بخش ۱۷
جلایر غم مخور چون شه کریم است
تو گر یک ذره ای، لطفش عمیم است
دعایش ذکر لب کن صبح تا شام
ثنای او ترا شیرین کند کام
خداوندا به حق ذات بی چون
که تا در گردش است این چرخ گردون
کنی حاصل همه آمال او را
مساعد بخت و هم اقبال او را
حسودش را خدایا در به در کن
به ذلت قوت او خون جگر کن
گرفتم حمد و نعت و شاه از سر
بقایش خواستم از حی داور
پی مقصود رفتم سوی بازار
برآوردی بشد بر خرج انبار
چه بعضی قرض و خرج دیگرم بود
که باید بر دو صد آن قدر افزود
هر آن اسباب و اموالی که بودم
به نازل قیمتی بیعش نمودم
بدادم قرض مردم از کم و بیش
که بیرون آیم از این هول و تشویش
فرستم بر عراق اطفال دیگر
جلایر زادههای زار و مضطر
طلاق زوجه تبریز داده
نشد راضی رود با بنده زاده
تدارک از کم و بیشی به مقدور
نمودم از برای این ره دور
رسید انعام شهزاده محمد
که بادا حافظش یزدان ز هر بد
طلب کردم دو سهم انعام دیگر
که زاد ره کند این زار مضطر
بگفتندم به خوی گشته حواله
وصولش گر کنی با آه و ناله
نمودم عرض در خوی نیست پولی
زنندم هم چو طفلان از چه گولی!
امیرزاده به نزد شاه رفته
نیاید او به خوی این ماه و هفته
رفیقان چو روند میمانم آنجا
وصولش کی شود؟ خوی هست بیجا
که میرزا موسی خان میر حاج حجاج
روند از خوی همه افواج افواج
جلایر ماند آنجا زار و حیران
چه خواهد کرد با حال پریشان؟
بفرمودند کن موقوف امسال
به حج آینده رو با مال و اموال
مخور غم آنچه نازل بیع کردی
مضاعف شه رساند، نیست دردی
همین انعام گیر و خدمت شاه
روان شو، کار تو گردیده دلخواه
چه فرموده جلایر را شه از جود
کنی راضی فرستی خدمتم زود
که سگ کم برده در نخجیرگاهش
توئی چون صید افکن کلب راهش
شکارست و وجود تو ضرورست
که کلب پیر گاهی پر غرورست
چرا بیهوده گردی گرد هر کار
سگیت بهترست از مردم آزار
برو تکمیل نفس خویشتن کن
ز بد بگذر، به خوبی زیستن کن
نه هر کس حج رود مقبول باشد
مگر آن مرد ره معقول باشد
بداند شرط آن کوی و حرم چیست
ندیدم من مگر آن محترم کیست!
هزاران شرط دارد غیر اسلام
ندانم بیش کردن بر تو اعلام
نبی فرمود و در قرآن عیان است
مسلمانی اگر جوئی همان است
برو آداب کوی دوست را دان
پس آنگه جان به راهش ساز قربان
طواف کعبه کن ز آن روز حاصل
که زآدابش نباشی هیچ غافل
مرو چون اشتران پر بار و خاموش
برو آن روز کامد بر سرت هوش
تو که نیک و بد از هم فرق ناری
قدم در کوی جانان چون گذاری؟
به خود منگر که مقصود تو در اوست
بکن فرق سخن چون مغز از پوست
تو گر دوری از او، او هست نزدیک
چو گردی دور، چشمت هست تاریک
برو داروی بینایی بکن چشم
مگیر از این سخن بر هیچ کس خشم
که در این کوچههای پیچ در پیچ
بجز سودا دگر نبود ترا هیچ
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جلایر غم مخور چون شه کریم است
تو گر یک ذره ای، لطفش عمیم است
هوش مصنوعی: نگران غم و اندوه نباش، زیرا شاهی با کرامت و بخشندگی وجود دارد. اگر تو هم حتی کمی از این لطف و کرامت را حس کنی، عظمت آن را درک خواهی کرد.
دعایش ذکر لب کن صبح تا شام
ثنای او ترا شیرین کند کام
هوش مصنوعی: دعای او را از صبح تا شام بر زبان داشته باش تا با ستایش او، کام تو شیرین شود.
خداوندا به حق ذات بی چون
که تا در گردش است این چرخ گردون
هوش مصنوعی: ای خداوند، به حق وجود بینقصت، که تا زمانی که این دنیا در حال چرخش است...
کنی حاصل همه آمال او را
مساعد بخت و هم اقبال او را
هوش مصنوعی: تمام آرزوهای او را به یاری شانس و همراهی سرنوشت به دست میآوری.
حسودش را خدایا در به در کن
به ذلت قوت او خون جگر کن
هوش مصنوعی: خدایا حسود او را به حال خودش رها کن و به خاطر بیرحمیاش او را به ذلت بکش.
گرفتم حمد و نعت و شاه از سر
بقایش خواستم از حی داور
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر از خداوند درخواست میکند که حمد و ثنای او را بپذیرد و همچنین از درگاهش خواسته میشود که از زندگی و بقای شاه حمایت کند. شاعر به نوعی شکوه و تقدیس را به هم پیوند میدهد و از خداوند داوری میخواهد که در این زمینه کمک کند.
پی مقصود رفتم سوی بازار
برآوردی بشد بر خرج انبار
هوش مصنوعی: به دنبال هدفم به سمت بازار رفتم و تو همان جا به خاطر هزینهها و مخارجی که بر دوش داشتم، از من فاصله گرفتی.
چه بعضی قرض و خرج دیگرم بود
که باید بر دو صد آن قدر افزود
هوش مصنوعی: باید به هزینهها و قرضهایم توجه کنم، زیرا این مسائل آنقدر زیاد شده که نیاز دارم آنها را به دو برابر افزایش دهم.
هر آن اسباب و اموالی که بودم
به نازل قیمتی بیعش نمودم
هوش مصنوعی: من تمام دارایی و وسایلی که داشتم را با قیمتی کم فروختم.
بدادم قرض مردم از کم و بیش
که بیرون آیم از این هول و تشویش
هوش مصنوعی: به من کمک کن تا از نگرانی و اضطراب جاری در زندگیام بیرون بیایم و بار قرض مردم را از دوش خود بردارم.
فرستم بر عراق اطفال دیگر
جلایر زادههای زار و مضطر
هوش مصنوعی: من کودکان دیگری را به عراق میفرستم، فرزندان کسانی که در وضعیت دشوار و ناتوانی به سر میبرند.
طلاق زوجه تبریز داده
نشد راضی رود با بنده زاده
هوش مصنوعی: زن تبریزی طلاق نگرفته و با بنده زاده به رضا و خوبی زندگی خواهد کرد.
تدارک از کم و بیشی به مقدور
نمودم از برای این ره دور
هوش مصنوعی: برای این مسیر طولانی، من از آنچه دارم و ندارم، تدارک لازم را فراهم کردهام.
رسید انعام شهزاده محمد
که بادا حافظش یزدان ز هر بد
هوش مصنوعی: این بیت اشاره دارد به این که پادشاه محمد مورد محبت و لطف قرار گرفته و دعا میشود که خداوند او را از هر شر و زشتی محفوظ بدارد.
طلب کردم دو سهم انعام دیگر
که زاد ره کند این زار مضطر
هوش مصنوعی: درخواست کردم دو سهم دیگر از هدایای آسمانی تا این روح آشفته و دردمند را به سوی آرامش و کمال ببرد.
بگفتندم به خوی گشته حواله
وصولش گر کنی با آه و ناله
هوش مصنوعی: به من گفتند که اگر میخواهی به خواستهات برسی، باید با آه و ناله و زاری این کار را انجام دهی.
نمودم عرض در خوی نیست پولی
زنندم هم چو طفلان از چه گولی!
هوش مصنوعی: من در وجود خود نتوانستم چیزی را ارائه دهم و مانند کودکان از بیخبری خود باید بگویم چقدر غمگینم!
امیرزاده به نزد شاه رفته
نیاید او به خوی این ماه و هفته
هوش مصنوعی: امیرزاده به نزد شاه رفته و نمیتواند به کارهای خود در این ماه و هفته برسد.
رفیقان چو روند میمانم آنجا
وصولش کی شود؟ خوی هست بیجا
هوش مصنوعی: دوستان که میروند، من در آنجا میمانم. نمیدانم رسیدن به هدفم کی ممکن میشود. اکنون احساس میکنم که در جایی نادرست و بیمورد هستم.
که میرزا موسی خان میر حاج حجاج
روند از خوی همه افواج افواج
هوش مصنوعی: میرزا موسی خان، میر حاج حجاج، از شهر خوی در حال حرکت است و گروههای زیادی را به دنبال خود دارد.
جلایر ماند آنجا زار و حیران
چه خواهد کرد با حال پریشان؟
هوش مصنوعی: جلایر در آنجا به همراه حالتی افسرده و گیج باقی مانده است و نمیداند با این وضعیت نگرانکنندهاش چه کار کند.
بفرمودند کن موقوف امسال
به حج آینده رو با مال و اموال
هوش مصنوعی: فرمودند که امسال سفر به حج را متوقف کن و برای سال آینده با دارایی و ثروتی که داری برو.
مخور غم آنچه نازل بیع کردی
مضاعف شه رساند، نیست دردی
هوش مصنوعی: نگران چیزهایی که به آنها دست یافتهای نباش، زیرا آنچه به دست آوردهای خیر و برکتش بیشتر از آن است که احساس درد و ناراحتی کنی.
همین انعام گیر و خدمت شاه
روان شو، کار تو گردیده دلخواه
هوش مصنوعی: همین هدیه را قبول کن و به خدمت پادشاه برو، کار تو اکنون به نتیجه مطلوب رسیده است.
چه فرموده جلایر را شه از جود
کنی راضی فرستی خدمتم زود
هوش مصنوعی: شاه به جلایر میگوید که از بخشندگی تو راضی هستم و به همین خاطر زود خدمتم را انجام میدهی.
که سگ کم برده در نخجیرگاهش
توئی چون صید افکن کلب راهش
هوش مصنوعی: تو مانند سگی هستی که در شکارگاهش کم میبرد، وقتی به دنبال شکار میروی، سگی که راهش را گم کرده است.
شکارست و وجود تو ضرورست
که کلب پیر گاهی پر غرورست
هوش مصنوعی: وجود تو مانند شکار است و برای من بسیار اهمیت دارد، چون گاهی اوقات این سگ پیر هم با غرور ظاهر میشود.
چرا بیهوده گردی گرد هر کار
سگیت بهترست از مردم آزار
هوش مصنوعی: چرا بیهوده وقت خود را صرف کارهای بیفایده میکنی؟ بهتر است به جای آزار دادن دیگران، به کارهای خود بپردازی.
برو تکمیل نفس خویشتن کن
ز بد بگذر، به خوبی زیستن کن
هوش مصنوعی: به خودت توجه کن و نقصهای درونیت را برطرف کن. از کارهای بد دوری کن و سعی کن با خوبیها زندگی کنی.
نه هر کس حج رود مقبول باشد
مگر آن مرد ره معقول باشد
هوش مصنوعی: هر کسی که به حج برود، قرار نیست که حج او پذیرفته شود، بلکه باید آن شخص در مسیر درست و منطقی قرار داشته باشد.
بداند شرط آن کوی و حرم چیست
ندیدم من مگر آن محترم کیست!
هوش مصنوعی: فهمیدم که برای ورود به این مکان مقدس و محترم، باید چه ویژگیهایی داشته باشم، اما هرگز جز آن فرد محترم و با عظمت را ندیدم.
هزاران شرط دارد غیر اسلام
ندانم بیش کردن بر تو اعلام
هوش مصنوعی: بسیاری از شرایط وجود دارد که نمیتوانم به غیر از اسلام اعتمادی داشته باشم و درباره تو چیزی بیشتر اعلام کنم.
نبی فرمود و در قرآن عیان است
مسلمانی اگر جوئی همان است
هوش مصنوعی: پیامبر فرمود و در قرآن به روشنی آمده است که اگر به دنبال معنا و حقیقت اسلام هستی، همانی است که در آموزهها و اصول این دین بیان شده است.
برو آداب کوی دوست را دان
پس آنگه جان به راهش ساز قربان
هوش مصنوعی: برای رفتن به نزد دوست، ابتدا باید آداب و رسوم او را یاد بگیری. سپس میتوانی جانت را برای او فدا کنی.
طواف کعبه کن ز آن روز حاصل
که زآدابش نباشی هیچ غافل
هوش مصنوعی: به دور کعبه بگرد، اما وقتی به این کار بپرداز که آداب و قوانین این عمل را به خوبی میدانی و به هیچ وجه نباید غافل باشی.
مرو چون اشتران پر بار و خاموش
برو آن روز کامد بر سرت هوش
هوش مصنوعی: به آرامی و با فکر و برنامه حرکت کن، مانند شتران که بار سنگینی بر دوش دارند و خاموش هستند. روزی خواهد آمد که آگاهی و هوش بر تو غالب خواهد شد.
تو که نیک و بد از هم فرق ناری
قدم در کوی جانان چون گذاری؟
هوش مصنوعی: تو که خوب و بد را از یکدیگر تشخیص نمیدهی، وقتی قدم در کوچه عشق میگذاری، چه میکنی؟
به خود منگر که مقصود تو در اوست
بکن فرق سخن چون مغز از پوست
هوش مصنوعی: به خودت نگاه نکن که هدف تو در وجود دیگران است. باید فرق بین حرف اصلی و ظاهر را بفهمی، مثل تفاوت مغز و پوست.
تو گر دوری از او، او هست نزدیک
چو گردی دور، چشمت هست تاریک
هوش مصنوعی: اگر تو از او دور هستی، او به تو نزدیک است. اگر دور باشی، دیدت تاریک میشود.
برو داروی بینایی بکن چشم
مگیر از این سخن بر هیچ کس خشم
هوش مصنوعی: به سمت درمانی برای بینایی برو و از شنیدن این حرف، خشمگین نشو.
که در این کوچههای پیچ در پیچ
بجز سودا دگر نبود ترا هیچ
هوش مصنوعی: در این کوچههای پرپیچ و خم، جز خیال و آرزو چیزی برای تو وجود ندارد.