گنجور

شمارهٔ ۴ - کاغذی است که قائم مقام به وقایع نگار از تبریز نوشته است در زمان حیات نواب نایب السلطنه

جاء الکتاب فجانی روح وریحان و راحه
مما حوی نکتت البراعه و البلاعه و الفصاحه

رقیمه جات شریفه بعد از هزار انتظار رسید و خجالتی کامل دست داد که در عریضه سرکار رکن الدوله در باب ترک رقیمه نگاری و التزام فراموش کاری شما بی ادبی ها کرده بودم، معذر دارید که پر مشتاق بودم و زیاده محروم ماندم؛ باین سبب بی اختیار از روی دلتنگی جسارت نمودم.

گر بکشی حاکمی، ور بنوازی رواست.

شکایتی از عراق و فارس در ضمن مسطورات سرکار ملحوظ شد، فرمودند: بیا که نوبت تبریز و وقت بغداد است.

آدم وزیر آن جاست البته وقایع را خواهید نگاشت باین جا.

نواب نایب السلطنة روحی فداه سخت محکم و استوار بپای کار ایستاده بودند، باز هم کالحبل لا تحرکه العواصف هستند؛ اما شما قدری سست گرفتید که حقیقت آن را ملک خوب مستحضر است.

این جا مذکور و مشهور است که عالیجاه، محمد صادق خان را از فارس یا عراق بر این داشته اند که آن جا بر خلاف عقیدة التفات قدیم باشد؛ بجدم صلوات الله علیه که باور نکردم و نمیکنم اگر العیاذ بالله بهره دو چشم ببینم یا بهر دو گوش بشنوم، چرا ه او: - گل بهشت مخمر در آب حیوان است. بد ندارد و هر چه می‌کند خوب است، اما من بسر خودت از بس بدم شایسته صد هزار چندانم، تا مراد و حاجی بابا چه بگویند و ملک محمد و مشهدی حسن چه ها از اینجا در دل برده باشند؟

فراق یار که پیش تو پر کاهی نیست – بیا و بر دل بنده و جلایر ببین که کوه الوند است، البرز است و دماوند است. جلایری باقی نمانده، مثل طفل یتیم، مال بی صاحب، متاع بی خریدار. زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم. جلایرنامه طی شد، مقاله استحمامیه ابتر ماند. مثنوی را حسام الدین می‌گفت نه ملا.

بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش

ای شب هجران تو پنداری برون از روزگاری – یاد آن شب ها خوشا آن روزها. باری از صحبت حضور که مهجوریم، قصیده بدین وزن و رویّ را زودتر ارسال فرمائید که بالمره محروم نباشم، فرمودند این بار وقایع نگار برباعی و دوبیتی ما را مشغول داشت زیاده زحمتی بطبع خود نداد.

والسلام

اطلاعات

قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جاء الکتاب فجانی روح وریحان و راحه
مما حوی نکتت البراعه و البلاعه و الفصاحه
هوش مصنوعی: کتاب با خود روح و آرامش و لطافت می‌آورد، چیزی که در آن نهفته است، نشان‌دهنده هنر و زیبایی و توانایی بیان است.
رقیمه جات شریفه بعد از هزار انتظار رسید و خجالتی کامل دست داد که در عریضه سرکار رکن الدوله در باب ترک رقیمه نگاری و التزام فراموش کاری شما بی ادبی ها کرده بودم، معذر دارید که پر مشتاق بودم و زیاده محروم ماندم؛ باین سبب بی اختیار از روی دلتنگی جسارت نمودم.
هوش مصنوعی: بعد از مدت‌ها انتظار، نامه‌های ارزشمند به دستم رسید و از شرمندگی کامل فرار کردم. لازم به توضیح است که در نامه‌ای که به سرکار رکن‌الدوله نوشتم، درباره ترک نوشتن نامه و فراموش‌کاری‌هایتان بی‌احترامی کردم. معذرت می‌طلبم، زیرا بسیار مشتاق بودم و مدت زیادی از این موضوع محروم ماندم. به همین دلیل، از روی دلتنگی جسارت کرده‌ام.
گر بکشی حاکمی، ور بنوازی رواست.
هوش مصنوعی: اگر حاکمی را بکشید یا او را نوازش کنید، هر دو عمل قابل قبول است.
شکایتی از عراق و فارس در ضمن مسطورات سرکار ملحوظ شد، فرمودند: بیا که نوبت تبریز و وقت بغداد است.
هوش مصنوعی: شکایتی از عراق و فارس در نوشته‌ها ذکر شد. ایشان فرمودند: بیا که نوبت تبریز و زمان بغداد است.
آدم وزیر آن جاست البته وقایع را خواهید نگاشت باین جا.
هوش مصنوعی: آدم در آنجا وزیر است و شما خواهید نوشت که چه اتفاقاتی در اینجا رخ داده است.
نواب نایب السلطنة روحی فداه سخت محکم و استوار بپای کار ایستاده بودند، باز هم کالحبل لا تحرکه العواصف هستند؛ اما شما قدری سست گرفتید که حقیقت آن را ملک خوب مستحضر است.
هوش مصنوعی: نواب نایب‌السلطنه با ارادت کامل و استوار در انجام وظایف خود ایستاده‌اند و مانند طنابی هستند که طوفان‌ها نمی‌توانند آن را تکان دهند. اما شما کمی ضعیف عمل کرده‌اید و حقیقت این موضوع برای ملک کاملاً واضح است.
این جا مذکور و مشهور است که عالیجاه، محمد صادق خان را از فارس یا عراق بر این داشته اند که آن جا بر خلاف عقیدة التفات قدیم باشد؛ بجدم صلوات الله علیه که باور نکردم و نمیکنم اگر العیاذ بالله بهره دو چشم ببینم یا بهر دو گوش بشنوم، چرا ه او: - گل بهشت مخمر در آب حیوان است. بد ندارد و هر چه می‌کند خوب است، اما من بسر خودت از بس بدم شایسته صد هزار چندانم، تا مراد و حاجی بابا چه بگویند و ملک محمد و مشهدی حسن چه ها از اینجا در دل برده باشند؟
هوش مصنوعی: در اینجا گفته شده که شخصی به نام محمد صادق خان از فارس یا عراق به این جا آمده و بر این عقیده بوده که شرایط باید تغییر کند. من به جد بزرگم، که بر او درود باد، اعتقادی ندارم و نمی‌توانم بپذیرم که اگر العیاذ بالله به چشم‌های خود ببینم یا به گوش‌های خود بشنوم، این نظر درست باشد. او می‌گوید که گل بهشت در آب حیات است و چیزی نادرستی در آن نیست و هر چه انجام می‌دهد، خوب است. اما من نسبت به خودم از این موضوع به شدت ناراحتم و خود را شایسته مجازات‌های بسیار می‌دانم. ما باید ببینیم که دیگران، مانند مراد و حاجی بابا، چه نظری دارند و دیگرانی مثل ملک محمد و مشهدی حسن چه افکاری از این موضوع در ذهن خود دارند.
فراق یار که پیش تو پر کاهی نیست – بیا و بر دل بنده و جلایر ببین که کوه الوند است، البرز است و دماوند است. جلایری باقی نمانده، مثل طفل یتیم، مال بی صاحب، متاع بی خریدار. زبان بریده بکنجی نشسته صم بکم. جلایرنامه طی شد، مقاله استحمامیه ابتر ماند. مثنوی را حسام الدین می‌گفت نه ملا.
هوش مصنوعی: فراق یار به قدری سنگین است که هیچ چیزی در پیش تو به چشم نمی‌آید. بیا و ببین که دل من همچون کوه‌های الوند، البرز و دماوند پر از درد و غم است. این دل دیگر چیزی ندارد، مثل یک کودک یتیم، مال بی‌صاحب و کالایی بدون خریدار است. صدای من قطع شده و در سکوت به سر می‌برم. همه‌ی حرف‌هایم به پایان رسیده و نوشته‌هایم ناتمام مانده‌اند. مثنوی را حسام‌الدین می‌گفت و نه ملا.
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
هوش مصنوعی: بلبل از زیبایی و لطف گل صحبت کردن را یاد گرفت، وگرنه این همه شعر و قول در منقار او نبود.
ای شب هجران تو پنداری برون از روزگاری – یاد آن شب ها خوشا آن روزها. باری از صحبت حضور که مهجوریم، قصیده بدین وزن و رویّ را زودتر ارسال فرمائید که بالمره محروم نباشم، فرمودند این بار وقایع نگار برباعی و دوبیتی ما را مشغول داشت زیاده زحمتی بطبع خود نداد.
هوش مصنوعی: ای شب‌های جدایی، گویی که از دوران‌ها فاصله گرفته‌ایم. یاد آن شب‌ها و روزهای خوش به یاد می‌آید. به هر حال، از آنجا که ما از صحبت حضوری محرومیم، خواهش می‌کنم قصیده‌ای با همین وزن را هر چه زودتر برایم بفرستید تا کاملاً از آن محروم نشوم. فرمودند که این بار مشغله‌ی نوشتن و ثبت وقایع ما را درگیر کرده و زحمتی برای خود ایجاد نکرده است.