِ امیدوار بیا
هوش مصنوعی: من از ناز و فریب تو چیزهای زیادی نمیخواهم. فقط میخواهم کسی بیاید و پاسخ دلِ امیدوار مرا بدهد.
ز خویِ توست نهادِ شکیب نازکتر
بیا که دست و دلم میرود ز کار، بیا
هوش مصنوعی: شکیبایی و صبر تو به خاطر ذات و روح تو است. لطفاً بیا تا دست و قلبم از کار بیفتد، بیا.
رواجِ صومعه هستیست زینهار مرو
متاعِ میکده مستیست هوشیار، بیا
هوش مصنوعی: زندگی در دنیای صومعه و رهبانیت است، پس مراقب باش که در میخانهای که نماد مستی و بیخیالی است، گم نشوی. هوشیار باش و بیایید.
حصار عافیتی گر هوس کنی غالب
چو ما به حلقهی رندانِ خاکسار بیا
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آرامش و آسایش هستی، مانند ما به جمع دوستان با نیکوکاران و خاکساران بپیوند.