گنجور

شمارهٔ ۲۳

به پایان محبت یاد می آرم زمانی را
که دل عهد وفا نابسته دام دلستانی را
فسونی کو که بر حال غریبی دل به درد آرد
بداندیشی به اندوه عزیزان شادمانی را
اجازت داد پیشش یک دو حرف از درد دل گفتم
پس از دیری که بر خود عرضه دادم داستانی را
جهان هیچ ست با وی لاجرم زینها چه اندیشد
گرفتم کز فغانم دل ز هم پاشد جهانی را
ندارم تاب ضبط راز و می ترسم ز رسوایی
مگر جویم ز بهر همزبانی بی زبانی را
گشاد شستش از سستی ندارد دلنشین تیری
مگر بر من گمارد آسمان زورین کمانی را
بیا در گلشن بختم که در هر گوشه بنمایم
ز جوش لاله و گل در حنا پای خزانی را
کمال درد دل اصل ست در ترکیب انسانی
به خون آغشته اند، اندر بن هر موی جانی را
خورم خوف از تو بی حد لیکن از زاری چه کم گردد
اگر شد زهره آب و برد اجزای فغانی را
به شهر از دوست بعد از روزگاری یافتم غالب
ز عنوان خطی کز راه دور آمد نشانی را

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به پایان محبت یاد می آرم زمانی را
که دل عهد وفا نابسته دام دلستانی را
هوش مصنوعی: در اینجا به یاد می‌آورم که در گذشته دوستی و محبت به پایان رسید و زمانی را به خاطر می‌آورم که دل به تعهد و وفاداری نزدیک بود و به یاد عشق و دلبرم می‌افتم.
فسونی کو که بر حال غریبی دل به درد آرد
بداندیشی به اندوه عزیزان شادمانی را
هوش مصنوعی: کیست که با دل غمگین و غریبش، قادر باشد بر مصیبت‌های دیگران و اندوه عزیزانشان بیافتد و هنوز بتواند شادمانی را در زندگی احساس کند؟
اجازت داد پیشش یک دو حرف از درد دل گفتم
پس از دیری که بر خود عرضه دادم داستانی را
هوش مصنوعی: پس از مدت‌ها که به خودم فرصت دادم، توانستم با او درباره‌ی دل‌تنگی‌هایم کمی صحبت کنم.
جهان هیچ ست با وی لاجرم زینها چه اندیشد
گرفتم کز فغانم دل ز هم پاشد جهانی را
هوش مصنوعی: دنیا هیچ ارزشی ندارد، بنابراین از این اوضاع چه فکری می‌توان کرد؟ چون من از فریاد و اندوه خودم دل‌های زیادی را دچار پریشانی کرده‌ام.
ندارم تاب ضبط راز و می ترسم ز رسوایی
مگر جویم ز بهر همزبانی بی زبانی را
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم رازهایم را نگه‌دارم و از رسوایی می‌ترسم. به همین خاطر اگر بتوانم کسی را پیدا کنم که هم‌صحبت من باشد، دوست دارم با او به زبان بی‌زبانی صحبت کنم.
گشاد شستش از سستی ندارد دلنشین تیری
مگر بر من گمارد آسمان زورین کمانی را
هوش مصنوعی: او به هیچ‌وجه از آرامش و سستی خود کاسته نشده است، مگر اینکه آسمان، کمانی قوی بر من بیفکند و تیر دلنشینی را به سمت من پرتاب کند.
بیا در گلشن بختم که در هر گوشه بنمایم
ز جوش لاله و گل در حنا پای خزانی را
هوش مصنوعی: بیا به باغ خوشبختی‌ام، جایی که در هر گوشه‌اش می‌توانم زیبایی لاله‌ها و گل‌ها را نشان دهم، همان‌طور که پای فصل پاییز در حنا رنگ‌آمیز می‌شود.
کمال درد دل اصل ست در ترکیب انسانی
به خون آغشته اند، اندر بن هر موی جانی را
هوش مصنوعی: درد و اندوه عمیق یکی از ویژگی‌های اساسی انسانیت است که در وجود ما به شدت ریشه دوانده و در هر تار موی ما تأثیر گذاشته است.
خورم خوف از تو بی حد لیکن از زاری چه کم گردد
اگر شد زهره آب و برد اجزای فغانی را
هوش مصنوعی: من از تو بسیار می‌ترسم، اما آیا با این زاری و ناله کمکی به حال من می‌شود؟ اگر هم دلی داغدار و اشکی به صورت بریزد، چه چیز از این فغان و ناله کم می‌شود؟
به شهر از دوست بعد از روزگاری یافتم غالب
ز عنوان خطی کز راه دور آمد نشانی را
هوش مصنوعی: پس از مدتی در شهر، از دوستی خبری یافتم که از طریق نامه‌ای با خطی زیبا و از مسیری دور آمده بود.