گنجور

شمارهٔ ۱۴۴

گویم سخنی گرچه شنیدن نشناسد
صبحی ست شبم را که دمیدن نشناسد
از بند چه بگشاید و از دام چه خیزد؟
ماییم و غزالی که رمیدن نشناسد
گوهر چه شکایت کند از بی سر و پایی
ماییم و سرشکی که چکیدن نشناسد
ساقی چه شگرفی کند و باده چه تندی
خون باد دماغی که رسیدن نشناسد
ما لذت دیدار ز پیغام گرفتیم
مشتاق تو دیدن ز شنیدن نشناسد
بی پرده شو از ناز و میندیش که ما را
چون آینه چشمی ست که دیدن نشناسد
بینم چه بلا بر سر جیب و کفن آرد
دستی که به جز خامه دریدن نشناسد
پیوسته روان از مژه خون جگرستم
رنگی ست رخم را که پریدن نشناسد
شوقم می گلگون به سبو می زند امشب
پیمانه ز ساقی طلبیدن نشناسد
با لذت اندوه تو در ساخته غالب
گویی همه دل گشت و تپیدن نشناسد

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گویم سخنی گرچه شنیدن نشناسد
صبحی ست شبم را که دمیدن نشناسد
هوش مصنوعی: می‌گویم چیزی را، هرچند که هیچ‌کس نشنود. این شب من، صبحی دارد که نمی‌داند چه زمانی باید بیاید.
از بند چه بگشاید و از دام چه خیزد؟
ماییم و غزالی که رمیدن نشناسد
هوش مصنوعی: آیا کسی از زنجیرها رها خواهد شد و یا از تله‌ها فرار خواهد کرد؟ ما همچنان در کنار غزالی هستیم که حتی نمی‌داند چگونه بگریزد.
گوهر چه شکایت کند از بی سر و پایی
ماییم و سرشکی که چکیدن نشناسد
هوش مصنوعی: اگر گوهر از بی‌ارزشی و بی‌سر و سامانی خود شکایت کند، ما هم مانند اشکی هستیم که نمی‌داند چگونه بریزد و کجا برود.
ساقی چه شگرفی کند و باده چه تندی
خون باد دماغی که رسیدن نشناسد
هوش مصنوعی: ای ساقی، چه حسن و زیبایی در دستت است و چه گرمی و تندی در این شراب! این باده آنقدر قوی است که حتی کسی که به خود نمی‌آید و نشانه‌های زندگی را نمی‌شناسد، تحت تأثیر آن قرار می‌گیرد.
ما لذت دیدار ز پیغام گرفتیم
مشتاق تو دیدن ز شنیدن نشناسد
هوش مصنوعی: ما از طریق نامه و پیام لذت دیدار را چشیدیم، اما کسی که مشتاق دیدنت است، تنها از شنیدن صدایت نمی‌تواند تو را بشناسد.
بی پرده شو از ناز و میندیش که ما را
چون آینه چشمی ست که دیدن نشناسد
هوش مصنوعی: بی پرده و واضح باش، و نگران نباش که ما چگونه به تو نگاه می‌کنیم؛ ما مثل آینه‌ای هستیم که فقط می‌بیند و شناختی از دیدن ندارد.
بینم چه بلا بر سر جیب و کفن آرد
دستی که به جز خامه دریدن نشناسد
هوش مصنوعی: می‌بینم چه مشکلی برای جیب و کفن پیش خواهد آمد از دست کسی که جز خط و نوشتن کار دیگری نمی‌شناسد.
پیوسته روان از مژه خون جگرستم
رنگی ست رخم را که پریدن نشناسد
هوش مصنوعی: همواره از چشمانم اشک مثل خون دل می‌ریزد و رنگ صورتم به‌گونه‌ای است که کسی نمی‌تواند متوجه احساسات عمیق من شود.
شوقم می گلگون به سبو می زند امشب
پیمانه ز ساقی طلبیدن نشناسد
هوش مصنوعی: امشب شوق من مانند گلی سرخ در دل شیشه می‌رقصد و پیمانه‌ای که از ساقی می‌طلبم، برایش شناخته شده نیست.
با لذت اندوه تو در ساخته غالب
گویی همه دل گشت و تپیدن نشناسد
هوش مصنوعی: اندوه تو به قدری لذت‌بخش است که انگار تمام دل‌ها از تپش باز ایستاده‌اند و نمی‌دانند که چه می‌کنند.