شمارهٔ ۱۵۳
دل اسباب طرب گم کرده در بند غم نان شد
زراعتگاه دهقان می شود چون باغ ویران شد
گرفتم کز تغافل طاقت ما باج می گیرد
حریف یک نگاه بی محابای تو نتوان شد
تو گستردی به صحرا دام و از رشک گرفتاری
کف خاکم به رنگ قمری بسمل پرافشان شد
جنون کردیم و مجنون شهره گشتیم از خردمندی
برون دادیم راز غم به عنوانی که پنهان شد
بدین رنگست گر کیفیت مردن خوشا حسرت
لب از ذوق کف پای تو عشرتخانه جان شد
سراپا زحمت خویشیم از هستی چه می پرسی
نفس بر دل دم شمشیر و دل در سینه پیکان شد
فراغت برنتابد همت مشکل پسند من
ز دشواری به جان می افتدم کاری که آسان شد
چه پرسی وجه حیرانی که هنگام تماشایت
نگاه از بیخودیها دست و پا گم کرد و مژگان شد
ز ما گرم ست این هنگامه بنگر شور هستی را
قیامت می دمد از پرده خاکی که انسان شد
نشاط انگیزی انداز سعی چاک را نازم
به پیراهن نمی گنجد گریبانی که دامان شد
شب غربت همانا شیوه غمخواریی دارد
که هم در ماتم صبح وطن زلفش پریشان شد
قضا از ذوق معنی شیره ای می ریخت در جانها
نمی از لای پالایش چکید و آب حیوان شد
دلم سوزت نهان دارد ولی در سینه کوبیها
چراغی جسته از چشمش اگر داغی نمایان شد
چو اسکندر ز نادانی هلاک آب حیوانی
خوشا سوهن که هر کس غوطه در وی زد تنش جان شد
خدا را ای بتان گرد دلش گردیدنی دارد
دریغا آبروی دیر گر غالب مسلمان شد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دل اسباب طرب گم کرده در بند غم نان شد
زراعتگاه دهقان می شود چون باغ ویران شد
هوش مصنوعی: دل که باید شاد باشد و به شادی بپردازد، اکنون در اسارت غم نان به سر میبرد. زراعتی که برای کشاورز باید مثمرثمر باشد، حالا به جای باروری و رونق، مثل باغی که به ویرانی رفته، خراب و بیثمر شده است.
گرفتم کز تغافل طاقت ما باج می گیرد
حریف یک نگاه بی محابای تو نتوان شد
هوش مصنوعی: من متوجه شدم که در غفلت و بیتوجهی، قدرت من تحت فشار قرار میگیرد؛ یک نگاه بیپروا و بیتوجهی تو نمیتواند بر این حالتی که دارم، تاثیر بگذارد.
تو گستردی به صحرا دام و از رشک گرفتاری
کف خاکم به رنگ قمری بسمل پرافشان شد
هوش مصنوعی: تو در صحرا دام گستردی و از حسادت به وضعیت من، غبار زمین به رنگ پرندهای زخمی و پراکنده شد.
جنون کردیم و مجنون شهره گشتیم از خردمندی
برون دادیم راز غم به عنوانی که پنهان شد
هوش مصنوعی: ما در عشق دیوانه شدیم و به خاطر آن معروف گشتیم. از روی عقل و خرد، راز غم را فاش کردیم، در حالی که آن را به شکلی پنهان کرده بودیم.
بدین رنگست گر کیفیت مردن خوشا حسرت
لب از ذوق کف پای تو عشرتخانه جان شد
هوش مصنوعی: این ابیات به زیبایی مرگ و حسرت ناشی از آن اشاره دارد. شاعر به این نکته میپردازد که چگونه کیفیت مرگ میتواند شیرین و خوشایند باشد، بهطوری که احساس لذت از زندگی و ارتباط با معشوق به وجود میآید. در واقع، اشاره به لذت خاطر و خوشی ناشی از وجود محبوب و تأثیر آن بر روح و جان انسان دارد، بهطوری که زندگی به یک منزلت معنوی تبدیل میشود.
سراپا زحمت خویشیم از هستی چه می پرسی
نفس بر دل دم شمشیر و دل در سینه پیکان شد
هوش مصنوعی: ما تمام وجودمان در زحمت و زحمت کشیدن است، پس از زندگی چه میپرسی؟ نفس ما همچون شمشیری بر دل نشسته و دل ما به یک پیکان تبدیل شده که در سینهامان فرورفته است.
فراغت برنتابد همت مشکل پسند من
ز دشواری به جان می افتدم کاری که آسان شد
هوش مصنوعی: کاری که به نظر دشوار میآمد و نیاز به تلاش و همت زیادی داشت، به خاطر سختیهایش، برای من طاقتفرسا بود و نمیتوانستم از آن فراغت داشته باشم. اما زمانی که بر روی آن کار تمرکز میکردم، ناگهان با سختیهایش کنار میآمدم و آن کار به نوعی آسان شد.
چه پرسی وجه حیرانی که هنگام تماشایت
نگاه از بیخودیها دست و پا گم کرد و مژگان شد
هوش مصنوعی: درست زمانی که به تماشای تو مشغول میشوم، به قدری غرق در شگفتی میشوم که دیگر نمیدانم چه کار کنم و چشمانم سرشار از احساسات میشود.
ز ما گرم ست این هنگامه بنگر شور هستی را
قیامت می دمد از پرده خاکی که انسان شد
هوش مصنوعی: این موقعیت پرهیجان و شلوغی که ما شاهد آن هستیم، نشاندهنده یک شور و جنبش در هستی است. به نظر میرسد که تحولی عمیق در حال رخ دادن است؛ مانند قیامتی که از لایههای خاکی انسان به وجود میآید.
نشاط انگیزی انداز سعی چاک را نازم
به پیراهن نمی گنجد گریبانی که دامان شد
هوش مصنوعی: شادی و نشاطی که از تلاش و کوشش ناشی میشود، به قدری است که در یک پیراهن نمیگنجد؛ این شادی مانند دامن وسیعی است.
شب غربت همانا شیوه غمخواریی دارد
که هم در ماتم صبح وطن زلفش پریشان شد
هوش مصنوعی: شب غربت با خود غم و اندوهی به همراه دارد که حتی در زمان صبح و هنگامی که به وطن فکر میکنیم، زلفهایش آشفته و بینظم میشود.
قضا از ذوق معنی شیره ای می ریخت در جانها
نمی از لای پالایش چکید و آب حیوان شد
هوش مصنوعی: تقدیر و سرنوشت، از شوق و لطافت معنا، شیر خوشمزهای را در وجود انسانها میریخت و از لای تصفیه و پالایش، مایعی نیکو به وجود میآورد که جان آدمی را زنده میکرد.
دلم سوزت نهان دارد ولی در سینه کوبیها
چراغی جسته از چشمش اگر داغی نمایان شد
هوش مصنوعی: در دل من احساس عمیقی نسبت به تو وجود دارد، اما وقتی در سینهام تپشهای دل را حس میکنم، نوری از چشمان تو میدرخشد و اگر دردی خود را نشان دهد، قابل مشاهده است.
چو اسکندر ز نادانی هلاک آب حیوانی
خوشا سوهن که هر کس غوطه در وی زد تنش جان شد
هوش مصنوعی: مانند اسکندر، به خاطر نادانی از چشمه زندگی ساقط میشود. اما خوشا به حال کسی که در آن چشمه غوطهور شود، چرا که جانش نجات مییابد.
خدا را ای بتان گرد دلش گردیدنی دارد
دریغا آبروی دیر گر غالب مسلمان شد
هوش مصنوعی: خداوند دلی دارد که دورش بیسبب میچرخید و افسوس که اگر کسی به دین اسلام روی آورد، آبروی دیر را تحت تاثیر قرار میدهد.