گنجور

شمارهٔ ۳

ای گل از نقش کف پای تو دامان ترا
گل فشان کرده قبا سرو خرامان ترا
تا ز خون که ازین پرده شفق باز دمد؟
رونق صبح بهارست گریبان ترا
هر قدر شکوه که در حوصله گرد آمده بود
گوی گردید به مستی خم چوگان ترا
جذبه زخم دلم کارگر افتاد، مباد
عطسه غربال کند مغز نمکدان ترا
ندمد بوی کباب از نفس غیر و خوشم
می شناسم اثر گرمی پنهان ترا
راحت دائمی ذوق طلب را نازم
گرد نمناک بود سایه بیابان ترا
چشم آغشته به خون بین و ز خلوت بدر آی
اینک ابر شفق آلوده گلستان ترا
آیی از بزم رقیب و سر راهت میرم
تا ربایم دل از ناز پشیمان ترا
چه غم ار سیلی سنگ ستمش کرد کبود
سبزه زاری تنم طرف خیابان ترا
فرصتت باد که سر در سر کارت کردیم
آفتاب لب بامیم شبستان ترا
هر حجابی که دهد روی به هنگامه شوق
پرده ساز بود زمزمه سنجان ترا
فارغش ساخته از حسرت پیکان غالب
حق بود بر جگر ریش تو دندان ترا

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای گل از نقش کف پای تو دامان ترا
گل فشان کرده قبا سرو خرامان ترا
هوش مصنوعی: ای گل، رد پای تو باعث شده که دامن تو پر از گل‌ها شود و قبا یا پوشش سرو خرامان تو نیز بر همین پایه شکل گرفته است.
تا ز خون که ازین پرده شفق باز دمد؟
رونق صبح بهارست گریبان ترا
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی نشان می‌دهد که آیا روزی خواهد رسید که خون و درد گذشته فراموش شود و زیبایی و دل‌انگیزی صبح بهاری را تجربه کنیم. به نوعی، اشاره دارد به امید به روزهای بهتر و خوش رنگ‌تر.
هر قدر شکوه که در حوصله گرد آمده بود
گوی گردید به مستی خم چوگان ترا
هوش مصنوعی: هر چه زیبایی و عظمت در دلت جمع شده بود، به حالت شاداب و مستی از تو به بیرون جهید، مانند توپ چمنی که از سوی خم چوگان پرتاب می‌شود.
جذبه زخم دلم کارگر افتاد، مباد
عطسه غربال کند مغز نمکدان ترا
هوش مصنوعی: درد دل من اثر خود را گذاشت، نکند که خشم و بی‌صبری باعث شود نمکدان تو به کثیفی دچار شود.
ندمد بوی کباب از نفس غیر و خوشم
می شناسم اثر گرمی پنهان ترا
هوش مصنوعی: بو و عطر کباب از نفس کسی دیگر نمی‌خیزد و من به خوبی اثر گرمای پنهان تو را حس می‌کنم.
راحت دائمی ذوق طلب را نازم
گرد نمناک بود سایه بیابان ترا
هوش مصنوعی: من به آرامش همیشگی اشتیاق و لذت عشق می‌بالم، چرا که مانند سایه‌ای در بیابان، همیشه به من آرامش و دلگرمی می‌دهد.
چشم آغشته به خون بین و ز خلوت بدر آی
اینک ابر شفق آلوده گلستان ترا
هوش مصنوعی: به چشمانی که از غم و درد پر است نگاه کن و از تنهایی و دل‌تنگی بیرون بیا. حالا بنگر که ابر غروب رنگینی بر باغ تو سایه افکنده است.
آیی از بزم رقیب و سر راهت میرم
تا ربایم دل از ناز پشیمان ترا
هوش مصنوعی: من از بزم رقیب عبور می‌کنم تا بتوانم دل تو را که به خاطر ناز و کرشمه‌ات پشیمان است، به دست بیاورم.
چه غم ار سیلی سنگ ستمش کرد کبود
سبزه زاری تنم طرف خیابان ترا
هوش مصنوعی: غم انگیز نیست که ضربه‌های ستمگری مرا زخمی کردند. زخم‌های بدنم در حالی که در کنار خیابان تو قرار دارم، همچنان سبز و جوانه‌زنند.
فرصتت باد که سر در سر کارت کردیم
آفتاب لب بامیم شبستان ترا
هوش مصنوعی: فرصتی که داری، باعث شده تا ما احساس کنیم که در اوج کار و تلاش هستیم؛ مانند آفتابی که در بالای بام می‌تابد و شبستان تو را نورانی کرده است.
هر حجابی که دهد روی به هنگامه شوق
پرده ساز بود زمزمه سنجان ترا
هوش مصنوعی: هر نوع حجابی که در زمان شوق بر چهره می‌آید، مانند پرده‌ای است که به زیبایی صدای سنج را به تصویر می‌کشد.
فارغش ساخته از حسرت پیکان غالب
حق بود بر جگر ریش تو دندان ترا
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع رهایی از حسرت و درد اشاره دارد. گویا بیان می‌کند که شخص به دلیل پیروزی حق و واقعیت، از مشکلات و غم‌ها آزاد شده است. دندان‌هایی که بر جگر او نشسته‌اند، نماد زخم‌های عاطفی و دردی هستند که او تحمل کرده است. اما حالا آن حسرت‌ها دیگر او را اذیت نمی‌کنند و او می‌تواند از آن وضعیت رهایی یابد.