گنجور

شمارهٔ ۴۸ - قائم مقام به منوچهر خان ایچ آقاسی باشی نوشته است

مخدوم مهربان من؛ عالیجاه مقرب الحضرت العلیه آقا لوبیک از حضرت سپهر رفعت نواب ولی النعمی نایب السلطنة العلیه روحی فداه روانه آن حضرت بود و مراسم موالفت و مراودت مقتضی تحریر صحیفه افتاد، در طی نگارش صحیفه عهد صحبت برادرانه دیرینه مرا بیاد آمد و رسم الفت دوستانه ایام وصال.

به خیال که عهد جوانی بود و هنگام کامرانی، فراغت داشتیم، امنیت بود و راحت میکردیم. در حالتی که ازدیاد آن حال ها همه تن نشاط بود و جان همه انبساط. باز بخاطرم افتاد که اکنون از گذشته بجز افسوس وتاسف حاصل و سود ندارم، نوبت جوانی رفته وقت پیری رسیده، امنیت و راحت هیچ نمانده، فرصت و فراغت بکلی از دست رفته.

فیالیت الشباب یعودلنا یوما
فاخبره بما فعل المشیب

خواست تا از شوق باطن بکام دل بسطی دهد و فصلی نگارد. دیگر باره بخاطر رسید که اینک موکب شاهنشاه رسید و نایب السلطنة رفت. لشکر ارس از دو سه سمت ارس رو آورد، عمله شاه سیورسات و جیره میخواهد. قشون شاه، مواجب و راتبه گرانی ولایت را خراب کرده، مالیات از مملکت وصول نمیشود، از شاه پول نمیرسد، قشون بی پول جنگ نمیکند. دشمن بی جنگ از پیش بدر نمیرود و اگر اندک غفلت در این حالت روی دهد نزد خدا وسایه خدا در عذاب و عقاب خواهیم بود.

لابد درد دل را ناگفته گذاشتم و احوالات را محول بتقریر او نمودم، بپرسید آگاه است.

والسلام

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مخدوم مهربان من؛ عالیجاه مقرب الحضرت العلیه آقا لوبیک از حضرت سپهر رفعت نواب ولی النعمی نایب السلطنة العلیه روحی فداه روانه آن حضرت بود و مراسم موالفت و مراودت مقتضی تحریر صحیفه افتاد، در طی نگارش صحیفه عهد صحبت برادرانه دیرینه مرا بیاد آمد و رسم الفت دوستانه ایام وصال.
هوش مصنوعی: عزیزم، آقا لوبیک از جانب مقام عالی نایب السلطنت به سمت آن حضرت فرستاده شد. در حین نوشتن یک نامه، یاد دوستی‌های قدیمی‌ام با برادران به یادم آمد و خاطرات لحظات خوب دوستی‌ام را زنده کرد.
به خیال که عهد جوانی بود و هنگام کامرانی، فراغت داشتیم، امنیت بود و راحت میکردیم. در حالتی که ازدیاد آن حال ها همه تن نشاط بود و جان همه انبساط. باز بخاطرم افتاد که اکنون از گذشته بجز افسوس وتاسف حاصل و سود ندارم، نوبت جوانی رفته وقت پیری رسیده، امنیت و راحت هیچ نمانده، فرصت و فراغت بکلی از دست رفته.
هوش مصنوعی: به یاد می‌آورم که در زمان جوانی و خوشی، زندگی به راحتی و آرامش سپری می‌شد. همه‌چیز به خوبی پیش می‌رفت و روحیه‌ام پر از شادابی و سرزندگی بود. اما حالا که به گذشته فکر می‌کنم، جز حسرت و غم چیزی برایم باقی نمانده است. دوران جوانی به پایان رسیده و حالا در سن پیری هستم. احساس امنیت و آرامش از زندگی‌ام رخت بربسته و فرصت‌های خوب دیگر در دسترس نیست.
فیالیت الشباب یعودلنا یوما
فاخبره بما فعل المشیب
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که جوانی و نشاط به ما بازمی‌گردد، پس به جوانی بگو که چگونه پیری بر او تأثیر گذاشته است.
خواست تا از شوق باطن بکام دل بسطی دهد و فصلی نگارد. دیگر باره بخاطر رسید که اینک موکب شاهنشاه رسید و نایب السلطنة رفت. لشکر ارس از دو سه سمت ارس رو آورد، عمله شاه سیورسات و جیره میخواهد. قشون شاه، مواجب و راتبه گرانی ولایت را خراب کرده، مالیات از مملکت وصول نمیشود، از شاه پول نمیرسد، قشون بی پول جنگ نمیکند. دشمن بی جنگ از پیش بدر نمیرود و اگر اندک غفلت در این حالت روی دهد نزد خدا وسایه خدا در عذاب و عقاب خواهیم بود.
هوش مصنوعی: نویسنده می‌خواست از شور و اشتیاق درونش بنویسد و طرحی را رقم بزند. اما دوباره به یادش آمد که اکنون کاروان پادشاه رسیده و نایب‌السلطنه رفته است. سپاه ارس از چند سمت به ارس حمله‌ور شده و کارگران شاه به سیورسات و جیره نیاز دارند. لشکر شاه، بحق و حقوق بالای ولایت را نابود کرده و مالیات از کشور جمع‌آوری نمی‌شود. از طرفی، پولی از سوی شاه نمی‌رسد و سپاه بی‌پول نمی‌تواند جنگ کند. دشمن بدون جنگ عقب‌نشینی نمی‌کند و اگر در این وضعیت اندکی غفلت شود، ما در پیشگاه خدا و سایه‌اش با عذاب و مجازات روبه‌رو خواهیم شد.
لابد درد دل را ناگفته گذاشتم و احوالات را محول بتقریر او نمودم، بپرسید آگاه است.
هوش مصنوعی: احتمالا من مشکلات و ناراحتی‌هایم را نگفتم و حالتم را به او منتقل کردم، او پرسید که آیا از این موضوع خبر دارد.