بخش ۱۵
جلایر شرح دیگر را بیان کن
گهر آور نثار این و آن کن
ولیعهد شهنشاه جوان بخت
که زآغاز آمد او شایسته تخت
ثنایش ذکر لب کن صبح تا شام
بقایش خواه از قیوم علام
وجودش فیضبخش خاص و عام است
از این اندر دو عالم نیکنام است
که تیغ او پناه ملک و دین شد
یکی سدی است لیکن آهنین شد
چو سدی کو سکندر بست بر آب
بیانی میکنم نیکو تو دریاب
که بستن سد به آبی از کم و بیش
چو ممکن هست، چندان نیست تشویش
ولی از آتش سوزان گریزند
چسان خلق جهان با او ستیزند؟
ز آتش صعب تر چون نیست در کار
خدا زان خلق را ترساند از نار
ولیعهد شه از این تیغ تیزش
که سی سال است با آتش ستیزش
به پاس دین درین دریای آتش
ببسته سدی اما سخت و دلکش
نموده حفظ خرمنهای دین را
از آن آتش مصون دین مبین را
هر آن کس شکر این نعمت ندارد
ندانم بهرهای از عقل دارد؟
چه داند آنکه دستش دور از آتش
بود بر گردن یاران مهوش
عراق و فارس تا سر حد کرمان
ز دارالمرز گویم تا خراسان
یکی در فکر عیش و ناز و نوش است
یکی هشیار و آن دیگر خموش است
یکی را شوق گلکاری به سر هست
یکی فکرش همه در جمع زر هست
یکی بر پا نموده کاخ دلکش
درو هم شمع و فرش و آب و آتش
یکی بر ترمه و بر پول نازد
به سودا کار خود را خوب سازد
یکی گوید که: چون رستم کنم رزم
نه در میدان، ولی در مجلس بزم
یکی دیگر به تدبیرات و حیله
به خورشید گوید:«ای نور قبیله»
یکی با همگنانش در جدال است
بگوید: صلح نزد من محال است
نخواهد خلق را یک روز راحت
زمین بخل را دارد مساحت
بگوید: کس ز من بهتر نباشد
که من زور و زرم کمتر نباشد
یکی سرکش ولی بسیار مغرور
که گویا هست دایم مست و مخمور
ندیده توپ هفتاد و دو پوندی
چو رعد و برق پر زورست و تندی
نشسته سایههای سرو آزاد
کجا جنگ ارس را کرده او یاد؟
یکی خربوزه گرسنگ و گرگاب
خورد با نعمت الوان کند خواب
نه ببریده به سکین جز خیاری
نه دیده رنگ خون جز آب ناری
یکی لیمو خورد بر دفع صفرا
کجا دیده جهان سرد و گرما؟
بدیده جنگ، لیکن از خروسی
زمین آتشفشان دید از عروسی
کجا خوردند افسوس و دریغی
کجا آغشته در خون دیده تیغی؟
کجا هم جان و مالش را تلف دید
کجا تیغی ز خصمانش به کف دید؟
کجا تاراج کرد و گشت تاراج؟
کجا تن را به دشمن کرد آماج؟
کجا بر نان خشکی کرده افطار؟
ز جان بگذشته سر برده به کهسار؟
کجا وی را سپاهی در کمین بود؟
کجا در بحر آتشهای کین بود؟
کجا بشنید ضرب و طعن اغیار؟
نبودش وقت حاجت هیچ دینار؟
رفاه خلق چون بودیش مقصود
خدا هر مشکلش را زود بگشود
مشقت چون برای مرد باشد
که راحت بهر هر بی درد باشد
بلی هر کس پسندد کرده خویش
نمی گویم سخن دیگر از این بیش
ولی افسانه باشد این خیالات
خیالات است گویند از محالات
خدا داند که هر کس قابل چیست
سزاوار جهان داری است یا نیست
چو خورشید جهانآرا در آید
ستاره محو و عمر او سر آید
شهنشاه است چون خورشید تابان
ولیعهد است چون ضوء نمایان
ولی نبود جدا ضو چون ز خورشید
یکی باشد اگر نامش دو گردید
بود این لازم و ملزوم با هم
یکی بادام باشد لیک توام
ولی داند شهنشاه جهاندار
که او بر سروری بودی سزاوار
جلایر حسب حالی را بگفتی
در معنی به نوک کلک سفتی
بکن ختم سخن را بر دعایش
چون حدت نیست تعریف و ثنایش
خداوندا پناه آن و این باش
جهان را گو مدامی اینچنین باش
هر آن چیزی که خواهد روزگارش
شود آماده آرد در کنارش
حسودش خون جگر، با غم قرین باد
جهان تا هست هم خوار و حزین باد
جلایر را کنی از رحمتت شاد
ز قید غم شها سازیش آزاد
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جلایر شرح دیگر را بیان کن
گهر آور نثار این و آن کن
هوش مصنوعی: خود را به نمایش بگذار و زیباییهای خود را به دیگران هدیه کن.
ولیعهد شهنشاه جوان بخت
که زآغاز آمد او شایسته تخت
هوش مصنوعی: ولیعهد جوان که از ابتدا برای سلطنت و نشستن بر تخت مناسب و شایسته بوده است.
ثنایش ذکر لب کن صبح تا شام
بقایش خواه از قیوم علام
هوش مصنوعی: هر روز از صبح تا شب، نام و یاد او را بر زبان آور و برای بقا و ماندگاری او دعا کن، حتی اگر از ذات باریتعالی باشد.
وجودش فیضبخش خاص و عام است
از این اندر دو عالم نیکنام است
هوش مصنوعی: وجود او هر دو عالم را بهرهمند میسازد و به همین خاطر در این دو جهان نام نیک و محترمی دارد.
که تیغ او پناه ملک و دین شد
یکی سدی است لیکن آهنین شد
هوش مصنوعی: تیغ او به عنوان حامی ملک و دین تبدیل شده و مانند سدی مستحکم و آهنی شده است.
چو سدی کو سکندر بست بر آب
بیانی میکنم نیکو تو دریاب
هوش مصنوعی: مثل سدی که اسکندر بر آب ساخته است، من نیز سخنی را با نیکویی عرض میکنم؛ تو هم این را درک کن.
که بستن سد به آبی از کم و بیش
چو ممکن هست، چندان نیست تشویش
هوش مصنوعی: بستن سد به آبی که کم و زیاد دارد، وقتی که ممکن است، نباید دلنگرانی زیادی به وجود آورد.
ولی از آتش سوزان گریزند
چسان خلق جهان با او ستیزند؟
هوش مصنوعی: اما چگونه میتوان از آتش سوزان فرار کرد وقتی که مردم دنیا با آن در جنگند؟
ز آتش صعب تر چون نیست در کار
خدا زان خلق را ترساند از نار
هوش مصنوعی: هیچ چیز در کار خدا به اندازه آتش دشوار و مخوف نیست، از این رو خداوند انسانها را از عذاب آتش میترساند.
ولیعهد شه از این تیغ تیزش
که سی سال است با آتش ستیزش
هوش مصنوعی: ولیعهد پادشاه از این شمشیر برنده میگوید که سی سال است با آتش در مبارزه بوده است.
به پاس دین درین دریای آتش
ببسته سدی اما سخت و دلکش
هوش مصنوعی: به خاطر دین، در این دریاى آتش سدی ایجاد کرده است، اما این سد هم بسیار محکم است و هم زیبا.
نموده حفظ خرمنهای دین را
از آن آتش مصون دین مبین را
هوش مصنوعی: حفظ و نگهداری اصول و ارزشهای دین در برابر آتش مشکلات و چالشها، وظیفهای بزرگ و حیاتی است. دین پاک و روشن را باید از خطرات مصون نگهداشت.
هر آن کس شکر این نعمت ندارد
ندانم بهرهای از عقل دارد؟
هوش مصنوعی: هر کسی که از این نعمت سپاسگزار نباشد، نمیدانم چقدر عقل و درک دارد.
چه داند آنکه دستش دور از آتش
بود بر گردن یاران مهوش
هوش مصنوعی: کسی که همیشه از آتش دور بوده، نمیتواند درد و خطر آن را درک کند؛ حال آنکه دوستان زیبا و محبوب در معرض این خطر قرار دارند.
عراق و فارس تا سر حد کرمان
ز دارالمرز گویم تا خراسان
هوش مصنوعی: من از عراق و فارس صحبت میکنم تا به کرمان برسم و از آنجا تا خراسان.
یکی در فکر عیش و ناز و نوش است
یکی هشیار و آن دیگر خموش است
هوش مصنوعی: یک نفر در دنبال لذت و خوشی و سرگرمی است، یکی دیگر هوشیار و بیدار است و شخص سوم خاموش و بیخبر از همه چیز.
یکی را شوق گلکاری به سر هست
یکی فکرش همه در جمع زر هست
هوش مصنوعی: در اینجا میگوییم که یکی به زیبایی و پرورش گلها علاقه دارد و در دنیای خود به زندگی و لذتهای آن اهمیت میدهد، در حالی که دیگری تمام فکر و ذهنش معطوف به جمعآوری ثروت و زر و مال است. دو رویکرد متفاوت به زندگی و ارزشها را نشان میدهد.
یکی بر پا نموده کاخ دلکش
درو هم شمع و فرش و آب و آتش
هوش مصنوعی: یک نفر در دل خود مکانی زیبا و دلنشین ساخته است که در آن شمع روشن است، فرش گسترده شده و آب و آتش وجود دارد.
یکی بر ترمه و بر پول نازد
به سودا کار خود را خوب سازد
هوش مصنوعی: کسی که بر روی پارچه گرانبها و پول خود بنازد، در واقع کار خود را به خوبی پیش میبرد.
یکی گوید که: چون رستم کنم رزم
نه در میدان، ولی در مجلس بزم
هوش مصنوعی: یکی میگوید: من اگر بخواهم نیروی رستم را به کار ببرم، این کار را در میدانی از نبرد نمیکنم، بلکه در محفلی از شادی و جشن انجام میدهم.
یکی دیگر به تدبیرات و حیله
به خورشید گوید:«ای نور قبیله»
هوش مصنوعی: یک نفر با تدبیر و ترفند به خورشید میگوید: «ای روشنیبخش قبیله!»
یکی با همگنانش در جدال است
بگوید: صلح نزد من محال است
هوش مصنوعی: شخصی در حال بحث و درگیری با دیگران است و میگوید که به هیچ وجه نمیتواند صلح و آرامش را بپذیرد.
نخواهد خلق را یک روز راحت
زمین بخل را دارد مساحت
هوش مصنوعی: انسانها هرگز در یک روز آرامش و راحتی را نخواهند یافت؛ زیرا دنیا همیشه تنگناها و مشکلاتی دارد که باید با آنها مواجه شوند.
بگوید: کس ز من بهتر نباشد
که من زور و زرم کمتر نباشد
هوش مصنوعی: بگوید: هیچکس از من بهتر نیست به شرطی که من قدرت و توانم کمتر نباشد.
یکی سرکش ولی بسیار مغرور
که گویا هست دایم مست و مخمور
هوش مصنوعی: شخصی سرشار از غرور و خودبینی به نظر میرسد که همواره حالتی مست و شاداب دارد.
ندیده توپ هفتاد و دو پوندی
چو رعد و برق پر زورست و تندی
هوش مصنوعی: توپ هفتاد و دو پوندی که مانند رعد و برق قوی و سریع است، هرگز دیده نشده است.
نشسته سایههای سرو آزاد
کجا جنگ ارس را کرده او یاد؟
هوش مصنوعی: سایههای درختان سرو و آزاد کجا هستند که جنگ ارس را به یاد میآورند؟
یکی خربوزه گرسنگ و گرگاب
خورد با نعمت الوان کند خواب
هوش مصنوعی: یک خربزه که گرسنه بود، با آب چشمه شیرین نوشید و در کنار نعمتهای گوناگون خوابید.
نه ببریده به سکین جز خیاری
نه دیده رنگ خون جز آب ناری
هوش مصنوعی: در این دنیا، چیزی جز نازکی و لطافت وجود ندارد و هیچ نشانی از خون و رنج در واقعیت دیده نمیشود، فقط آرامش و زندگی طبیعی مثل آب انار است.
یکی لیمو خورد بر دفع صفرا
کجا دیده جهان سرد و گرما؟
هوش مصنوعی: کسی که یک لیمو خورده تا صفرا را دفع کند، چگونه میتواند تغییرات دمایی و حالتهای مختلف جهان را ببیند؟
بدیده جنگ، لیکن از خروسی
زمین آتشفشان دید از عروسی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به تضاد و تفاوتهای موجود در زندگی اشاره میکند. او میگوید که حتی در شرایط جنگ و نبرد، زیباییها و شادیهای طبیعی نیز وجود دارند، به طوری که از یک طرف جنگ و خشونت را میبیند و از طرف دیگر، نشانههایی از زیبایی و زندگی را مثل جشن عروسی و پدیدههای طبیعی مانند آتشفشان مشاهده میکند. در واقع، زندگی همواره ترکیبی از تلخیها و شیرینیهاست.
کجا خوردند افسوس و دریغی
کجا آغشته در خون دیده تیغی؟
هوش مصنوعی: کجا میتوان افسوس و دریغی را پیدا کرد که در آن اشکها مانند تیغی خونین باشند؟
کجا هم جان و مالش را تلف دید
کجا تیغی ز خصمانش به کف دید؟
هوش مصنوعی: آنجا که کسی جان و مالش را بیدلیل از دست بدهد، جایی نیست که دشمنانش بتوانند بر او چیره شوند و او را به خطر بیندازند.
کجا تاراج کرد و گشت تاراج؟
کجا تن را به دشمن کرد آماج؟
هوش مصنوعی: چه جایی غارت شد و در هم ریخت؟ کجا بدن را به دشمن سپرد و هدف قرار داد؟
کجا بر نان خشکی کرده افطار؟
ز جان بگذشته سر برده به کهسار؟
هوش مصنوعی: کجا میتوان افطار را در نان خشک پیدا کرد؟ آیا کسی که از جان خود گذشته، به کوهها پناه میبرد؟
کجا وی را سپاهی در کمین بود؟
کجا در بحر آتشهای کین بود؟
هوش مصنوعی: کجا این شخص را سربازانی در انتظار بودند؟ کجا در دل آتشهای دشمنی قرار داشت؟
کجا بشنید ضرب و طعن اغیار؟
نبودش وقت حاجت هیچ دینار؟
هوش مصنوعی: کجا میتوان انتظار داشت که او صدای ناسزا و زخم زبان دیگران را بشنود؟ وقتی که او در حال نیاز و احتیاج است و حتی یک دینار هم در دست ندارد؟
رفاه خلق چون بودیش مقصود
خدا هر مشکلش را زود بگشود
هوش مصنوعی: خوشحالی و آسایش مردم هدف اصلی خداست و هر دشواری که برای آنها پیش بیاید، به سرعت حل میشود.
مشقت چون برای مرد باشد
که راحت بهر هر بی درد باشد
هوش مصنوعی: زحمت و سختی برای مردان است، در حالی که آسودگی و راحتی نصیب کسانی میشود که از درد و رنج دور هستند.
بلی هر کس پسندد کرده خویش
نمی گویم سخن دیگر از این بیش
هوش مصنوعی: هر کسی بر اساس سلیقه و نظر خود عمل میکند و من چیز دیگری برای گفتن ندارم.
ولی افسانه باشد این خیالات
خیالات است گویند از محالات
هوش مصنوعی: این خیالها و افسانهها به حقیقت نمیپیوندند و مردم میگویند که اینها غیرممکن است.
خدا داند که هر کس قابل چیست
سزاوار جهان داری است یا نیست
هوش مصنوعی: خداوند میداند که هر کسی چه تواناییهایی دارد و آیا لیاقت مدیریت و تصاحب دنیا را دارد یا خیر.
چو خورشید جهانآرا در آید
ستاره محو و عمر او سر آید
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید تابناک و روشنی بخش به آسمان میآید، ستارهها ناپدید میشوند و عمر آنها به پایان میرسد.
شهنشاه است چون خورشید تابان
ولیعهد است چون ضوء نمایان
هوش مصنوعی: شاه مانند خورشید درخشان و پادشاهی است که در کمال قدرت و نورانیاست، در حالی که ولیعهد مانند نوری است که به وضوح نمایان است و در سایهی آن شاه قرار دارد.
ولی نبود جدا ضو چون ز خورشید
یکی باشد اگر نامش دو گردید
هوش مصنوعی: زیرا اگر نور خورشید یکی باشد، جدا از این که نامش دو تا باشد، نمیتواند به دو قسمت تقسیم شود.
بود این لازم و ملزوم با هم
یکی بادام باشد لیک توام
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که چیزی که لازم و ملزوم یکدیگرند، نباید از هم جدا شوند. مانند دو قسمت یک بادام که با هم پیوند خوردهاند و جدایی آنها غیرممکن است. به همین شکل، تو و من نیز به هم وابستهایم و نمیتوانیم از هم جدا باشیم.
ولی داند شهنشاه جهاندار
که او بر سروری بودی سزاوار
هوش مصنوعی: اما پادشاهی که بر جهان حکومت میکند، میداند که او شایستگی برتری و سروری را دارد.
جلایر حسب حالی را بگفتی
در معنی به نوک کلک سفتی
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به زیبایی و لحن خاصی اشاره دارد که احساسات و حالات درونی را به وضوح بیان میکند. او به نوعی سادگی و احساس عمیق در بیان گفتهها اشاره دارد که میتواند به تأثیرگذار بودن کلمات کمک کند. در واقع، شاعر میخواهد بگوید که با کلمات مناسب، میتوان عمق و معنا را به خوبی انتقال داد.
بکن ختم سخن را بر دعایش
چون حدت نیست تعریف و ثنایش
هوش مصنوعی: دعای او را با دعا و خواستهات پایان بده، چون قابلیت تعریف و ستایش او را نداری.
خداوندا پناه آن و این باش
جهان را گو مدامی اینچنین باش
هوش مصنوعی: خدایا، تو پناهگاه هر دو گروه باش و جهان را همواره به همین صورت نگهدار.
هر آن چیزی که خواهد روزگارش
شود آماده آرد در کنارش
هوش مصنوعی: هر چیزی که سرنوشت برای کسی مقدر کرده باشد، به تدریج زمینههای آن در زندگیاش فراهم میشود.
حسودش خون جگر، با غم قرین باد
جهان تا هست هم خوار و حزین باد
هوش مصنوعی: حسادت او را به شدت آزار میدهد و با غم و اندوه همراه است. تا زمانی که این دنیا وجود دارد، او همیشه در رنج و حسرت خواهد بود.
جلایر را کنی از رحمتت شاد
ز قید غم شها سازیش آزاد
هوش مصنوعی: اگر جلایرها را از رحمت خود شاد کنی، او را از قید غم آزاد خواهی ساخت.