گنجور

بخش ۲۵

جلایر! بر دعا ختم سخن کن
ثنای شاه در هر انجمن کن
اگر حد ثنای او نداری
بقایش خواه از قیوم باری
خداوندا وجودش از مکاره
نگه داری ز آسیب ستاره
همه آمال اورا کن میسر
به حق شافع صحرای محشر
حسودش دل غمین خونین کفن باد
به عالم خوار در هر انجمن باد
جلایر! هر که دولت خواه باشد
به او خوبی خدا هم راه باشد
چه غم داری ثناخوانی تو بر شاه
ز لطف شاه کارت هست دل خواه
جلایر نظم خوش رفتار آور
سخن چون لولو شهوار آور
دُر ناسفته پر کن دامن خویش
نثار راه شه کن از کم و بیش
حکایت کن یکی از عقل و از جهل
کجا عاقل شمرده جهل را سهل
اگر قابل نباشد ذات انسان
یقین بدتر بود از جنس حیوان
اگر تخم گلی در شوره زاری
بکاری، گل نیارد غیر خاری
اگر خور شد مربی بهر اشیا
به شوره‌زار سعیش هست بی جا
بجز خاری نروید از زمینش
خبیثان را خبیث است همنشینش
نبات از روی ریشه سبز گردد
ز اصل خویش هرگز برنگردد
گذر زین نقل و رو سوی قلمرو
مگو از کهنه، نظمی ساز از نو
همه اهل قلمرو جامه صد چاک
ز ظلم عامل بی شرم و بی باک
کلانتر با همه عمال و عباد
به اردو آمده با شِکوِه و داد
به خاک پای شه کردند عرضی
چه عرضی؟ چون که بود از جمله فرضی
که صیت عدل تو از مه به ماهی
رسیده، داده احکامت گواهی
نه ما از جمله اخلاص کیشیم
دعا گوییم و از خُدّام پیشیم
نه ما یکسر وظیفه‌خوار شاهیم
همه خدمتگزار و بی گناهیم
دعا گوئیم بر ذات شهنشاه
همه روز و همه سال و همه ماه
شهنشه داده بر کل اختیارت
عدالت هست در عالم شعارت
رعایا و برایا راضی از شاه
نموده دست ظلم از جمله کوتاه
عطا کردی به هرکس یک قراری
بدادی ز اقتضای ملک داری
ولایت را سپردی بر برادر
که بودی هم چو جان پیشت برابر
به زیر حکم او فرمان ندادی
دَرِ عدل و کرم بر ما گشادی
همه شاکر، دعاگو، شاد گشتیم
به ظاهر از ستم آزاد گشتیم
یکی از نوکران آشتیانی
که دارم شکوه‌ها زان داستانی
رئیسش ساختی بر پیر و برنا
ز حکمت گشت او بر ما توانا
شبان شد بر غنم خوش گرگ پیری
ز حق بیگانه وز شیطان دلیری
لباس میش در بر گرگ عاصی
خلایق ایمن از او بی هراسی
چو فرصت یافت دندان تیز کرده
به قصد مال و جان صد خیز کرده
چو خیزد کبک، پیش او شود مات
شنیده‌ستی ز من این را به کرات
به خون بی گناهان دسترس شد
ز نخوت مست گشت و خود عسس شد
خیانت بر ولی‌نعمت نموده
دَرِ ظلم و ستم یکسر گشوده
قرار آنچه بدادی از ره جود
به هر یک باب عدلی گشته مسدود
شر و شلتاق کارش صبح تا شام
گروهی نزد او هم مفسد و خام
سرانجام خلایق آخر کار
ز هم پاشید آن میشوم غدار
تو مپسند ای شها این بدعت نو
که دزدی حکم راند بر قلمرو
نداند نام ام و باب و خویشش
ندارد شرم، اینست رسم و کیشش
به حق آن خدای ذات بی چون
که از امرش به گردش هست گردون
به عرض و داد ما رس از عدالت
بدار اندیشه از روز قیامت
چون بشنید این سخن آن شاه عادل
تمیزی داده حرف حق ز باطل
ز خویشان بود یحیی خان در این گاه
برابر ایستاده خدمت شاه
بشد حکمش که آن زشت دغل را
به اردو آورد آن پر خلل را
رقم صادر شد و گشت او روانه
همی پیموده ره روز و شبانه
همدان نارسیده این حکایت
شنید او از بدایت تا نهایت
چو مجرم بود خوفش در دل افتاد
ز فکر و غصه چون خر در گل افتاد
پس آنگه باز از خامی فراری
ز بدبختی نموده اختیاری
ره امید را گم کرده یکسر
برفت اندر بروجرد از ملایر
حسام السلطنه آگه زکارش
پریشان دید یک سر روزگارش
بگفت: ای بی خبر بدبخت بدکار
نداری هیچ ازین کردار خود عار؟
کس از امیدگاه خود گریزد
که خون خود به دست خود بریزد؟
خلایق را پناه و ملجأ آنجا
فرار تو حقیقت هست بی جا
که یحیی خان رسیدش پس ز دنبال
بدیدش شومی و بدبختی حال
بگفت: ای نابکار خائن شاه
چرا گشتی ز احسان‌ها تو گم راه؟
ندیدم چون تو کافر نعمت ای مرد
ز مولا رو مگردان زود بر گرد
اگر تو تشنه‌ای این ره سراب است
محال است آب و سعیت ناصواب است
بجز نیکی و احسان‌ها چه دیدی
که چون دیوانگان از او رمیدی؟
ندانی عظم و شحم و پوست و مویت
از این پرورده شد؟ لعنت به رویت!
فراموشت شد این الطاف یک بار
که روگردان شدی در آخر کار؟
همه دیدند و دانندت چه بودی
به آذربایجان چون پا گشودی
کنون چون طاغیان گمراه و سرمست
دم شیر ژیان بگرفته در دست
به خون خویش آلودی تو دستت
زیان‌کاری، نه سودست این که هستت

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جلایر! بر دعا ختم سخن کن
ثنای شاه در هر انجمن کن
هوش مصنوعی: ای جلایر! سخن را با دعا به پایان برسان و در هر مجمعی از شاه ستایش کن.
اگر حد ثنای او نداری
بقایش خواه از قیوم باری
هوش مصنوعی: اگر نمی‌توانی او را به خوبی ستایش کنی و ارزشش را درک کنی، بهتر است از خدا بخواهی که او را حفظ کند.
خداوندا وجودش از مکاره
نگه داری ز آسیب ستاره
هوش مصنوعی: خداوندا، وجود او را از بدی‌ها و آسیب‌هایی که ممکن است از ستاره‌ها ناشی شوند، حفظ کن.
همه آمال اورا کن میسر
به حق شافع صحرای محشر
هوش مصنوعی: همه آرزوهای او را به حق شفاعت کن در روز قیامت.
حسودش دل غمین خونین کفن باد
به عالم خوار در هر انجمن باد
هوش مصنوعی: حسود با دل غمگین و افسرده‌ای که مانند کفن خونین به نظر می‌رسد، در همه جا و در هر جمعی احساس حقارت و خوار بودن می‌کند.
جلایر! هر که دولت خواه باشد
به او خوبی خدا هم راه باشد
هوش مصنوعی: ای جلایر! هر کسی که طالب نعمت و خوشبختی باشد، خداوند همواره خوبی و برکت را در کنار او قرار می‌دهد.
چه غم داری ثناخوانی تو بر شاه
ز لطف شاه کارت هست دل خواه
هوش مصنوعی: نگران نباش، زیرا ستودن تو از سوی شاه به خاطر محبت اوست و همین باعث خوشحالی تو می‌شود.
جلایر نظم خوش رفتار آور
سخن چون لولو شهوار آور
هوش مصنوعی: زیبایی نظم و ترتیب در کلام را مانند درخشندگی و جذابیتی که لؤلؤ دارد، معرفی کن.
دُر ناسفته پر کن دامن خویش
نثار راه شه کن از کم و بیش
هوش مصنوعی: گوهرهای ناب را در دامن خود بریز و برای راه محبوب قربانی کن، چه کم باشد و چه زیاد.
حکایت کن یکی از عقل و از جهل
کجا عاقل شمرده جهل را سهل
هوش مصنوعی: داستانی را روایت کن درباره عقل و جهل، که در کجاها عقل، جهل را نادیده و آسان می‌انگارد.
اگر قابل نباشد ذات انسان
یقین بدتر بود از جنس حیوان
هوش مصنوعی: اگر انسان شایستگی نداشته باشد، به طور حتم از حیوان هم بدتر خواهد بود.
اگر تخم گلی در شوره زاری
بکاری، گل نیارد غیر خاری
هوش مصنوعی: اگر در یک زمین بی‌ثمر و نامناسب، بذر گل بکاری، هیچ چیز جز خار و علف هرز نخواهد روئید.
اگر خور شد مربی بهر اشیا
به شوره‌زار سعیش هست بی جا
هوش مصنوعی: اگر خورشید برای اشیا تدبیر داشته باشد، در بیابان خشک و بدون آب تلاشش بیهوده خواهد بود.
بجز خاری نروید از زمینش
خبیثان را خبیث است همنشینش
هوش مصنوعی: از زمین کسانی که ناپاک و بداندیش هستند، هیچ چیز خوبی نمی‌روید. همنشینی با این افراد نیز خود ناباب و ناپسند است.
نبات از روی ریشه سبز گردد
ز اصل خویش هرگز برنگردد
هوش مصنوعی: گیاه از ریشه‌اش سبز می‌شود و هرگز به اصل خود بازنمی‌گردد.
گذر زین نقل و رو سوی قلمرو
مگو از کهنه، نظمی ساز از نو
هوش مصنوعی: از این نقل و داستان عبور کن و به دنیای جدیدی برو. درباره گذشته صحبت نکن و از نو نظم تازه‌ای بساز.
همه اهل قلمرو جامه صد چاک
ز ظلم عامل بی شرم و بی باک
هوش مصنوعی: همه کسانی که در این سرزمین زندگی می‌کنند، به خاطر ظلم و بی‌شرمی و بی‌خود بودن عوامل ستمگر، دچار مشکلات و رنج‌های زیادی هستند.
کلانتر با همه عمال و عباد
به اردو آمده با شِکوِه و داد
هوش مصنوعی: رئیسی به همراه تمام کارمندان و مردم به اردوگاه آمده است و با شکوه و اقتدار خود را نشان می‌دهد.
به خاک پای شه کردند عرضی
چه عرضی؟ چون که بود از جمله فرضی
هوش مصنوعی: بر روی زمین شه، شکایتی کردند، اما چه سودی داشت؟ چون همه چیز در دنیا به نوعی مقدر شده است.
که صیت عدل تو از مه به ماهی
رسیده، داده احکامت گواهی
هوش مصنوعی: خبر اوصاف عدالت تو به روشنی و زیبایی ماه مشهور شده است و احکامات تو به عنوان شواهدی معتبر شناخته می‌شوند.
نه ما از جمله اخلاص کیشیم
دعا گوییم و از خُدّام پیشیم
هوش مصنوعی: ما از جمله افراد با اخلاص نیستیم و فقط دعاگو هستیم و در خدمت دیگران قرار داریم.
نه ما یکسر وظیفه‌خوار شاهیم
همه خدمتگزار و بی گناهیم
هوش مصنوعی: ما تنها افراد بی‌مسئولیت در پیشگاه شاه نیستیم، بلکه همه ما خدمتگزارانی پاک و بی‌گناه هستیم.
دعا گوئیم بر ذات شهنشاه
همه روز و همه سال و همه ماه
هوش مصنوعی: ما هر روز، هر ماه و در تمام سال برای ذات سلطانی دعا می‌کنیم.
شهنشه داده بر کل اختیارت
عدالت هست در عالم شعارت
هوش مصنوعی: پادشاه تمام اختیاراتش را به عدالت واگذار کرده و در جهان پرچم عدل را برافراشته است.
رعایا و برایا راضی از شاه
نموده دست ظلم از جمله کوتاه
هوش مصنوعی: مردم و رعیت از شاه راضی هستند و دیگر دست ظلم از کار افتاده است.
عطا کردی به هرکس یک قراری
بدادی ز اقتضای ملک داری
هوش مصنوعی: به هر کسی که عطا کردی، یک قرار و پیمان مشخصی را نیز به او داده‌ای که نشان‌دهنده‌ی لیاقت و شایستگی حکومت‌داری است.
ولایت را سپردی بر برادر
که بودی هم چو جان پیشت برابر
هوش مصنوعی: ولایت و رهبری را به برادر سپردی، زیرا او برای تو همانند جانِ تو گران‌قدر و نزدیک بود.
به زیر حکم او فرمان ندادی
دَرِ عدل و کرم بر ما گشادی
هوش مصنوعی: تو زیر حکم او، از فرمان برداری فرار نکردی و درب عدالت و بخشش را بر ما باز کردی.
همه شاکر، دعاگو، شاد گشتیم
به ظاهر از ستم آزاد گشتیم
هوش مصنوعی: همه ما به خاطر آزادی ظاهری‌ که پیدا کرده‌ایم، شکرگزار و خوشحال هستیم و دعا می‌کنیم.
یکی از نوکران آشتیانی
که دارم شکوه‌ها زان داستانی
هوش مصنوعی: یکی از خدمتگزاران آشتیانی که در مورد آن داستان شکایت‌هایی دارم.
رئیسش ساختی بر پیر و برنا
ز حکمت گشت او بر ما توانا
هوش مصنوعی: تو با حکمت و دانایی خود، بر بزرگ و کوچک تأثیر گذاشتی و به واسطه‌ی همین حکمت، بر ما قدرت پیدا کردی.
شبان شد بر غنم خوش گرگ پیری
ز حق بیگانه وز شیطان دلیری
هوش مصنوعی: در تاریکی شب، گرگی پیر و بی‌مروت بر گوسفندها چیره شده است، که نه از خدا می‌ترسد و نه از شیطان هراسی دارد.
لباس میش در بر گرگ عاصی
خلایق ایمن از او بی هراسی
هوش مصنوعی: گرگی که لباسی مانند میش به تن دارد، به شکلی خود را در میان مردم پنهان کرده است و مردم از او بدون نگرانی زندگی می‌کنند.
چو فرصت یافت دندان تیز کرده
به قصد مال و جان صد خیز کرده
هوش مصنوعی: وقتی فرصتی به دست آورد، با نیت به دست آوردن اموال و جان افراد، به طرز زیرکانه‌ای پیشرفت کرد.
چو خیزد کبک، پیش او شود مات
شنیده‌ستی ز من این را به کرات
هوش مصنوعی: وقتی کبک پرواز می‌کند، هر چیزی که در برابرش باشد به حالت حیرت در می‌آید. آیا این را بارها از من نشنیده‌ای؟
به خون بی گناهان دسترس شد
ز نخوت مست گشت و خود عسس شد
هوش مصنوعی: به خاطر خودخواهی و غروری که داشت، به خون بی‌گناهان دسترسی پیدا کرد و تبدیل به کسی شد که خودش را در مقام قضاوت و نظارت بر دیگران می‌بیند.
خیانت بر ولی‌نعمت نموده
دَرِ ظلم و ستم یکسر گشوده
هوش مصنوعی: به کسی که به او نیکی کرده‌ای خیانت کرده‌ای و به طور کامل درب ظلم و بی‌عدالتی را باز کرده‌ای.
قرار آنچه بدادی از ره جود
به هر یک باب عدلی گشته مسدود
هوش مصنوعی: هر چیزی که به من بخشیدی، به خاطر generosity تو، اکنون در هر یک از دروازه‌های عدل بسته شده است.
شر و شلتاق کارش صبح تا شام
گروهی نزد او هم مفسد و خام
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که روز و شب، گروهی از افراد در فعالیت‌های نادرست و خرابکاری مشغول هستند و او نیز در میان آن‌ها شاهد و شریک این فساد و ناپختگی است.
سرانجام خلایق آخر کار
ز هم پاشید آن میشوم غدار
هوش مصنوعی: در نهایت، مردم دچار تفرقه و پراکندگی شدند و به نوعی خیانت و نیرنگ دچار گردیدند.
تو مپسند ای شها این بدعت نو
که دزدی حکم راند بر قلمرو
هوش مصنوعی: ای پادشاه، این شیوه تازه را نپسند که دزدی بر سرزمین فرمانروایی می‌کند.
نداند نام ام و باب و خویشش
ندارد شرم، اینست رسم و کیشش
هوش مصنوعی: او نمی‌داند که من چه کسی هستم و از کجا آمده‌ام و هیچ شرمی هم ندارد. این رفتار و کردار او نشان‌دهنده‌ی تسلیم به وضعیتی است که در آن قرار دارد.
به حق آن خدای ذات بی چون
که از امرش به گردش هست گردون
هوش مصنوعی: به درستی که خداوندی که وجودش بی‌نظیر است، به خاطر فرمانش، آسمان و زمین در حرکت و گردش هستند.
به عرض و داد ما رس از عدالت
بدار اندیشه از روز قیامت
هوش مصنوعی: در مورد شکایت و رسیدگی به حق و حقوق ما، به انصاف و عدالت بیندیش که روز قیامت قرار است محاسبه‌ای صورت گیرد.
چون بشنید این سخن آن شاه عادل
تمیزی داده حرف حق ز باطل
هوش مصنوعی: زمانی که آن شاه عادل این سخن را شنید، به خوبی تفاوت میان حق و باطل را درک کرد.
ز خویشان بود یحیی خان در این گاه
برابر ایستاده خدمت شاه
هوش مصنوعی: یحیی خان در این زمان در برابر شاه ایستاده و از میان نزدیکانش به حساب می‌آید.
بشد حکمش که آن زشت دغل را
به اردو آورد آن پر خلل را
هوش مصنوعی: حکم کرد که آن فرد زشت و مکار را به اردو بیاورند، کسی که دارای نقص‌ها و کاستی‌های بسیاری است.
رقم صادر شد و گشت او روانه
همی پیموده ره روز و شبانه
هوش مصنوعی: رقم نوشته شد و او به راه افتاد، در حالیکه شب و روز را همواره می‌پیماید.
همدان نارسیده این حکایت
شنید او از بدایت تا نهایت
هوش مصنوعی: همدان قبل از اینکه به مقصد برسد، این داستان را از آغاز تا پایان شنید.
چو مجرم بود خوفش در دل افتاد
ز فکر و غصه چون خر در گل افتاد
هوش مصنوعی: وقتی انسان احساس گناه می‌کند، ترس و نگرانیش در دلش جا می‌گیرد و مانند الاغی که در گل گیر کرده است، در افکار و غصه‌هایش غرق می‌شود.
پس آنگه باز از خامی فراری
ز بدبختی نموده اختیاری
هوش مصنوعی: سپس از نادانی و ناپختگی خود فرار کرده و از بدبختی نجات پیدا کرده‌ام.
ره امید را گم کرده یکسر
برفت اندر بروجرد از ملایر
هوش مصنوعی: امید و هدف خود را از دست داده و کاملاً دور افتاده است، در حالی که در بروجرد به سر می‌برد و از ملایر فاصله گرفته است.
حسام السلطنه آگه زکارش
پریشان دید یک سر روزگارش
هوش مصنوعی: حسام‌السلطنه وقتی متوجه شد که اوضاعش به هم ریخته و نابسامان است، به طور کلی از شرایط زندگی‌اش ناامید و نگران شد.
بگفت: ای بی خبر بدبخت بدکار
نداری هیچ ازین کردار خود عار؟
هوش مصنوعی: او گفت: ای بی‌خبر و بدبخت، آیا از اعمال نادرست خود، هیچ احساس شرمساری نمی‌کنی؟
کس از امیدگاه خود گریزد
که خون خود به دست خود بریزد؟
هوش مصنوعی: آیا کسی از جایی که به آن امید دارد فرار می‌کند در حالی که خود به دست خود زندگی‌اش را به خطر می‌اندازد؟
خلایق را پناه و ملجأ آنجا
فرار تو حقیقت هست بی جا
هوش مصنوعی: مردم برای پناه و refuge به آن مکان می‌آیند، اما در واقع حقیقت آنجا فقط فرار تو است و جای واقعی ندارد.
که یحیی خان رسیدش پس ز دنبال
بدیدش شومی و بدبختی حال
هوش مصنوعی: یحیی خان به دنبال کسی رفت و وقتی او را دید، متوجه شد که حالش ناخوش و بدبخت است.
بگفت: ای نابکار خائن شاه
چرا گشتی ز احسان‌ها تو گم راه؟
هوش مصنوعی: او گفت: ای خائن و بدذات، چرا راه نیکی‌ها را فراموش کردی و از آن دور شدی؟
ندیدم چون تو کافر نعمت ای مرد
ز مولا رو مگردان زود بر گرد
هوش مصنوعی: ای مرد، تا به حال کسی را ندیده‌ام که مانند تو ناسپاس باشد. سریعاً از پروردگار روی برمگردان و دقت کن.
اگر تو تشنه‌ای این ره سراب است
محال است آب و سعیت ناصواب است
هوش مصنوعی: اگر تو تشنه‌ای، این مسیر به سراب می‌رسد و آب واقعی در آن نیست. تلاش تو برای یافتن آب در این راه نادرست است.
بجز نیکی و احسان‌ها چه دیدی
که چون دیوانگان از او رمیدی؟
هوش مصنوعی: غیر از خوبی‌ها و کارهای نیک، چه چیز دیگری را مشاهده کردی که مانند دیوانگان از آن فراری شده‌ای؟
ندانی عظم و شحم و پوست و مویت
از این پرورده شد؟ لعنت به رویت!
هوش مصنوعی: آیا نمی‌دانی که مغز و گوشت و پوست و موی تو از این پرورش یافته؟ لعنت بر چهره‌ات!
فراموشت شد این الطاف یک بار
که روگردان شدی در آخر کار؟
هوش مصنوعی: فراموش کردی که همیشه محبت و لطف من بوده، حالا که در نهایت از من رو برگرداندی؟
همه دیدند و دانندت چه بودی
به آذربایجان چون پا گشودی
هوش مصنوعی: همه شاهد بودند و می‌دانند که وقتی به آذربایجان وارد شدی، چه ویژگی‌هایی داشتید.
کنون چون طاغیان گمراه و سرمست
دم شیر ژیان بگرفته در دست
هوش مصنوعی: اکنون مانند طاغیان گمراه و سرمست، دم شیر وحشت را در دست گرفته‌ام.
به خون خویش آلودی تو دستت
زیان‌کاری، نه سودست این که هستت
هوش مصنوعی: تو دستت را به خون خود آلودی و این کار برای تو سودی ندارد، بلکه فقط ضرر خواهد داشت.