گنجور

شمارهٔ ۱۷۶

چه خیزد از سخنی کز درون جان نبود
بریده باد زبانی که خونچنان نبود
حکیم ساقی و می تند و من ز بدخویی
ز رطل باده به خشم آیم ار گران نبود
نگفته ام ستم از جانب خداست ولی
خدا به عهد تو بر خلق مهربان نبود
ز نازکی نتواند نهفت راز مرا
خیال بوسه بر آن پای بی نشان نبود
چو عشرتی که کند فاسق تنک مایه
ز زخم خون به زبان لیسم ار روان نبود
ز خویش رفته ام و فرصتی طمع دارم
که باز گردم و جز دوست ارمغان نبود
زمام ناقه به دست تصرف شوق ست
به سوی قیس گرایش ز ساربان نبود
فرو برد نفس سرد من جهنم را
اگر نشاط عطای تو در میان نبود
مرا که لب به طلب آشنا نخواسته ای
روا مدار که شاهد ضمیردان نبود
امید بلهوس و حسرت من افزون شد
ازین نوید که اندوه، جاودان نبود
به التفات نگارم چه جای تهنیت ست
دعا کنید که نوعی ز امتحان نبود
عجب بود سر همخوابی کسی غالب
مرا که بالش و بستر ز پرنیان نبود

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه خیزد از سخنی کز درون جان نبود
بریده باد زبانی که خونچنان نبود
هوش مصنوعی: اگر سخنی از دل و جان بر نیاید، تأثیری نخواهد داشت. زبانی که از دل به میان نیاید، بی‌فایده و بدون ارزش است.
حکیم ساقی و می تند و من ز بدخویی
ز رطل باده به خشم آیم ار گران نبود
هوش مصنوعی: ساقی خردمند و دانشمندی است و شراب با طراوتی را به ما می‌دهد. اما من از روی بدخویی و خشم، اگر شراب سنگین باشد، امکان دارد که نسبت به آن ناراحت شوم.
نگفته ام ستم از جانب خداست ولی
خدا به عهد تو بر خلق مهربان نبود
هوش مصنوعی: من نگفته‌ام که ظلم از سوی خداست، اما خدا به وعده‌ات نسبت به بندگانش مهربان نبود.
ز نازکی نتواند نهفت راز مرا
خیال بوسه بر آن پای بی نشان نبود
هوش مصنوعی: به خاطر نازک بودنم، هیچ‌کس نتوانسته راز مرا پنهان کند؛ فکری که درباره بوسه زدن به آن پای بی‌نشان دارم، وجود ندارد.
چو عشرتی که کند فاسق تنک مایه
ز زخم خون به زبان لیسم ار روان نبود
هوش مصنوعی: مانند شادی‌ای که شخص فاسد و بی‌مایه به خاطر زخم و درد به زبان می‌آورد، اگر روحی در کار نباشد، این شادی ارزش چندانی نخواهد داشت.
ز خویش رفته ام و فرصتی طمع دارم
که باز گردم و جز دوست ارمغان نبود
هوش مصنوعی: من از خودم دور شده‌ام و امیدوارم که روزی دوباره به خود بازگردم، اما تنها هدیه‌ای که برای دوستانم دارم، عشق و دوستی است.
زمام ناقه به دست تصرف شوق ست
به سوی قیس گرایش ز ساربان نبود
هوش مصنوعی: ناقه (شتر) به دست کسی است که شوق و علاقه‌اش او را به سمت قیس می‌کشد و این اشتیاق از قدرت ساربان بیشتر است.
فرو برد نفس سرد من جهنم را
اگر نشاط عطای تو در میان نبود
هوش مصنوعی: اگر نشاط و شادی تو در میانه نبود، نفس سرد من می‌توانست جهنم را فرو ببرد.
مرا که لب به طلب آشنا نخواسته ای
روا مدار که شاهد ضمیردان نبود
هوش مصنوعی: ای کاش در جستجوی چیزی که نمی‌خواهم، مرا رها نکنید، زیرا بی‌خبر از دل‌ها نمی‌تواند هیچ کس را درک کند.
امید بلهوس و حسرت من افزون شد
ازین نوید که اندوه، جاودان نبود
هوش مصنوعی: امید و آرزوهای بی‌پایه‌ام بیشتر شد، زیرا با خبری که شنیدم، فهمیدم که غم و اندوه دائمی نیستند.
به التفات نگارم چه جای تهنیت ست
دعا کنید که نوعی ز امتحان نبود
هوش مصنوعی: نگاه محبوبم چنان دل‌انگیز است که نیازی به تبریک نیست؛ فقط دعا کنید که این عشق، از آزمایش و امتحانی نشأت نگرفته باشد.
عجب بود سر همخوابی کسی غالب
مرا که بالش و بستر ز پرنیان نبود
هوش مصنوعی: عجب است که چرا در خواب کسی که بر من تسلط دارد، احساس راحتی می‌کنم، در حالی که تشک و بالشم از پارچه‌ای نرم و لطیف نیست.