گنجور

شمارهٔ ۴ - خطاب به نایب السلطنه

امروز که با شاه جهان ماه جهان است
روز رمضان نیست که رو بر رمضان است
ما را به دو ماه است درین فصل سرو کار
کاین کاهش جان آمد و آن خواهش جان است
هر جا که بود عیش و طرب پیرو این است
هر جا که بود رنج و تعب همره آن است
زین زمزمه نغز و مقامات حزین است
زان همهمه مرگ و مناجات و اذان است
در سال نو از ماه نو ای شاه جهان خواه
جامی که به از کوثر و تسنیم جنان است
حالی که جهان جمله جوان گشت عجب نیست
پیر ار نخورد باده ولی شاه جوان است
گویند طبیبان که ترا خاصه درین فصل
زین روزه سی روزه گزند دل و جان است
از باده بود سود و نهد روی به بهبود
رنجی که کنون از سهر و از یرقان است
مفتی چه دهد فتوی و قاضی چه دهد حکم
گر خود گنهی هست نه بر شاه جهان است
آن کیست که شب را تو اگر گوئی روز است
گوید نه چنین است و نگوید که چنان است
جز بنده که گر مورد الطاف تو باشد
یا عرضه قهر تو به یک سیرت و سان است
من بنده عیان گویمت این راز اگرچه
چندی است که راز تو ز من بنده نهان است
کاین جنگ و جدالی که تو در خاطر داری
کاری است که بس عمده و دشوار و گران است
وبن خیل و سپاهی که ترا باشد امروز
با طایفه روس کجا تاب و توان است؟
امسال سه سال است که این خیل و حشم را
نه جیره و نه جامه و نه مشق و نه سان است
وان غله که گیرند به تنخواه مواجب
در وزن سبک باشد و در نرخ گران است
سرباز به مشق است و نظام ار نه سپاهی
از فعله و حمال و خرک دار و شبان است
امروز ترا دیدن سان لازم و واجب
نه حسن فرامرز و جمال رمضان است
از تیر و کمان گوی نه زان قامت و ابروی
کاین راست چو تیر آمد وان خم چو کمان است
گر در دو جهان کام دل و راحت جان است
من وصل تو جویم که به از هر دو جهان است
فلسی نخرم عشوه این جا که پدید ست
باور نکنم وعده آن جا که نهان است
گویند که آن بارگه عز و نشاط است
نامند که این کارگه ذل و هوان است
این جا که پدید است بدیدیم چنین است
آن جا که نهان است چه دانیم چه سان است؟
من کوی تو جویم که به از عرش برین است
من روی تو بینم که به از باغ جنان است
صیدم کند آن آهوی مشکین که شب و روز
در گلشن روی تو چمان است و چران است
از زلف چو زنجیر تو در بندم ورنه
درهم گسلم گرچه دو صد بند گران است
این طایر قدس ارنه به دامت بودش انس
بالله که ز هر جا که جهان است جهان است
در دایره کون و مکان نیست و گر هست
در دام تواش کون و به بام تو مکان است
تا بر سرزلفین تو داریم سر و کار
مار ا چه سرو کار به کار دو جهان است
از صوفی و قشری چه نشان است و چه نام است
بی پا و سری را که نه نام و نه نشان است
با کشمکش کافر و مومن چه رجوع است
بی دین و دلی را که نه این است و نه آن است
در کیش من ایمانی اگر هست به عالم
در کفر سر زلف چو زنجیر بتان است
گر واعظ مسجد به جز این گوید مشنو
آن احمق بی چاره چه داند حیوان است
زان سبحه و سجاده مشو غره که زاهد
گرگ است و بخواهد که بگویند شبان است
گو: بر سر این کوچه بیا هر که خرد زهد
کان زهد فروش این جا بگشاده دهان است
در رسته ما رسم غریبی است که ایمان
ارزان به فروش آید و انصاف گران است
گر زهد و ورع این بود امروز که او راست
حق بر طرف مغ بچه دیر مغان است
او خون دل خم خورد این خون دل خلق
باور نتوان کرد که این به تر از آن است
در حضرت شیخ ار نفسی سرد برآرم
معذور بدارید که دل در خفقان است
پنهان نخورم باده و پیدا نکنم زهد
رندی و هوس ناکی من فاش و عیان است
کوته نظران را چه عجب گر عجب آید
کاین پیر کهن در پی آن تازه جوان است
زنجیر دل اندر کف طفلی است و گرنه
دیوان چرا در پی اطفال دوان است
دل کز بر من گم شد و پیدا نشود باز
عالم همه دانند که اندر همدان است
پیداتر ازین گر بتوان گفت بگویم
تا باز نگوئی تو که : این راز نهان است
گیرم که زیان آیدم از گفتن این راز
رسوای غمت را چه غم از سود و زیان است
گر در سر سودای تو بازم سر و جان را
سودی اگرم زین سر و جان است همان است
دل باخته ای را که به هر عضو زبانی است
خاموش تر از جمله زبان هاش زبان است
من مست تهی دستم و هر کس که چنین است
کی در پی مال است و کجا در غم جان است؟
ای آن که به جز من که ز دیدار تو دورم
چشم دگران جمله به رویت نگران است
چون است که بد نامی عشق تو درین شهر
با ماست و وصل تو به کام دگران است؟
آن جا که چنین است پس این جا نه شگفت است
گر نام ز ما کام ز بهمان و فلان است
ز اشرار نرنجیم چو احرار چنین است
ز اغیار ننالیم چو دلدار چنان است
رفتی تو و بعد از تو ستم ها که به ما رفت
گر شرح دهم شرمم ازین کلک و بنان است
این مدبر منحوس که امروز چو کاووس
با تیر و کمان سوی فلک در طیران است
آن زاهد ظالم که به ما زهد فروشد
گرگی است که امروز بدین گله شبان است
خود را همه دان دید و مرا هیچ ندان گفت
اما نه چنینم من و او هم، نه چنان است
این ها همه بگذار خدا داند کامروز
گر تو همه دانی همه کس هیچ ندان است
گر زرق و فسون است مر او راست حق ، اما
من بر حقم ار کار به نطق است و بیان است
آن کافر کوفی که مرا صوفی خواندست
خود صاحب شغل و عمل شمر و سنان است
بالله که حسینی نبود ورنه درین عصر
بس شمر و سنان است که با سیف و سنان است
گر نیست حسین اینک فرزند حسین است
کز فتنه این فرقه کوفی به فغان است
یک طایفه سادات حسینی را امسال
نه خورد و نه خواب است، نه آب است و نه نان است
سی روز بود روزه به هر سال و درین سال
روز و شب ما جمله چو روز رمضان است
بردند ز ما هر چه بدیدند و یقین بود
خواهند کنون آن چه نداریم و گمان است
گفتند به شاهنشه گیتی که درین مرز
گنجی است که صد الف در آن گنج نهان است
و آن گاه به طفلی که ندارد چو الف هیچ
یک الف نوشتند نه مهلت نه امان است
او بی گنه و قوم گنه کار عظیمند
او بی سپه و خصم سپه دار کلان است
گر گفتن این حرف به شه راز نهان بود
بگرفتن این وجه ز ما فاش و عیان است
ای وای بر احوال فقیری که درین ملک
کارش همه با مصلحت مدعیان است
ای کاش که کذاب و منافق شدمی زانک
این جمله ز صدق دل و تصدیق لسان است
با این همه اینان چه سگند ار نه مرا بیم
از جانب خدام ولی عهد زمان است
گر اوست به من دوست ز دشمن نبود باک
گر شیر ژیان است و گر پیل دمان است
وراو به پسندد به من این ها را بالله
رو به چو شود دشمن من شیر ژیان است
چون خوب و بد من همه با اوست چه گویم
کاین خوب ز بهمان شد وان بد ز فلان است
با رغبت او هر چه خزان است بهارست
با رهبت او هر چه بهارست خزان است
گر صرصر قهرش بوزد هستی اعدا
چون برگ رزان است که بر بادوزان است
ورنه نکشد دیر که در ساغر این قوم
خون من ماتم زده چون خون رزان است
یارب تو نگه دار وجودش را کامروز
در عالم اگر دادگری هست همان است
یک لحظه معذالله اگر عدلش نبود
ظلم است که بگرفته کران تا به کران است
شاها تو چه ذاتی که ازین عارضه تو
در جمله ممالک چه سخن ها به میان است
بازآی به خرگاه که عالم همه بینند
جمشید که باز آمده بر تخت کیان است
گو: هر چه بخواهی تو، به فرمای که ما را
چندان که ترا جور و جفا، تاب و توان است
دور از تو و نزدیک به خصم تو بود رنج
تا رنج کبد با سهر و با یرقان است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

امروز که با شاه جهان ماه جهان است
روز رمضان نیست که رو بر رمضان است
هوش مصنوعی: امروز که دنیا به زیبایی و روشنی ماه می‌تابد، روزی معمولی نیست و نمی‌توان آن را با روزهای دیگر رمضان مقایسه کرد.
ما را به دو ماه است درین فصل سرو کار
کاین کاهش جان آمد و آن خواهش جان است
هوش مصنوعی: در این فصل، ما به دو موضوع مهم مشغولیم که یکی باعث کاهش زندگی‌مان شده و دیگری آرزویی است که از عمق جانمان برمی‌خیزد.
هر جا که بود عیش و طرب پیرو این است
هر جا که بود رنج و تعب همره آن است
هوش مصنوعی: هر جا که خوشی و شادی وجود دارد، آنجا پیروی از این لحظات است و هر کجا که رنج و زحمت هست، آن نیز به دنبال آن می‌آید.
زین زمزمه نغز و مقامات حزین است
زان همهمه مرگ و مناجات و اذان است
هوش مصنوعی: این صداهای دل‌نشین و لحن‌های غمناک به خاطر هیاهوی مرگ و دعا و اذان به گوش می‌رسد.
در سال نو از ماه نو ای شاه جهان خواه
جامی که به از کوثر و تسنیم جنان است
هوش مصنوعی: در سال جدید و ماه نو، ای پادشاه عالم، خواهش می‌کنم که جامی به من بدهی که از کوثر و تسنیم بهشت بهتر باشد.
حالی که جهان جمله جوان گشت عجب نیست
پیر ار نخورد باده ولی شاه جوان است
هوش مصنوعی: وقتی که همه جهان جوان شده‌اند، عجیب نیست که پیرها نوشیدن شراب را ترک کرده‌اند، اما هنوز شاه جوان باقی مانده است.
گویند طبیبان که ترا خاصه درین فصل
زین روزه سی روزه گزند دل و جان است
هوش مصنوعی: پزشکان می‌گویند که در این فصل، روزه‌داری به ویژه برای تو، به مدت سی روز می‌تواند مضر به حال روح و جسمت باشد.
از باده بود سود و نهد روی به بهبود
رنجی که کنون از سهر و از یرقان است
هوش مصنوعی: از نوشیدنی خوشگوار بهره‌ای می‌برد و رویش را به بهبود بیماری‌هایی می‌سازد که اکنون از آن‌ها رنج می‌برد.
مفتی چه دهد فتوی و قاضی چه دهد حکم
گر خود گنهی هست نه بر شاه جهان است
هوش مصنوعی: اگر مفتی حکمی صادر کند و قاضی رأیی بدهد، اما خود شخص مرتکب گناه شده باشد، این احکام در نظر خداوند بی‌ارزش است و بر مقام شاهی تأثیری ندارد.
آن کیست که شب را تو اگر گوئی روز است
گوید نه چنین است و نگوید که چنان است
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصیتی می‌پردازد که در مواجهه با حقیقت، حتی اگر تو بگویی که شب روز است، او با قطعیت پاسخ می‌دهد که نه، چنین نیست، و به هیچ وجه نمی‌خواهد بگوید که وضعیت به گونه‌ای دیگر است. این نشان‌دهندهٔ قدرت درک و ادراک او نسبت به واقعیت است.
جز بنده که گر مورد الطاف تو باشد
یا عرضه قهر تو به یک سیرت و سان است
هوش مصنوعی: تنها بنده‌ای که در برابر رحمت‌های تو قرار بگیرد، یا تسلیم خشم تو شود، به یک شکل و خصوصیت است.
من بنده عیان گویمت این راز اگرچه
چندی است که راز تو ز من بنده نهان است
هوش مصنوعی: من با کمال وضوح به تو می‌گویم که می‌دانم راز تو چیست، هرچند که مدتی است این راز از من پنهان مانده است.
کاین جنگ و جدالی که تو در خاطر داری
کاری است که بس عمده و دشوار و گران است
هوش مصنوعی: این درگیری و نزاعی که در ذهن تو وجود دارد، موضوعی بسیار مهم، پیچیده و دشوار است.
وبن خیل و سپاهی که ترا باشد امروز
با طایفه روس کجا تاب و توان است؟
هوش مصنوعی: سپاهیانی که امروز در کنار تو هستند، در برابر روس‌ها چه نیرویی دارند و چه امیدی می‌توان به آنها داشته باشد؟
امسال سه سال است که این خیل و حشم را
نه جیره و نه جامه و نه مشق و نه سان است
هوش مصنوعی: امسال سه سال است که این گروه و افراد همیشگی نه خوراک دارند، نه لباس، نه درسی برای آموختن و نه تمرینی برای انجام دادن.
وان غله که گیرند به تنخواه مواجب
در وزن سبک باشد و در نرخ گران است
هوش مصنوعی: غلاتی که به عنوان حقوق و دستمزد برداشت می‌شود، به رغم اینکه در نظر کم‌وزن محسوب می‌شوند، اما از نظر قیمت بسیار بالا هستند.
سرباز به مشق است و نظام ار نه سپاهی
از فعله و حمال و خرک دار و شبان است
هوش مصنوعی: سرباز در حال تمرین و آماده‌سازی است، و اگر نظام و نظم وجود نداشته باشد، دیگر هیچ تفاوتی میان یک سرباز و افرادی مانند کارگران، باربران، یا چوپان‌ها نیست.
امروز ترا دیدن سان لازم و واجب
نه حسن فرامرز و جمال رمضان است
هوش مصنوعی: امروز دیدن تو نه فقط به خاطر زیبایی فرامرز یا جمال رمضان ضروری است، بلکه لازم و واجب است.
از تیر و کمان گوی نه زان قامت و ابروی
کاین راست چو تیر آمد وان خم چو کمان است
هوش مصنوعی: از تیر و کمان چیزی نمی‌گویم، بلکه از زیبایی و جاذبه آن چهره و ابرو. چرا که قامت او به اندازه تیر راست و خمیدگی او به اندازه کمان زیباست.
گر در دو جهان کام دل و راحت جان است
من وصل تو جویم که به از هر دو جهان است
هوش مصنوعی: اگر در این دنیا و آن دنیا آرزو و آرامش وجود داشته باشد، من به دنبال وصال تو هستم که از هر دو دنیا بهتر است.
فلسی نخرم عشوه این جا که پدید ست
باور نکنم وعده آن جا که نهان است
هوش مصنوعی: در اینجا نمی‌توانم فریب زیبایی‌ها را بپذیرم، چون آنچه در جلوست قابل دیدن است، اما به وعده‌هایی که در خفا وجود دارند، اعتماد نخواهم کرد.
گویند که آن بارگه عز و نشاط است
نامند که این کارگه ذل و هوان است
هوش مصنوعی: می‌گویند مکانِ بزرگ و پرشکوه، جایی است که زندگی با افتخار و خوشی در آن جاری است، در حالی که اینجا محلی است برای ذلت و نادانی.
این جا که پدید است بدیدیم چنین است
آن جا که نهان است چه دانیم چه سان است؟
هوش مصنوعی: اینجا که ما حضور داریم و همه چیز را می‌بینیم، این گونه است؛ اما در جایی که مخفی و پنهان است، ما نمی‌دانیم اوضاع چگونه است.
من کوی تو جویم که به از عرش برین است
من روی تو بینم که به از باغ جنان است
هوش مصنوعی: من به دنبالت می‌گردم زیرا جای تو از بهشت هم برتر است. من چهره‌ات را می‌بینم که زیباتر از باغ‌های بهشتی است.
صیدم کند آن آهوی مشکین که شب و روز
در گلشن روی تو چمان است و چران است
هوش مصنوعی: آن آهوی سیاه و زیبا که در باغ تو در حرکت و چراست، مرا به دام انداخته است.
از زلف چو زنجیر تو در بندم ورنه
درهم گسلم گرچه دو صد بند گران است
هوش مصنوعی: زلف تو مانند زنجیری است که مرا به خود بسته است و اگر این زنجیر نبود، به راحتی می‌توانستم خود را رها کنم، هرچند که این بندها بسیار سنگین و دشوار هستند.
این طایر قدس ارنه به دامت بودش انس
بالله که ز هر جا که جهان است جهان است
هوش مصنوعی: این پرنده مقدس اگر در دامن تو نمی‌بود، با خداوند ارتباطی نداشت. چون هر کجا که جهان است، این جهان نیز وجود دارد.
در دایره کون و مکان نیست و گر هست
در دام تواش کون و به بام تو مکان است
هوش مصنوعی: در دایره وجود و مکان، هیچ‌کس و هیچ چیز نیست، اما اگر هم وجود داشته باشد، در دام تو قرار گرفته است. وجود فقط در بلندی تو می‌تواند معنا پیدا کند.
تا بر سرزلفین تو داریم سر و کار
مار ا چه سرو کار به کار دو جهان است
هوش مصنوعی: ما تمام توجه و تمرکز خود را بر روی زیبایی و زلف‌های تو گذاشته‌ایم، بنابراین چه نیازی به درگیری و نگرانی درباره مسائل و مشکلات دنیای دوگانه داریم؟
از صوفی و قشری چه نشان است و چه نام است
بی پا و سری را که نه نام و نه نشان است
هوش مصنوعی: از صوفی و اهل ظاهر چه چیزی برجای مانده است و چه نشانی از آنها باقی مانده است؟ مانند کسی که نه پای دارد و نه سری، نه نامی دارد و نه نشانی.
با کشمکش کافر و مومن چه رجوع است
بی دین و دلی را که نه این است و نه آن است
هوش مصنوعی: درگیری و تلاش میان کافر و مومن چه فایده‌ای دارد؟ وقتی کسی نه به دین تعلق دارد و نه به دل که به چیزی باور داشته باشد، چه ارتباطی می‌توان با او برقرار کرد؟
در کیش من ایمانی اگر هست به عالم
در کفر سر زلف چو زنجیر بتان است
هوش مصنوعی: در باور من اگر ایمانی وجود دارد، در حالی که جهان در کفر و بی‌باوری غوطه‌ور است، موهای پریشان و زیبا مانند زنجیری است که بر گردن بت‌ها آویزان شده است.
گر واعظ مسجد به جز این گوید مشنو
آن احمق بی چاره چه داند حیوان است
هوش مصنوعی: اگر واعظ در مسجد غیر از این سخن بگوید، به حرف او گوش ندهید. آن احمق بیچاره چه می‌داند که انسان طبیعتی حیوانی دارد.
زان سبحه و سجاده مشو غره که زاهد
گرگ است و بخواهد که بگویند شبان است
هوش مصنوعی: به آن تسبیح و سجاده فریب نخور، زیرا زاهد می‌تواند شکل گرگ را به خود بگیرد و بخواهد که او را چوپان بنامند.
گو: بر سر این کوچه بیا هر که خرد زهد
کان زهد فروش این جا بگشاده دهان است
هوش مصنوعی: بگو: در این کوچه بیا و ببین هر که عاقل است، چرا که زهد و ریا در اینجا در حال حرف زدن و فروختن است.
در رسته ما رسم غریبی است که ایمان
ارزان به فروش آید و انصاف گران است
هوش مصنوعی: در جامعه ما عادت عجیبی وجود دارد که ایمان و اعتقاد به راحتی و ارزان‌تر از آنچه که باید عرضه می‌شود، در حالی که انصاف و عدالت با قیمت بالا و به سختی دستیابی می‌یابند.
گر زهد و ورع این بود امروز که او راست
حق بر طرف مغ بچه دیر مغان است
هوش مصنوعی: اگر زهد و پرهیزکاری به این معنا باشد که امروز در میان مردم وجود دارد، پس حق با کسی است که پیش از ما، جوانان را به خاطر این مسایل از راه دور می‌کرد.
او خون دل خم خورد این خون دل خلق
باور نتوان کرد که این به تر از آن است
هوش مصنوعی: او به خاطر درد و رنجی که کشیده، متاثر و شکسته شده است. اما مردم نمی‌توانند بفهمند که این نوع درد و رنج او، از بسیاری مسائل دیگر به مراتب ارزشمندتر و با اهمیت‌تر است.
در حضرت شیخ ار نفسی سرد برآرم
معذور بدارید که دل در خفقان است
هوش مصنوعی: اگر از من در حضور شیخ سخنی سرد و بی‌روح بشنوید، لطفاً مرا ببخشید؛ زیرا دل‌تنگ و پریشان‌حالم.
پنهان نخورم باده و پیدا نکنم زهد
رندی و هوس ناکی من فاش و عیان است
هوش مصنوعی: من شراب را در خفا نمی‌نوشم و از دنیاپرستی و تمایلات خود به راحتی صحبت می‌کنم. علاقه و شوق من به زندگی و لذت‌ها مشخص و روشن است.
کوته نظران را چه عجب گر عجب آید
کاین پیر کهن در پی آن تازه جوان است
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر افرادی که دیدگاه محدودی دارند، شگفت‌زده شوند از این که این فرد سالخورده هنوز در پی جذابیت‌ها و تازگی‌های جوانی است.
زنجیر دل اندر کف طفلی است و گرنه
دیوان چرا در پی اطفال دوان است
هوش مصنوعی: دل همچون زنجیری در دست کودکی است و اگر غیر از این بود، چرا دیوانگان در پی کودکان می‌دوند؟
دل کز بر من گم شد و پیدا نشود باز
عالم همه دانند که اندر همدان است
هوش مصنوعی: دل من که از من دور شده، دیگر پیدا نمی‌شود. همه می‌دانند که آن در همدان است.
پیداتر ازین گر بتوان گفت بگویم
تا باز نگوئی تو که : این راز نهان است
هوش مصنوعی: اگر چیزی واضح‌تر از این وجود داشته باشد که بتوانم بیان کنم، تا پیش از آنکه تو دوباره بگویی که این راز پنهان است، می‌گویم.
گیرم که زیان آیدم از گفتن این راز
رسوای غمت را چه غم از سود و زیان است
هوش مصنوعی: فرض کن که گفتن این راز برای من ضرر داشته باشد، اما از این که تو بخاطر غم و اندوهت رسوا شوم، چه اهمیتی دارد که ضرر و سود در کار باشد؟
گر در سر سودای تو بازم سر و جان را
سودی اگرم زین سر و جان است همان است
هوش مصنوعی: اگر در دل من آرزوی تو دوباره زنده شود و جانم به فدای تو باشد، اگر این جان و دل برای تو چیزی ندارد، پس همان به که نداشته باشد.
دل باخته ای را که به هر عضو زبانی است
خاموش تر از جمله زبان هاش زبان است
هوش مصنوعی: دل باخته‌ای وجود دارد که حتی با سکوتش بیشتر از هزاران کلام صحبت می‌کند.
من مست تهی دستم و هر کس که چنین است
کی در پی مال است و کجا در غم جان است؟
هوش مصنوعی: من در حالتی مست و بدون دارایی هستم و هر کسی که مانند من باشد، آیا به دنبال مال و ثروت است یا نگران جان و زندگی خود؟
ای آن که به جز من که ز دیدار تو دورم
چشم دگران جمله به رویت نگران است
هوش مصنوعی: ای کسی که تنها من به خاطر دوری از دیدار تو غمگینم، بقیه مردم همه چشم‌انتظار تو هستند.
چون است که بد نامی عشق تو درین شهر
با ماست و وصل تو به کام دگران است؟
هوش مصنوعی: چرا اینطور است که نام بد عشق تو در این شهر با ماست و ارتباط تو با دیگران باعث خوشحالی آن‌هاست؟
آن جا که چنین است پس این جا نه شگفت است
گر نام ز ما کام ز بهمان و فلان است
هوش مصنوعی: در جایی که چنین شرایطی وجود دارد، تعجبی ندارد که در اینجا نیز اوضاع همین گونه باشد. اگر نام ما به عنوان یک موضوع یا مشکل مطرح شود، نتیجه‌ای که از آن گرفته می‌شود، به همان اندازه قابل پیش‌بینی است.
ز اشرار نرنجیم چو احرار چنین است
ز اغیار ننالیم چو دلدار چنان است
هوش مصنوعی: از افرادی که بدرفتاری می‌کنند، دلگیر نشویم زیرا افرادی خوب و نیکو وجود دارند. از کسانی که به ما توجه نمی‌کنند، شکایت نکنیم زیرا محبوب واقعی‌مان همین‌طور است.
رفتی تو و بعد از تو ستم ها که به ما رفت
گر شرح دهم شرمم ازین کلک و بنان است
هوش مصنوعی: پس از رفتن تو، سختی‌ها و ستم‌هایی بر ما رفت که اگر بخواهم بگویم، شرمنده می‌شوم از اینکه بخواهم این را با قلم بیان کنم.
این مدبر منحوس که امروز چو کاووس
با تیر و کمان سوی فلک در طیران است
هوش مصنوعی: این فرد شوم که امروز مانند کاووس، با کمان و تیر به سوی آسمان پرواز می‌کند.
آن زاهد ظالم که به ما زهد فروشد
گرگی است که امروز بدین گله شبان است
هوش مصنوعی: آن زاهد خودسر که زهدش را به ما می‌فروشد، همانند گرگی است که امروز به عنوان شبان در میان گله قرار گرفته است.
خود را همه دان دید و مرا هیچ ندان گفت
اما نه چنینم من و او هم، نه چنان است
هوش مصنوعی: او خود را باهوش و همه‌چیزدان می‌انگارد و مرا به هیچ می‌گیرد؛ اما واقعیت این است که من این‌گونه نیستم و او نیز این‌طور نیست.
این ها همه بگذار خدا داند کامروز
گر تو همه دانی همه کس هیچ ندان است
هوش مصنوعی: این مسائل را فقط خدا می‌داند. امروز اگر تو همه چیز را بدانی، دیگران هیچ چیز نمی‌دانند.
گر زرق و فسون است مر او راست حق ، اما
من بر حقم ار کار به نطق است و بیان است
هوش مصنوعی: اگر فریب و نیرنگ باشد، او به حق است، ولی من خودم را هم حق می‌دانم اگر کار به زبان و بیان بیفتد.
آن کافر کوفی که مرا صوفی خواندست
خود صاحب شغل و عمل شمر و سنان است
هوش مصنوعی: آن کسی که به من لقب صوفی داده، در واقع خودش از افراد بد و خشن تاریخ است و اعمال زشت و ناپسندی دارد.
بالله که حسینی نبود ورنه درین عصر
بس شمر و سنان است که با سیف و سنان است
هوش مصنوعی: به خدا قسم اگر امام حسین (ع) در این زمان بود، در میان این همه افراد ظلم‌طلب و ظالمی که با شمشیر و سلاح در دست هستند، او تنها نمی‌ماند.
گر نیست حسین اینک فرزند حسین است
کز فتنه این فرقه کوفی به فغان است
هوش مصنوعی: اگر حسین وجود ندارد، فرزند حسین اکنون در حال فریاد است، چرا که درگیری این گروه کوفی او را به زحمت انداخته است.
یک طایفه سادات حسینی را امسال
نه خورد و نه خواب است، نه آب است و نه نان است
هوش مصنوعی: یک گروه از سادات حسینی امسال در شرایط خیلی سختی به سر می‌برند و از هیچ‌چیزی بهره‌مند نیستند؛ نه غذای مناسبی دارند و نه آرامش و آسایش.
سی روز بود روزه به هر سال و درین سال
روز و شب ما جمله چو روز رمضان است
هوش مصنوعی: سی روز در سال روزه می‌گرفتیم، اما امسال روز و شب ما هر دو مانند روزهای رمضان است.
بردند ز ما هر چه بدیدند و یقین بود
خواهند کنون آن چه نداریم و گمان است
هوش مصنوعی: آنچه را که داشتیم و به چشم دیدند از ما گرفتند و حالا قصد دارند آنچه را که نداریم و تنها شک داریم بدست بیاورند.
گفتند به شاهنشه گیتی که درین مرز
گنجی است که صد الف در آن گنج نهان است
هوش مصنوعی: به شاهنشاه دنیا گفتند که در این سرزمین گنجی وجود دارد که صد هزار در آن پنهان است.
و آن گاه به طفلی که ندارد چو الف هیچ
یک الف نوشتند نه مهلت نه امان است
هوش مصنوعی: در آن لحظه به کودکانی که هنوز هیچ چیزی نمی‌دانند، هیچ فرصتی برای یادگیری و پیشرفت داده نمی‌شود. نه زمانی برای آموزش هست و نه فرصتی برای آرامش و امنیت.
او بی گنه و قوم گنه کار عظیمند
او بی سپه و خصم سپه دار کلان است
هوش مصنوعی: او بی‌گناه است ولی مردم گناهکار و بزرگ‌اند. او بدون یار و یاور، در برابر دشمنانی که فرماندهی بزرگ دارند، قرار گرفته است.
گر گفتن این حرف به شه راز نهان بود
بگرفتن این وجه ز ما فاش و عیان است
هوش مصنوعی: اگر این سخن در مورد راز نهانی به شاه باشد، پس گرفتن این پول از ما آشکار و واضح است.
ای وای بر احوال فقیری که درین ملک
کارش همه با مصلحت مدعیان است
هوش مصنوعی: حسرت بر زندگی فردی که در این کشور، همه کارهای او به نفع کسانی است که ادعای قدرت و مقام دارند.
ای کاش که کذاب و منافق شدمی زانک
این جمله ز صدق دل و تصدیق لسان است
هوش مصنوعی: ای کاش می‌توانستم دروغگو و نفاق پیشه باشم، چون این حقیقت از صداقت دل و تایید زبانی نشأت می‌گیرد.
با این همه اینان چه سگند ار نه مرا بیم
از جانب خدام ولی عهد زمان است
هوش مصنوعی: با وجود این همه، این افراد چه ارزشی دارند اگر من از خشم خداوند و تهدید ولیعهد زمان نترسم.
گر اوست به من دوست ز دشمن نبود باک
گر شیر ژیان است و گر پیل دمان است
هوش مصنوعی: اگر او به من دوستی کند، از دشمنی نگران نیستم؛ هرچند که او شیر نیرومند یا فیل بی‌رحم باشد.
وراو به پسندد به من این ها را بالله
رو به چو شود دشمن من شیر ژیان است
هوش مصنوعی: اگر این چیزها را بپسندد، قسم به خدا که اگر دشمن من شود، او همچون شیر نیرومند است.
چون خوب و بد من همه با اوست چه گویم
کاین خوب ز بهمان شد وان بد ز فلان است
هوش مصنوعی: زمانی که همه‌ی خوبی‌ها و بدی‌های من به او وابسته است، چه بگویم که این خوبی از او به من رسیده و آن بدی از جایی دیگر آمده است؟
با رغبت او هر چه خزان است بهارست
با رهبت او هر چه بهارست خزان است
هوش مصنوعی: هر چیزی که به خاطر او خوشایند و زیباست، در واقع بهاری است، و هر چیزی که ممکن است ناپسند و تلخ به نظر برسد، با وجود او بهاری می‌شود. همچنین، هر چیزی که به نظر خوب و خوشایند می‌رسد، با ترس از او، ممکن است زشت و ناخوشایند به نظر بیاید.
گر صرصر قهرش بوزد هستی اعدا
چون برگ رزان است که بر بادوزان است
هوش مصنوعی: اگر خشم طوفانی او به وزش درآید، وجود دشمنانش مانند برگ‌های درختان در پاییز خواهد بود که به راحتی با باد پراکنده می‌شوند.
ورنه نکشد دیر که در ساغر این قوم
خون من ماتم زده چون خون رزان است
هوش مصنوعی: اگر چه دیر نخواهد گذشت، اما در این ظرفی که این مردم در آن نوشیده‌اند، خون من که غمگین و ماتم زده است، همچون خون شهیدان به نظر می‌رسد.
یارب تو نگه دار وجودش را کامروز
در عالم اگر دادگری هست همان است
هوش مصنوعی: خدایا، تو حضور او را حفظ کن، چرا که امروز اگر در این دنیا عدالت و دادگری وجود دارد، همان اوست.
یک لحظه معذالله اگر عدلش نبود
ظلم است که بگرفته کران تا به کران است
هوش مصنوعی: اگر برای یک لحظه نورِ عدالتش نباشد، ظلم دایره‌اش را در همه جا می‌گسترد.
شاها تو چه ذاتی که ازین عارضه تو
در جمله ممالک چه سخن ها به میان است
هوش مصنوعی: ای پادشاه، تو چه ویژگی خاصی داری که در همه کشورهای جهان درباره تو سخن‌ها و بحث‌های زیادی وجود دارد؟
بازآی به خرگاه که عالم همه بینند
جمشید که باز آمده بر تخت کیان است
هوش مصنوعی: به محل خود برگرد که همه در دنیا می‌بینند جمشید، که دوباره بر تخت پادشاهی کیان نشسته است.
گو: هر چه بخواهی تو، به فرمای که ما را
چندان که ترا جور و جفا، تاب و توان است
هوش مصنوعی: بگو: هرچه می‌خواهی، بگو تا ما انجام دهیم، زیرا ما تا جایی که تو بی‌رحمی و سختی می‌کنی، قدرت و تحمل داریم.
دور از تو و نزدیک به خصم تو بود رنج
تا رنج کبد با سهر و با یرقان است
هوش مصنوعی: دوری از تو باعث شده که درد و رنج به من نزدیک شود، همان‌طور که درد کبد به علت بیماری‌هایی مانند زردی و تب به وجود می‌آید.

حاشیه ها

1403/09/08 10:12
احمد خرم‌آبادی‌زاد

«خرک‌دار»، کسی که خر کرایه می‌داده است. این پیشه، تا حدود سال 1340 در برخی نقاط ایران رونق داشت!