گنجور

شمارهٔ ۲۴

پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را
به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را
دلم بر رنج نابرداری فرهاد می سوزد
خداوندا بیامرز آن شهید امتحانی را
دریغ از حسرت دیدار ور نه جای آن دارد
که بی رویت به دشمن داده باشم زندگانی را
سرشتم را بیالودند تا سازند از لایش
پر پروانه و منقار مرغ بوستانی را
چو خود را ذره گویم رنجد از حرفم زهی طالع
ز خود می داندم بی مهر نازم مهربانی را
به پایش جان فشاندن شرمسارم کرد می دانم
که داند ارزشی نبود متاع رایگانی را
فدایت دیده و دل رسم آرایش مپرس از من
خراب ذوق گلچینی چه داند باغبانی را
چه خیزد گر هوس گنج امیدم در دل افشاند
در این کشور روایی نیست نقد شادمانی را
نشاط لذت آزار را نازم که در مستی
هلاک فتنه دارد ذوق مرگ ناگهانی را
مپرس از عیش نومیدی که دندان در دل افشردن
اساس محکمی باشد بهشت جاودانی را
سراسر غمزه هایت لاجوردی بود و من عمری
به معشوقی پرستیدم بلای آسمانی را
به جز سوزنده اخگر گل نگنجد در گریبانم
بدآموز عتابم برنتابم مهربانی را
دلم معبود زردشت است غالب فاش می‌گویم
به خس یعنی قلم من داده‌ام آذرفشانی را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را
به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را
هوش مصنوعی: پس از کشتن، در خواب دیدم که نازکدلم به خود می‌پیچید و می‌گفت: "اوه، من اشتباه کردم که او را این‌طور به قتل رساندم."
دلم بر رنج نابرداری فرهاد می سوزد
خداوندا بیامرز آن شهید امتحانی را
هوش مصنوعی: دلم برای زحماتی که فرهاد کشید، می‌سوزد. خدایا، آن جان‌باخته‌ای را که در آزمایش سختی قرار گرفت، ببخش.
دریغ از حسرت دیدار ور نه جای آن دارد
که بی رویت به دشمن داده باشم زندگانی را
هوش مصنوعی: حسرت دیدار تو را دارم و افسوس که باید زندگی‌ام را به خاطر نداشتن تو به دشمنان واگذار کنم.
سرشتم را بیالودند تا سازند از لایش
پر پروانه و منقار مرغ بوستانی را
هوش مصنوعی: وجود من را با زشتی‌ها آلوده کردند تا از آن، پرهای پروانه و منقار پرنده‌ای دلنشین بسازند.
چو خود را ذره گویم رنجد از حرفم زهی طالع
ز خود می داندم بی مهر نازم مهربانی را
هوش مصنوعی: اگر خود را ذره‌ای کوچک و ناچیز بدانم، از گفتارم ناراحت می‌شوم. چه خوش شانس هستم که خود را می‌دانم، در حالی که به رغم بی‌محبتی‌ها، مهربانی را ناز می‌کنم.
به پایش جان فشاندن شرمسارم کرد می دانم
که داند ارزشی نبود متاع رایگانی را
هوش مصنوعی: من از اینکه جانم را به پای او می‌افشانم، شرمنده‌ام؛ زیرا می‌دانم که او به ارزش کمبودی که من از خودم برایش می‌آورم، آگاه است.
فدایت دیده و دل رسم آرایش مپرس از من
خراب ذوق گلچینی چه داند باغبانی را
هوش مصنوعی: چشمانت و قلبم فدای تو باد، ولی درباره زیبایی‌های تو از من نپرس. من به عنوان یک عاشق، نمی‌توانم زیبایی‌ها را مانند یک باغبان بشناسم.
چه خیزد گر هوس گنج امیدم در دل افشاند
در این کشور روایی نیست نقد شادمانی را
هوش مصنوعی: اگر آرزوی داشتن چیزی که امیدوارم در دلم بوجود آید به حقیقت بپیوندد، در این دیار خبری از شادمانی واقعی وجود ندارد.
نشاط لذت آزار را نازم که در مستی
هلاک فتنه دارد ذوق مرگ ناگهانی را
هوش مصنوعی: من از شادی و لذت آزار خوشم نمی‌آید؛ زیرا در حال سرخوشی، گم شدن در فتنه و مصیبت، طعم مرگ ناگهانی را به من می‌دهد.
مپرس از عیش نومیدی که دندان در دل افشردن
اساس محکمی باشد بهشت جاودانی را
هوش مصنوعی: از لذت‌های ناشی از ناامیدی نپرس، زیرا تحمل درد و رنج در دل، می‌تواند اساسی برای ایجاد بهشت جاودانی باشد.
سراسر غمزه هایت لاجوردی بود و من عمری
به معشوقی پرستیدم بلای آسمانی را
هوش مصنوعی: چشمان زیبایت مانند رنگ آسمان بودند و من سال‌ها عاشق کسی بودم که مانند بلای آسمانی بود.
به جز سوزنده اخگر گل نگنجد در گریبانم
بدآموز عتابم برنتابم مهربانی را
هوش مصنوعی: غیر از شعله‌های سوزان، هیچ چیز دیگری در دلم گنجایش ندارد و نمی‌توانم بدآموزی و انتقاد را تحمل کنم، حتی اگر در این میان محبت باشد.
دلم معبود زردشت است غالب فاش می‌گویم
به خس یعنی قلم من داده‌ام آذرفشانی را
هوش مصنوعی: دل من به معبود زردشت تعلق دارد و این را به روشنی می‌گویم. به خس، یعنی قلم من را به آذرفشانی داده‌ام.