گنجور

بخش ۲۶

جلایر! از دعایش سود بینی
مگر دیرست کاخر زود بینی؟
ولی بدبختیت از جهل باشد
همه کارت بعید از عقل باشد
نمک خوردی نمکدان را شکستی
ببین کز جهل در بر عقل بستی
چنین کاری ندارد هیچ کس یاد
نکردی گوئیا خدمت به استاد
حسام‌السلطنه نشنید یکسر
مقال یحیی خان با حرف هر خر
بگفتا: جملگی صدق است و مضبوط
چه داند آن که باشد مست و مبهوت؟
چو تیره بختیش از حد فزون است
تو گوئی کاسه عقلش نگون است
که یحیی خان بگفت حرفم تمام است
روانه شو نه ماندن را مقام است
بگفتا: من نیایم سوی تبریز
اگر بُرّی سرم با خنجر تیز
جوابش گفت یحیی خان که: ای مرد
بکوبیدم بسی من آهن سرد
تو قابل نیستی بُرّم سرت را
کشم در خاک و در خون پیکرت را
بگیرم ریشت ای بزغاله شیطان
بَرَم پایین ز کوهت تا بیابان
بیندازم به راهت ای بد اندیش
بَرَم سالم ترا دیگر میندیش
گرفت آن ریش و آوردش سر راه
حکایت شد تمام و قصه کوتاه
همه اهل قلمرو شاد گشتند
ز ظلم و جور او آزاد گشتند
دعا کردند بر ذات شهنشاه
که دست ظلم او گردیده کوتاه
بیاوردند اردو ظالمی را
رهانیدند جان عالمی را
ولیعهد شهنشاه نکو فال
ازو تا این زمان ناخَسته احوال
ولی قائم مقام پادشاهی
یقین دارم نمودش عذرخواهی
به خرگاه خودش منزل بداده
در مهر و وفا بر وی گشاده
کمال حرمتش منظور فرمود
چو مهمان عزیزش داشت چون بود
بلی ذاتی که پاک است این چنین است
همه کارش پسند آن و این است
دعای خیر خواهی بر شهنشاه
ازین کارش همه خوبست و دلخواه
جلایر! نیست لایق بیش گفتن
دُرِ طبع گران این گونه سفتن
برو ختم سخن کن بر دعایش
دعا گوی و بکن حمد و ثنایش
خداوندا به حق کردگاری
کزو افلاک را باشد قراری
مرام شاه خاطرخواه این باد
جهان را شهریار و شاه این باد
حسودش خون دل و خونین کفن باد
مدامی خوار در هر انجمن باد

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جلایر! از دعایش سود بینی
مگر دیرست کاخر زود بینی؟
هوش مصنوعی: ای جلایر! از دعا و درخواست‌های خود نتیجه‌ای می‌بینی، اما باید صبر کنی، زیرا که نتیجه‌اش دیرتر به دست می‌آید و شاید به زودی هم رخ دهد.
ولی بدبختیت از جهل باشد
همه کارت بعید از عقل باشد
هوش مصنوعی: بدبختی تو به خاطر نادانی‌ات است و کارهایت به دور از عقل و خرد می‌باشد.
نمک خوردی نمکدان را شکستی
ببین کز جهل در بر عقل بستی
هوش مصنوعی: تو از کسی که به تو محبت کرده، خیانت کردی و حس و عقل خود را به خاطر جهل و نادانی خود بسته‌ای.
چنین کاری ندارد هیچ کس یاد
نکردی گوئیا خدمت به استاد
هوش مصنوعی: هیچ کس به یاد نمی‌آورد که چه کارهایی برای استاد انجام شده است.
حسام‌السلطنه نشنید یکسر
مقال یحیی خان با حرف هر خر
هوش مصنوعی: حسام‌السلطنه تمام صحبت‌های یحیی خان را نادیده گرفت و حتی به آنها توجهی نکرد، گویی سخنان او از ارزش و اهمیتی برخوردار نیست.
بگفتا: جملگی صدق است و مضبوط
چه داند آن که باشد مست و مبهوت؟
هوش مصنوعی: او گفت: همه‌چیز حقیقت دارد و محکم است؛ اما کسی که مست و گم شده است، چه می‌داند؟
چو تیره بختیش از حد فزون است
تو گوئی کاسه عقلش نگون است
هوش مصنوعی: زمانی که بدبختی و ناکامی او بیشتر از حد معمول می‌شود، به نظر می‌رسد که عقل و خردش نیز به شدت آسیب دیده و در مقام مناسبی قرار ندارد.
که یحیی خان بگفت حرفم تمام است
روانه شو نه ماندن را مقام است
هوش مصنوعی: یحیی خان گفت که حرف من به پایان رسید و حالا وقت رفتن است، پس دیگر ماندن جایی ندارد.
بگفتا: من نیایم سوی تبریز
اگر بُرّی سرم با خنجر تیز
هوش مصنوعی: برگشت به تبریز را نخواهم داشت، حتی اگر فردی با خنجر تیز بخواهد مرا تهدید کند.
جوابش گفت یحیی خان که: ای مرد
بکوبیدم بسی من آهن سرد
هوش مصنوعی: یحیی خان به او پاسخ داد: ای مرد، من بارها آهن سرد را تحت فشار قرار داده‌ام.
تو قابل نیستی بُرّم سرت را
کشم در خاک و در خون پیکرت را
هوش مصنوعی: تو به حدی ارزش نداری که من بخواهم سر تو را به خاک و خون آلودگی بکشم.
بگیرم ریشت ای بزغاله شیطان
بَرَم پایین ز کوهت تا بیابان
هوش مصنوعی: من تو را که مانند بچه بز شیطانی هستی، بگیرم و از کوه به پایین ببرم تا به دشت و بیابان برسم.
بیندازم به راهت ای بد اندیش
بَرَم سالم ترا دیگر میندیش
هوش مصنوعی: من تو را از مسیر خود دور می‌کنم، ای بداندیش، تا دیگر به سلامت خود فکر نکنی.
گرفت آن ریش و آوردش سر راه
حکایت شد تمام و قصه کوتاه
هوش مصنوعی: او ریش را گرفت و به راه آورد، و داستان تمام شد و همه چیز به سرعت به پایان رسید.
همه اهل قلمرو شاد گشتند
ز ظلم و جور او آزاد گشتند
هوش مصنوعی: تمام ساکنان این سرزمین از ظلم و ستم او خوشحال شدند و از قید و بندهای آن رها شدند.
دعا کردند بر ذات شهنشاه
که دست ظلم او گردیده کوتاه
هوش مصنوعی: همه دعا کردند تا قدرت ظلم آن پادشاه کاهش یابد و او نتواند به مردم آسیب بزند.
بیاوردند اردو ظالمی را
رهانیدند جان عالمی را
هوش مصنوعی: به معجره‌ای برخوردند که زندگی یک بزرگمند را نجات دادند و از چنگال یک ظالم بیرون آوردند.
ولیعهد شهنشاه نکو فال
ازو تا این زمان ناخَسته احوال
هوش مصنوعی: ولیعهد پادشاه خوشبینی است، اما از زمان گذشته تا کنون، اوضاع و احوال به گونه‌ای غیرمنتظره پیش رفته است.
ولی قائم مقام پادشاهی
یقین دارم نمودش عذرخواهی
هوش مصنوعی: قائم مقام پادشاه به وضوح از اشتباهی که کرده عذرخواهی کرده و مطمئنم که این عذرخواهی به او اعتبار می‌بخشد.
به خرگاه خودش منزل بداده
در مهر و وفا بر وی گشاده
هوش مصنوعی: او در مکان خود خانه‌ای فراهم کرده و در محبت و وفاداری به روی او گشوده شده است.
کمال حرمتش منظور فرمود
چو مهمان عزیزش داشت چون بود
هوش مصنوعی: او به بزرگی و احترام خاصی به مهمان عزیزش نگریسته و تأکید می‌کند که چقدر مهم است که به او توجه شود و حرمت او رعایت گردد.
بلی ذاتی که پاک است این چنین است
همه کارش پسند آن و این است
هوش مصنوعی: آری، ذاتی که پاک و نیکو است، همه اعمالش به پسند و خوشایند آن است و این حقیقتی است که همیشه وجود دارد.
دعای خیر خواهی بر شهنشاه
ازین کارش همه خوبست و دلخواه
هوش مصنوعی: دعای خوش برای پادشاه به خاطر این کارش، همگی خوب و پسندیده است.
جلایر! نیست لایق بیش گفتن
دُرِ طبع گران این گونه سفتن
هوش مصنوعی: ای جلایر! شایسته نیست که درباره این موضوع بیشتر از این صحبت کنیم، چرا که اصل مطلب به قدری ارزشمند است که نمی‌توان آن را سفت و سخت بیان کرد.
برو ختم سخن کن بر دعایش
دعا گوی و بکن حمد و ثنایش
هوش مصنوعی: بر این مطلب پایان بگذار و برای او دعا کن، و حمد و ستایشش را بگو.
خداوندا به حق کردگاری
کزو افلاک را باشد قراری
هوش مصنوعی: ای پروردگار، به حق آن خالقی که آسمان‌ها به واسطه او ثابت و پابرجا هستند، از تو درخواست می‌کنم.
مرام شاه خاطرخواه این باد
جهان را شهریار و شاه این باد
هوش مصنوعی: سرشت و ماهیت پادشاهی و قدرت تهی از ظواهر فریبنده است و در واقع، مردانگی و رهبری حقیقی در وفاداری به ارزش‌ها و روندهای طبیعی زندگی نهفته است. در اینجا، نماد "باد" به تأثیرات و تحولات جهان اشاره دارد که پادشاه باید آن را در نظر بگیرد.
حسودش خون دل و خونین کفن باد
مدامی خوار در هر انجمن باد
هوش مصنوعی: حسود همیشه در عذاب است و دلش پر از کینه و غم، و در هر جمعی مورد تحقیر و بی‌احترامی قرار می‌گیرد.