گنجور

شمارهٔ ۱۸۹

کسی بامن چه در صورت پرستی حرف دین گوید
ز آزر گفت دانم گر ز صورت آفرین گوید
دلم در کعبه از تنگی گرفت، آواره ای خواهم
که با من وسعت بتخانه های هند و چین گوید
به خشمم ناسزا می گوید و از لطف گفتارش
گمان دارم که حرف دلنشینی بعد ازین گوید
شناسد جای غم دل را و خود را دلربا داند
عجب دارد اگر دلداده خود را غمین گوید
چو خواهم داد از غم در جوابم لب فرو بندد
وگر گویم که جان خواهم به غم داد آفرین گوید
رهم افتاده بهر دانه سوی دام صیادی
که حرف ذبح با همراز خویش اندر کمین گوید
ز بی تابی برون اندازد از خویش آستین دورش
گریبان آنچه دید از دست گر با آستین گوید
دل از پهلو برون آرم جمش جام خود انگارد
وگر لختی برافشانم سلیمانش نگین گوید
گذارد آنچه برق از خرمن اندر دشت بگذارم
که ترسم چون بچینم کس به طنزم خوشه چین گوید
چرا راندند غالب را از آن در؟ رهروی باید
که راز خلوت شه با گدای ره نشین گوید

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

کسی بامن چه در صورت پرستی حرف دین گوید
ز آزر گفت دانم گر ز صورت آفرین گوید
هوش مصنوعی: اگر کسی با من درباره ی دین صحبت کند در حالی که فقط به ظواهر توجه دارد، من می‌دانم که او مانند آزر است، حتی اگر از زیبایی آفرینش بگوید.
دلم در کعبه از تنگی گرفت، آواره ای خواهم
که با من وسعت بتخانه های هند و چین گوید
هوش مصنوعی: دل من از تنگی و محدودیت کعبه به تنگ آمده است، و من به دنبال کسانی هستم که بتوانند با من درباره وسعت و آزادی معابد هندی و چینی صحبت کنند.
به خشمم ناسزا می گوید و از لطف گفتارش
گمان دارم که حرف دلنشینی بعد ازین گوید
هوش مصنوعی: او با نیش زبان به من بد و بیراه می‌گوید، اما از محبت کلامش فکر می‌کنم که بعداً حرف دلنشینی خواهد زد.
شناسد جای غم دل را و خود را دلربا داند
عجب دارد اگر دلداده خود را غمین گوید
هوش مصنوعی: دلربا به خوبی می‌داند که دلشکستگی و غم در دل دیگران چیست و به همین خاطر عجیب نیست اگر کسی که عاشق اوست، بخواهد غم و اندوهش را با او در میان بگذارد.
چو خواهم داد از غم در جوابم لب فرو بندد
وگر گویم که جان خواهم به غم داد آفرین گوید
هوش مصنوعی: هرگاه بخواهم از درد و غم خود حرف بزنم، او سکوت می‌کند و اگر بگویم که جانم را هم به خاطر غم می‌دهم، او فقط تحسین می‌کند.
رهم افتاده بهر دانه سوی دام صیادی
که حرف ذبح با همراز خویش اندر کمین گوید
هوش مصنوعی: من به دام صیاد می‌روم، در حالی که او با دوستی نزدیکش در کمین است و درباره‌ی کشتن و ذبح صحبت می‌کند.
ز بی تابی برون اندازد از خویش آستین دورش
گریبان آنچه دید از دست گر با آستین گوید
هوش مصنوعی: از شدت بی‌تابی، آستین خود را دور می‌زند و از خود جدا می‌کند تا به گریبانش بزند. هر چیزی که در دستش هست، اگر با آستینش بگوید.
دل از پهلو برون آرم جمش جام خود انگارد
وگر لختی برافشانم سلیمانش نگین گوید
هوش مصنوعی: دل را از کناره آزاد می‌گذارم، همچون جمشید که جام خود را در دست دارد، و اگر اندکی آن را رها کنم، سلیمان آن را به عنوان نگینی قیمتی می‌بیند.
گذارد آنچه برق از خرمن اندر دشت بگذارم
که ترسم چون بچینم کس به طنزم خوشه چین گوید
هوش مصنوعی: می‌گوید که اگر کسی در دشت ذرت را بچیند و آنچه را که برق بر خرمن زده، کنار بگذارد، او نگران است که اگر بخواهد این ذرت‌ها را بچیند، ممکن است کسی با شوخی و طنز او را دست بیندازد.
چرا راندند غالب را از آن در؟ رهروی باید
که راز خلوت شه با گدای ره نشین گوید
هوش مصنوعی: چرا غالب را از آن در بیرون کردند؟ کسی که در راه است، باید رازی که در خلوت با پادشاه دارد را با مسکینی که در مسیر نشسته است، در میان بگذارد.