بخش ۱۴
جلایر رفت و بر خود کرد واجب
که گیرد پول و بدهدشان مواجب
عمر را همسفر با خویش کرده
عجبها زان سبیل و ریش کرده
بشارت باد! کان سنی نجس رفت
سری کو آمد اندر زیر فَس رفت
ز فَس یک منگله آویز کرده
جهانی را عفونت خیز کرده
چو اول منزلش مشکین جق آمد
عمر را میل نان و قاطق آمد
جلایر بستد از دهقان لواشی
ز ماش و لوبیا آورد آشی
عمر زان گونه یورش بر طبق کرد
که دهقانی معادی را دمق کرد
پس آنگه رو به جام آب آورد
که نتوان تشنگی را تاب آورد
عطش ساکت نشد از جام و کوزه
سر اندر جو فرو شد تا به پوزه
خورش نفاخ و آن پرخوار گستاخ
صداها آیدش هر دم ز سوراخ
چو با اصحاب تا فرسنگی آمد
ز ناقوسش صدای زنگی آمد
همانا مهره را در طاس انداخت
به ریش خویش، آن خناس انداخت
ز درد دل فغانش بر سما شد
بگفت آه! این بلا از لوبیا شد
علاجم کن جلایر جان که مُردم
که جان بر مالک دوزخ سپردم
طبیبی گر بدی با یک اماله
نمودی چارههای آن نواله
غلط کردم که از این آش خوردم
ز آش لوبیا و ماش مُردم
بود دست من و دامانت ای دوست
اگر دستوری آید دست، نیکوست
چو میراث است دستور از خلیفه
که تفصیلش رسید از بوحنیفه
ولی آن شیشه لحمی بود و آبم
اگر میرم که وصل او نیابم!
اگر آن شیشه بر دستم فتادی
همین سدی که بستم میگشادی
بگفتم: کو طبیب و کو دوائی
کجا شیشه بود در همچو جائی؟
حکیم باشی به اردو ماند و شیشه
هر آن جا خرس باشد هست بیشه
بگفتا یک سواری چست و چالاک
به اردو گر رود از بهر غمناک
رساند شیشه دستور زودی
که شاید سُدّه از ریشم گشودی
سواری پس فرستادم به اردو
که پیدا گر تواند کرد هر سو
بشد پیدا چو کرده او تلاشی
به جیب نوکر حکیم باشی
حکیم باشی شنید این های و هو را
تفحص کرد چون احوال او را،
بگفتا: شیشه هست اما به کار است
چگونه میدهم گر جانسپار است
مگر دینار نقدی ریزیَم مشت
به شیشه پس توانی برد انگشت
فرستم آدم و خفته کنندش
اگر زر نیست کردم ریشخندش
بگفتا: این مگو خرس بزرگ است
به حیله روبه، اما شکل گرگ است
تعارف داند و چربی زبانی
ز سودایش نه سود و نه زیانی
عمر گر به شود، بِدْهَد ترا اسب
عربی زاده تازی خوب و دل چسب
فرستاد این و دادم زود حالی
که بد حال است دیگر کو مجالی؟
دو درهم کن غذایش را معین
که باشد این عُمَر شکل برهمن
بگفتا: آدمم دارد وقوفی
که خواهد داد او را هم سَفوفی
ولی یک من نمک با مَشگکی آب
بر او ریزد کند پس اندکی خواب
دو ران ماده گامیش کهن سال
خورانندش غذا چون هست بد حال
پس آنگه حال فورا باز گویند
که گر این چاره نبود چاره جویند
برنجی شیشهای بودی سه پاره
به هم چون وصل شد گشتی مناره
نهاد آن بوق بر سوراخ خیکش
بر او میریخت پس آبی ز دیگش
چو پر شد مَشگش، از حلقش به در شد
سبیل و ریش و سر تا پاش، تر شد
غرض اعجوبهای بود این حکایت
که رفت از حال نحس او روایت
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جلایر رفت و بر خود کرد واجب
که گیرد پول و بدهدشان مواجب
هوش مصنوعی: جلایر رفت و برای خودش ضروری دانست که پولی بگیرد و به آنها حقوقی پرداخت کند.
عمر را همسفر با خویش کرده
عجبها زان سبیل و ریش کرده
هوش مصنوعی: عمر به همراه خود مسافرت کرده و از این مسیر و تغییرات عجیب در چهرهاش شگفتزده شده است.
بشارت باد! کان سنی نجس رفت
سری کو آمد اندر زیر فَس رفت
هوش مصنوعی: خوشحال باشید! چرا که یک شخص بزرگ و ناپاک رفت و کسی که به زیر پایش میرفت نیز از بین رفت.
ز فَس یک منگله آویز کرده
جهانی را عفونت خیز کرده
هوش مصنوعی: از یک موجود بیسر و ته، جهانی پر از آلودگی و بیماری به وجود آمده است.
چو اول منزلش مشکین جق آمد
عمر را میل نان و قاطق آمد
هوش مصنوعی: در آغاز زندگی، به شیرینی و خوشبویی شبیه بود، اما به مرور زمان، تمایل به روزی و خوراک معمولی در او شکل گرفت.
جلایر بستد از دهقان لواشی
ز ماش و لوبیا آورد آشی
هوش مصنوعی: جلایر از کشاورز خوراکی به نام لواش گرفت که با ماش و لوبیا درست شده بود.
عمر زان گونه یورش بر طبق کرد
که دهقانی معادی را دمق کرد
عمر چنان به طبق حمله میکند که انگار بخواهد دشمنش دهقان را گوشمالی دهد.
پس آنگه رو به جام آب آورد
که نتوان تشنگی را تاب آورد
هوش مصنوعی: سپس به سمت جام آب رفت چون دیگر نمیتوانست تشنگی را تحمل کند.
عطش ساکت نشد از جام و کوزه
سر اندر جو فرو شد تا به پوزه
هوش مصنوعی: عطش همچنان باقی است و با نوشیدن آب از جام و کوزه، این تشنگی برطرف نمیشود. انسان برای رفع تشنگی خود، تا عمق آب میرود و حتی به سطحی پایینتر از آن یعنی به جایی نزدیک به انتهای آن فرو میرود.
خورش نفاخ و آن پرخوار گستاخ
صداها آیدش هر دم ز سوراخ
هوش مصنوعی: خورشید همیشه در حال تابش است و به طور مداوم نور و گرما منتشر میکند. این نور و گرما به دوردستها میرسد و همواره حیات را تحت تأثیر قرار میدهد. صدای طبیعی دنیا و فعالیتهای آن به صورت مداوم به گوش میرسد و از هر سو میتواند اثر خود را بگذارد.
چو با اصحاب تا فرسنگی آمد
ز ناقوسش صدای زنگی آمد
هوش مصنوعی: وقتی که با دوستانم چند فرسنگی دور شدم، صدای زنگی از ناقوس به گوشم رسید.
همانا مهره را در طاس انداخت
به ریش خویش، آن خناس انداخت
هوش مصنوعی: او مهره را در تاس انداخت و به خودش خندید، همان شیطانی که در دلش بود.
ز درد دل فغانش بر سما شد
بگفت آه! این بلا از لوبیا شد
هوش مصنوعی: از دل درد و ناراحتیاش نالهای برآورد و گفت: آه! این مصیبت به خاطر لوبیا پیش آمده است.
علاجم کن جلایر جان که مُردم
که جان بر مالک دوزخ سپردم
هوش مصنوعی: مرا درمان کن ایجلایر، زیرا که جانم به شدت در حال مرگ است و من جانم را به دست فرشته عذاب سپردهام.
طبیبی گر بدی با یک اماله
نمودی چارههای آن نواله
هوش مصنوعی: اگر پزشکی با یک نسخه یا دارو، بیماری را درمان کند، پس باید برای آن بیماری راهکارهایی نیز داشته باشد.
غلط کردم که از این آش خوردم
ز آش لوبیا و ماش مُردم
هوش مصنوعی: من اشتباه کردم که از این آش خوردم، چرا که از آش لوبیا و ماش واقعاً بیمار شدم.
بود دست من و دامانت ای دوست
اگر دستوری آید دست، نیکوست
هوش مصنوعی: اگر تو، دوست من، دستوری بدهی، من با کمال میل و خوبی آن را انجام میدهم و آمادهام که به خواستهات پاسخ دهم.
چو میراث است دستور از خلیفه
که تفصیلش رسید از بوحنیفه
هوش مصنوعی: زمانی که قوانین و احکام از طرف حاکم به طور دقیق و مشخص بیان شود، این امر همچون ارثی است که از بوحنیفه به ما رسیده است.
ولی آن شیشه لحمی بود و آبم
اگر میرم که وصل او نیابم!
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شیشه نماد fragility (شکستنی) و در عین حال نشانهای از حساسیت و نیاز به مراقبت است. وقتی که میگوید "اگر بروم و او را پیدا نکنم"، احساس تنهایی و فقدان را بیان میکند و نشان میدهد که ارتباط با آن شخص برایش بسیار مهم و ضروری است. اگر دور شود و نتواند به او دست یابد، احساس ناامیدی و عدم اتصال به او به وجود میآید.
اگر آن شیشه بر دستم فتادی
همین سدی که بستم میگشادی
هوش مصنوعی: اگر آن شیشه به دستم بیفتد، همان سدی که من درست کردهام را از هم خواهد گسست.
بگفتم: کو طبیب و کو دوائی
کجا شیشه بود در همچو جائی؟
هوش مصنوعی: گفتم: پزشک و دارو کجاست؟ چرا در چنین مکانهایی هیچ دارویی وجود ندارد؟
حکیم باشی به اردو ماند و شیشه
هر آن جا خرس باشد هست بیشه
هوش مصنوعی: اگر فردی دانا و خردمند باشد، مانند اردوگاه است و در هر جایی که خرسی وجود داشته باشد، درختان زیادی نیز هست.
بگفتا یک سواری چست و چالاک
به اردو گر رود از بهر غمناک
هوش مصنوعی: یک سواری باهوش و چابک گفت که اگر به اردو برود، حتماً برای دلخوشی و شادی خواهد بود.
رساند شیشه دستور زودی
که شاید سُدّه از ریشم گشودی
هوش مصنوعی: شیشه به من پیام داد که سریعاً به من برسان، شاید مشکل من حل شود و از این گرفتاری رها شوم.
سواری پس فرستادم به اردو
که پیدا گر تواند کرد هر سو
هوش مصنوعی: من سواری به اردو فرستادم تا هرجا که بتواند، به جستجو بپردازد و اطلاعاتی پیدا کند.
بشد پیدا چو کرده او تلاشی
به جیب نوکر حکیم باشی
هوش مصنوعی: زمانی که او تلاش میکند، به وضوح نمایان میشود و در نتیجه، به مقامی میرسد که نوکر حکیمی میشود.
حکیم باشی شنید این های و هو را
تفحص کرد چون احوال او را،
هوش مصنوعی: اگر آدم دانایی باشی، صدای شلوغی و هیاهو را میشنوی و درباره شرایط و وضعیت او کنجکاوی میکنی.
بگفتا: شیشه هست اما به کار است
چگونه میدهم گر جانسپار است
هوش مصنوعی: او گفت: شیشه وجود دارد، اما برای چه استفاده میشود؟ چگونه میتوانم آن را بدهم اگر ارزش جان را داشته باشد؟
مگر دینار نقدی ریزیَم مشت
به شیشه پس توانی برد انگشت
هوش مصنوعی: اگر پول کمی در دست داشته باشم و با مشت به شیشه بزنم، آیا میتوانی انگشتت را برداری؟
فرستم آدم و خفته کنندش
اگر زر نیست کردم ریشخندش
هوش مصنوعی: اگر آدمی را بفرستم و او را بخوابانند، باز هم اگر پول و ثروتی در کار نباشد، به او طعنه میزنم.
بگفتا: این مگو خرس بزرگ است
به حیله روبه، اما شکل گرگ است
هوش مصنوعی: او گفت: این را نگو که این خرس بزرگ است، زیرا به زیرکی مانند روباه عمل میکند، اما ظاهراً شبیه گرگ است.
تعارف داند و چربی زبانی
ز سودایش نه سود و نه زیانی
هوش مصنوعی: او به خوبی میداند چگونه محبت و مهربانی خود را به نمایش بگذارد، اما این حرفها و خوشوبشهایش نه به نفع اوست و نه به ضررش.
عمر گر به شود، بِدْهَد ترا اسب
عربی زاده تازی خوب و دل چسب
هوش مصنوعی: اگر عمری طولانی داشته باشی، به تو اسب عربی اصیلی هدیه خواهد داد که هم زیبا و هم دلپذیر است.
فرستاد این و دادم زود حالی
که بد حال است دیگر کو مجالی؟
هوش مصنوعی: او این پیام را فرستاد و من به سرعت پاسخ دادم در حالی که حال من خوب نیست، و دیگر فرصت زیادی ندارم.
دو درهم کن غذایش را معین
که باشد این عُمَر شکل برهمن
هوش مصنوعی: دو درهم برای غذای او بگذارید مشخص کنید که این عمر دچار تغییر و تفرقه میشود.
بگفتا: آدمم دارد وقوفی
که خواهد داد او را هم سَفوفی
هوش مصنوعی: گفت: آدمی دارای دانش و آگاهی است که او را به حالتی خاص خواهد رساند.
ولی یک من نمک با مَشگکی آب
بر او ریزد کند پس اندکی خواب
هوش مصنوعی: اگر یک من نمک را با مقداری آب روی او بریزیم، این کار باعث میشود که او پس از مدتی خوابش ببرد.
دو ران ماده گامیش کهن سال
خورانندش غذا چون هست بد حال
هوش مصنوعی: دو پای ماده گامیش، کهنسال، غذا را برای او میآورند، چون حالش خوب نیست.
پس آنگه حال فورا باز گویند
که گر این چاره نبود چاره جویند
هوش مصنوعی: سپس به سرعت وضعیت را بیان میکنند که اگر این راه حل نبود، راه حلی دیگر پیدا کنند.
برنجی شیشهای بودی سه پاره
به هم چون وصل شد گشتی مناره
هوش مصنوعی: تو مانند یک شیشه برنجی بودهای که به سه قطعه تقسیم شده و وقتی به هم وصل میشوی، به مانند یک مناره استوار و زیبا میگردی.
نهاد آن بوق بر سوراخ خیکش
بر او میریخت پس آبی ز دیگش
هوش مصنوعی: در اینجا، شخصی با استفاده از بوق، مایعات را به داخل خیکی میریزد و معلوم است که آب از دیگ او در حال بیرون ریختن است. این تصویر نشاندهندهٔ حرکت و برای خود بتهریزی و یا فعالیتی است که با احتیاط انجام نمیشود.
چو پر شد مَشگش، از حلقش به در شد
سبیل و ریش و سر تا پاش، تر شد
هوش مصنوعی: وقتی مشک او پر شد، آب از حلقش بیرون آمد و همچنین سبیل و ریش و موی سرش، همه خیس شدند.
غرض اعجوبهای بود این حکایت
که رفت از حال نحس او روایت
هوش مصنوعی: این داستان به خاطر ویژگی خاص و جالبش مطرح شده و هدفش بیان حال بد اوست که از آن به عنوان تجربهای عبرتآموز یاد میشود.
حاشیه ها
1403/08/16 00:11
احمد خرمآبادیزاد
بیت شماره 4:
فس = کلاه قرمز ماهوت عثمانی