گنجور

شمارهٔ ۳۴ - در تشویق ولی عهد برای راندن سپاه روس از ایران

دوشم به وثاق آمد آن خسرو خوبان
می خورده و خوی کرده و خندان وغزل خوان
جان های عزیزان همه در چاه زنخدان
دل های پریشان همه در زلف پریشان
زلفش به شکار اندر، زان حلقه فتاک
چشمش به خمار اندر، زان غمزه فتان
از غمزه این بیدار، بس فتنه خفته
در حلقه آن پیدا، بس جادوی پنهان
خورشید فروزانش در پرده ظلمات
وز آتش سوزانش سرچشمه حیوان
گوئی پریئی در شده در کسوت آدم
گوئی ملکی آمده بر صورت انسان
آویخته از سرو سهی دسته سنبل
آمیخته با سبزه تر لاله نعمان
سنبل نه زره ور بود و سرو زره دار
لاله نه زره سا بود و سبزه زره سان
کس سروندیدست که بی معجز عیسی
از زنده بگیرد دل و ، در مرده دمد جان
سنبل نشنیدیم که بی معجز داوود
خورشید به جوشن کند و ماه به خفتان
هر لاله نیارد خفت بر فرش زبر جد
هر سبزه نباشد جفت با حقه مرجان
این سبزه مگر سرزده از گلشن فردوس
این لاله مگر آمده از روضه رضوان
در تابم ازان سنبل پرتاب که در شهر
دل دزدد و جان خواهد و هم باز به تاوان
بشکسته خود و هم خود بشکسته بسی دل
بر بسته خود و هم خود بر بسته بسی جان
افکنده بسی دام بلا در ره جان ها
افشانده بسی خون دل از دیده به دامان
بربسته بسی پای گرفتار ز رفتار
بگشوده همی دست ستم کار به دستان
مرغی است که بر گلبن طورست به پرواز
زاغی است که در گلشن خلدست به جولان
بر نور عیان آرد پیرایه ظلمت
در کفر نهان دارد سرمایه ایمان
کافرش توان گفت و مسلمان توان خواند
گر خلد به کافر سزد، آتش به مسلمان
شیطان بود ار شیطان مر خلد برین را
پیوسته ز دستان دهد آرایش بستان
هر آدمئی را دو ملک باشد هم راه
نه هر ملکی باشد هم سر به دو شیطان
آشفته دلی دیدم در حلقه آن زلف
چون گوی که سرگشته بود در خم چوگان
بی چاره و درمانده و آواره و دروای
بشکسته و سرگشته و بر بسته و حیران
گفتم: نه توئی آن من، آهی بزد و گفت:
انصاف بده جز دل تو کیست بدین سان؟
گفتم: چه گنه کردی کامروز بدین حال،
هم بسته به زنجیری و هم خسته به زندان؟
گفت: این گنه از تست که جز تو نه شنیدم
پیرانه سر افتد دگری در پی طفلان
بازست ترا دیده و من بسته به تهمت
شوخ است ترا خاطر و من خسته به بهتان
وین طرفه که در زمره دانایان خود را،
بشماری و بسپاری دل در کف نادان
گاهی به یکی خواجه سپاریم که باشد،
دل کندن از و مشکل و جان دادن آسان
گاهی به یک بنده فروشیم که گردد،
او خواجه فرمان ده و تو بنده فرمان
تا دیده نظر باز و نظر باشد غماز،
گه خسته کند اینم و گه بسته کند آن
گر طالب دنیائی بگریز ز شنعت
ور صاحب تقوائی پرهیز زعصیان
گفتم: به خدا از تو پناهم که نداری،
شرم از من، و ننگ از خود، و اندیشه ز یزدان
در تاب کمندی که همی جوئی پر خاش
وز تب به گزندی که همی گوئی هذیان
گوئی توئی آن کاتب کاذب که به هر کس،
هر دم به حسد گوید صد تهمت و بهتان
نه تخم سپندی که به آتش جهد از جای
نه زال نژندی که به شیون کند افغان
کم گوی و ازین گفتن عذر آر به تو به
شرم آرو برین دعوی در کش خط بطلان
زیرا که منم چاکر سلطان و نه زیبد،
این تهمت و این نسبت بر چاکر سلطان
عباس شه آن است که با چاکری او
فرصت نکند کس که کند خواب و خورد نان
گر زندگئی دارم از بندگی اوست
چونان که به خون زنده بماندرگ شریان
با خدمت دیوان و گرفتاری بسیار
با رنج سفرها و خطرهای فراوان
کو فرصت بنهادن دل در بر دل بر؟
کو مهلت افشاندن جان در ره جانان؟
هر شب منم و شمع و رقم های پیاپی
هر روز من و جمع و سخن های پریشان
تا صبح نگارنده اوراق رسائل
تا شام سپارنده اطراف بیابان
بر دست گهی خامه و استاده به یک پای
در پیش گهی جاده و بنشسته به یکران
بنوشته گهی نامه اسرار به خلوت
بر خوانده گهی دفتر اخبار به دیوان
بنهفته گهی بیعت، بگرفته ز ار من
پوشیده گهی پیمان بر بسته به شروان
گه ملتزم پاس که شاه است به مشکوی
گه بر در کریاس که بارست به ایوان
ایوان چو سپهری که بر او ثابت و سیار
مشکو چو بهشتی که در و حوری و غلمان
بر روشن آن لمعه انوار ثواقب
در گلشن این نغمه مرغان خوش الحان
لحنی که بود نغمه گر حنجر داوود
نوری که بود راه بر موسی عمران
چون ماه بران منظر شاه است به خرگاه
چون سرودرین گلشن داراست خرامان
دارای عجم، وارث جم، خسرو عالم،
خورشید شهان، شاه جهان، سایه یزدان
جمشید زمان فتح علی شاه که تیغش
هم قاطع کفر آمد، هم قامع کفران
هم تخت ازو خرم، و هم بخت و هم اقبال
هم جودبه او زنده و هم عدل و هم احسان
رخشنده و بخشنده نه ماه است و نه خورشید
با تیغ سرافشانش و با دست زر افشان
با گوهر تیغش که کند روی زمین لعل
گو: گوهر رخشان ندهد کوه بدخشان
با اشک بد اندیشش کافاق کند پر
گو:لولو لالا نشود قطره نیسان
تا پور پناهش به پناه آمد، آمد
جوشان و خروشان و سبک خیز و سپه ران
اینک سپهی گشن به تایید خداوند
زی خطه ارمن کشد از ساحت ایران
دل کنده ز مشکوی و سپه رانده به مشکین
بگذشته ز ایوان و روان گشته به میدان
گوئی که حرام است بر او راحت و آرام
مادام که بیرون نکند روس ز اران
یارب مددی ده که درین رکضت مسعود
اعوانش به نصرت رسد، اعداش به خذلان
جان ها همه قربانش شود گرچه به انصاف
من شرم کنم زان که به قربانش کنم جان

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دوشم به وثاق آمد آن خسرو خوبان
می خورده و خوی کرده و خندان وغزل خوان
هوش مصنوعی: دیشب به یاد آن پادشاه زیبا، که همیشه نوشیدنی می‌نوشید و با دوستانش خوش می‌گذرانید و شعر می‌سرود، خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم.
جان های عزیزان همه در چاه زنخدان
دل های پریشان همه در زلف پریشان
هوش مصنوعی: جان‌های عزیزان همگی در روح و زیبایی زنخدان وجود دارد و دل‌های نگران و آشفته‌مان مانند زلف‌های درهم پیچیده و پریشان است.
زلفش به شکار اندر، زان حلقه فتاک
چشمش به خمار اندر، زان غمزه فتان
هوش مصنوعی: موهای او مانند یک دام گیر است و چشم‌هایش مانند طعمه‌ای مست‌کننده، به گونه‌ای که به خاطر جاذبه‌هایش احساس گمراهی و شگفتی می‌کنم.
از غمزه این بیدار، بس فتنه خفته
در حلقه آن پیدا، بس جادوی پنهان
هوش مصنوعی: از نگاه و لبخند این معشوق بیدار، چقدر نیرنگ و جذابیت در دل این جمع نهفته است، چه جادوهای پنهانی که وجود دارد.
خورشید فروزانش در پرده ظلمات
وز آتش سوزانش سرچشمه حیوان
هوش مصنوعی: خورشید درخشان او در دل تاریکی‌ها می‌تابد و آتش گرمایش باعث حیات موجودات می‌شود.
گوئی پریئی در شده در کسوت آدم
گوئی ملکی آمده بر صورت انسان
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که موجودی خاص و زیبا در قالب یک انسان ظاهر شده است، گویی فرشته‌ای از بهشت به شکل آدمی در آمده است.
آویخته از سرو سهی دسته سنبل
آمیخته با سبزه تر لاله نعمان
هوش مصنوعی: گل‌های بنفشه و سنبل به زیبایی از برگ‌های سبز و تازه کنار لاله‌ها آویزان شده‌اند، و همه این‌ها در کنار هم منظره‌ای زیبا و دل‌انگیز ایجاد کرده‌اند.
سنبل نه زره ور بود و سرو زره دار
لاله نه زره سا بود و سبزه زره سان
هوش مصنوعی: سنبل و سرو زره‌پوش نیستند و برگ‌های لاله و سبزه هم پوشش زره‌ای ندارند. این متن به زیبایی و ظرافت گل‌ها و گیاهان اشاره دارد و نشان می‌دهد که آن‌ها به رغم نداشتن زره یا پوشش سخت، زیبایی خاصی دارند.
کس سروندیدست که بی معجز عیسی
از زنده بگیرد دل و ، در مرده دمد جان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس وجود ندارد که بدون معجزه‌ی عیسی بتواند دل زنده‌ای را از مرده بگیرد و جان تازه‌ای به او بدهد.
سنبل نشنیدیم که بی معجز داوود
خورشید به جوشن کند و ماه به خفتان
هوش مصنوعی: ما هیچ گاه نشنیده‌ایم که بدون معجزه داوود، خورشید به زره درآید و ماه به خواب برود.
هر لاله نیارد خفت بر فرش زبر جد
هر سبزه نباشد جفت با حقه مرجان
هوش مصنوعی: هر گل لاله‌ای نمی‌تواند بر فرش زیبا بخوابد، و هر سبزه‌ای نیز نمی‌تواند با دانه‌ی مرجان همسان باشد.
این سبزه مگر سرزده از گلشن فردوس
این لاله مگر آمده از روضه رضوان
هوش مصنوعی: این سبزه انگار که ناگهان از باغ بهشت بیرون آمده است و این لاله به نظر می‌رسد که از باغ رضوان آمده.
در تابم ازان سنبل پرتاب که در شهر
دل دزدد و جان خواهد و هم باز به تاوان
هوش مصنوعی: از گل‌های زیبا در دل می‌سوزم، چرا که در دل مردم عشق و زندگی را می‌دزدد و جان‌ها را می‌گیرد؛ اما این عشق، بهای سنگینی نیز دارد.
بشکسته خود و هم خود بشکسته بسی دل
بر بسته خود و هم خود بر بسته بسی جان
هوش مصنوعی: شکسته‌ام و هم خودم را شکسته‌ام، بارها قلبم را بسته‌ام و همچنین جانم را به سختی محکم نگه داشته‌ام.
افکنده بسی دام بلا در ره جان ها
افشانده بسی خون دل از دیده به دامان
هوش مصنوعی: بسیاری از مشکلات و مصیبت‌ها در مسیر زندگی وجود دارد که جان‌ها را به دام می‌آورند و از دل‌ها درد و رنجی به وجود می‌آورند که از دیدگان به سوی زمین می‌ریزد.
بربسته بسی پای گرفتار ز رفتار
بگشوده همی دست ستم کار به دستان
هوش مصنوعی: بسیاری از افرادی که در دام‌ها و مشکلات گرفتار آمده‌اند، حالا با اعمال ظلم‌گرایانه، دست‌هایی که بر ظلم و ستم آماده هستند را رها می‌کنند.
مرغی است که بر گلبن طورست به پرواز
زاغی است که در گلشن خلدست به جولان
هوش مصنوعی: پرنده‌ای بر فراز کوه طور نشسته که در حال پرواز است، در حالی که زاغی در باغ به پرواز درآمده و در حال گردش و جست‌وخیز است.
بر نور عیان آرد پیرایه ظلمت
در کفر نهان دارد سرمایه ایمان
هوش مصنوعی: چراغ روشنی، زینت‌بخش حقیقت است؛ اما تاریکی، به‌وضوح در پنهان‌گهی کفر، سرمایه ایمان را می‌پوشاند.
کافرش توان گفت و مسلمان توان خواند
گر خلد به کافر سزد، آتش به مسلمان
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که فرد کافر را می‌توان مومن دانست و برعکس. اگر به فرد کافر بهشت برسد، ممکن است به فرد مسلمان عذاب داده شود.
شیطان بود ار شیطان مر خلد برین را
پیوسته ز دستان دهد آرایش بستان
هوش مصنوعی: اگر شیطان در بهشت می‌توانست، دائما از دستانش زیبایی‌های باغ را به دیگران می‌داد.
هر آدمئی را دو ملک باشد هم راه
نه هر ملکی باشد هم سر به دو شیطان
هوش مصنوعی: هر انسانی دو فرشته دارد که او را راهنمایی می‌کنند، اما همه فرشتگان نمی‌توانند همیشه به دو شیطان تبدیل شوند.
آشفته دلی دیدم در حلقه آن زلف
چون گوی که سرگشته بود در خم چوگان
هوش مصنوعی: دل آشفته‌ای را دیدم که در میان آن زلف convoluting، مانند گوی‌ای سرگشته در پیچ و خم بازی چوگان می‌چرخید.
بی چاره و درمانده و آواره و دروای
بشکسته و سرگشته و بر بسته و حیران
هوش مصنوعی: فردی بی‌چاره و ناتوان است که در حال سرگردانی و گم‌گشتگی به سر می‌برد. او دچار آسیب و شکست شده و نمی‌داند چه کاری باید انجام دهد. احساس درماندگی و بی‌پناهی او را در بر گرفته و به شدت گیج و سردرگم شده است.
گفتم: نه توئی آن من، آهی بزد و گفت:
انصاف بده جز دل تو کیست بدین سان؟
هوش مصنوعی: گفتم: تو همان من نیستی، او آهی کشید و گفت: انصاف بده، غیر از دل تو چه کسی به این شکل وجود دارد؟
گفتم: چه گنه کردی کامروز بدین حال،
هم بسته به زنجیری و هم خسته به زندان؟
هوش مصنوعی: گفتم: چه کاری کردی که امروز به این وضعیت رسیدی؛ هم به زنجیر کشیده شده‌ای و هم در زندان خسته و ناتوانی؟
گفت: این گنه از تست که جز تو نه شنیدم
پیرانه سر افتد دگری در پی طفلان
هوش مصنوعی: گفت: این خطا از خود توست، زیرا جز تو نشنیدم که فردی در پی بچه‌ها افتاده باشد، در حالی که سن و سالش بالا رفته است.
بازست ترا دیده و من بسته به تهمت
شوخ است ترا خاطر و من خسته به بهتان
هوش مصنوعی: چشم تو به من دوخته شده و من به خاطر تحقیرها و اتهام‌ها نگران هستم. تو با رندی و شوخی خود را از این وضعیت دور کرده‌ای و در عوض من تحت فشار و دل‌آزرده هستم.
وین طرفه که در زمره دانایان خود را،
بشماری و بسپاری دل در کف نادان
هوش مصنوعی: عجیب است که در بین دانایان، خود را محسوب کنی و دل و احساساتت را به دست نادانان بسپاری.
گاهی به یکی خواجه سپاریم که باشد،
دل کندن از و مشکل و جان دادن آسان
هوش مصنوعی: گاهی به کسی اعتماد می‌کنیم که به ما کمک کند، و خوب می‌دانیم که دل کندن از موضوعات سخت و جدایی، کار آسانی نیست.
گاهی به یک بنده فروشیم که گردد،
او خواجه فرمان ده و تو بنده فرمان
هوش مصنوعی: گاهی اوقات ما به یک خدمتکار می‌فروشیم و او به مقام و موقعیت بالایی دست پیدا می‌کند، در حالی که خود ما زیر سلطه او قرار می‌گیریم.
تا دیده نظر باز و نظر باشد غماز،
گه خسته کند اینم و گه بسته کند آن
هوش مصنوعی: وقتی که چشم باز شود و به چیزها نگاه کند، گاهی از دلخوشی خسته‌ام می‌کند و گاهی هم مرا به فکر وادار می‌کند.
گر طالب دنیائی بگریز ز شنعت
ور صاحب تقوائی پرهیز زعصیان
هوش مصنوعی: اگر به دنبال دنیای مادی هستی، از نافرمانی و گناه دوری کن و اگر فردی با تقوا هستی، از رفتارهای ناپسند بپرهیز.
گفتم: به خدا از تو پناهم که نداری،
شرم از من، و ننگ از خود، و اندیشه ز یزدان
هوش مصنوعی: من به خدا قسم می‌گویم که از تو کمک می‌خواهم؛ زیرا تو نمی‌توانی به من پناهی دهی. از من شرمنده‌ای و خودت را به ننگ انداخته‌ای. در اندیشه‌ات باید به خداوند توجه کنی.
در تاب کمندی که همی جوئی پر خاش
وز تب به گزندی که همی گوئی هذیان
هوش مصنوعی: در تنگنای کلافی که به دنبالش هستی، با خشم و کینه دست و پنجه نرم می‌کنی و به خاطر برودت و سرما، سخنان بی‌معنی بر زبان می‌آوری.
گوئی توئی آن کاتب کاذب که به هر کس،
هر دم به حسد گوید صد تهمت و بهتان
هوش مصنوعی: تو مانند آن نویسنده دروغین هستی که هر لحظه به خاطر حسادت، به دیگران تهمت و افترا می‌زند.
نه تخم سپندی که به آتش جهد از جای
نه زال نژندی که به شیون کند افغان
هوش مصنوعی: نه دانه‌ای از اسپند که در آتش می‌جوشد و نه زالی که با فریادش سر و صدا کند.
کم گوی و ازین گفتن عذر آر به تو به
شرم آرو برین دعوی در کش خط بطلان
هوش مصنوعی: کم صحبت کن و به جای این حرف‌ها، به خودت بیای و در این ادعا تجدید نظر کن.
زیرا که منم چاکر سلطان و نه زیبد،
این تهمت و این نسبت بر چاکر سلطان
هوش مصنوعی: زیرا که من خدمت‌گزار پادشاه هستم و این اتهام و نسبت به شخصی که به پادشاه خدمت می‌کند شایسته نیست.
عباس شه آن است که با چاکری او
فرصت نکند کس که کند خواب و خورد نان
هوش مصنوعی: عباس، شخصیتی است که برای خدمت به او هیچ کس فرصتی برای خواب یا خوردن نان ندارد.
گر زندگئی دارم از بندگی اوست
چونان که به خون زنده بماندرگ شریان
هوش مصنوعی: اگر زندگی‌ای دارم، به خاطر خدمت‌گزاری و بندگی اوست، مانند اینکه یک درخت با خون خود در شریان‌هایش زنده می‌ماند.
با خدمت دیوان و گرفتاری بسیار
با رنج سفرها و خطرهای فراوان
هوش مصنوعی: با مشغله‌های زیاد و مشکلات فراوان در کنار خدمت به دیوان، با زحمات سفرهای متعدد و خطرهای گوناگون روبه‌رو هستم.
کو فرصت بنهادن دل در بر دل بر؟
کو مهلت افشاندن جان در ره جانان؟
هوش مصنوعی: کجا فرصتی هست که دل خود را در آغوش دل محبوب قرار دهم؟ کجا زمانی وجود دارد که بتوانم جانم را در راه معشوق بریزم؟
هر شب منم و شمع و رقم های پیاپی
هر روز من و جمع و سخن های پریشان
هوش مصنوعی: هر شب من در کنار شمع نشسته‌ام و به دنبال داستان‌ها و نقشه‌های متعدد روزهایم می‌گردم. روزهایم پر از جمع‌ها و صحبت‌های نامنظم و درهم‌وبرهم است.
تا صبح نگارنده اوراق رسائل
تا شام سپارنده اطراف بیابان
هوش مصنوعی: تا صبح کسی در حال نوشتن نامه‌ها و مطالب است و تا غروب هم کسی در اطراف بیابان مشغول به کار است.
بر دست گهی خامه و استاده به یک پای
در پیش گهی جاده و بنشسته به یکران
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به توصیف وضعیتی می‌پردازد که شخصی در حال نوشتن یا خلق هنر است. او گاهی بر روی یک دست، قلم را نگه داشته و با یک پا ایستاده، و گاهی هم در حال نشستن و تمرکز بر کارش است. این تصویر نشان‌دهنده تنوع و تغییر حالت در فرایند خلاقیت و فعالیت هنری است.
بنوشته گهی نامه اسرار به خلوت
بر خوانده گهی دفتر اخبار به دیوان
هوش مصنوعی: گاهی نامه‌ای پر از راز و رمز را در خلوت می‌خواند و گاهی هم گزارش‌ها و اخبار را در جمع و در دیوان بررسی می‌کند.
بنهفته گهی بیعت، بگرفته ز ار من
پوشیده گهی پیمان بر بسته به شروان
هوش مصنوعی: گاه‌هایی پنهانی درگیر بیعت و پیمان بوده‌ام، گاهی هم همچون عقیقه‌ای در شروان، در پرده‌ای از راز و پوشیدگی به سر می‌بردم.
گه ملتزم پاس که شاه است به مشکوی
گه بر در کریاس که بارست به ایوان
هوش مصنوعی: در برخی اوقات، در حالی که بوی خوش عطر سلطانی به مشام می‌رسد، در دیگر لحظات، بر درختان میوه‌ای که در سایه‌ی ایوان قرار دارند، میوه‌هایی به بار نشسته است.
ایوان چو سپهری که بر او ثابت و سیار
مشکو چو بهشتی که در و حوری و غلمان
هوش مصنوعی: ایوان مانند آسمانی است که در آن همیشه حالتی ثابت و گاهی متغیر وجود دارد، شبیه به بهشتی که در آن درها، دختران و پسران زیبای جوان به چشم می‌خورند.
بر روشن آن لمعه انوار ثواقب
در گلشن این نغمه مرغان خوش الحان
هوش مصنوعی: درخشش نورانی در باغ به همراه موزیک دلنواز پرندگان خوش صدا است.
لحنی که بود نغمه گر حنجر داوود
نوری که بود راه بر موسی عمران
هوش مصنوعی: صدایی که شبیه به آهنگ حضرت داوود بود و نوری که راه را برای حضرت موسی روشن می‌کرد.
چون ماه بران منظر شاه است به خرگاه
چون سرودرین گلشن داراست خرامان
هوش مصنوعی: هنگامی که ماه به مانند یک مظهر زیبایی بر چهره شاه می‌تابد، در میان خرگاه و باغی که سرسبز و پربرکت است، با وقار و ناز به حرکت درمی‌آید.
دارای عجم، وارث جم، خسرو عالم،
خورشید شهان، شاه جهان، سایه یزدان
هوش مصنوعی: این شخص از دیاری دیگر آمده، وارث قدرت و شکوه پادشاهی قدیم است. او بهترین و برترین پادشاهان را نمایندگی می‌کند، همچون خورشیدی که بر برجستگی آسمان و زندگی دیگران سایه می‌افکند و همواره در سایه خداوند به سر می‌برد.
جمشید زمان فتح علی شاه که تیغش
هم قاطع کفر آمد، هم قامع کفران
هوش مصنوعی: جمشید در زمان فتحعلی شاه، با شمشیری که هم دشمنان را شکست می‌داد و هم بر کفر و ناپاگی‌ها فائق می‌آمد.
هم تخت ازو خرم، و هم بخت و هم اقبال
هم جودبه او زنده و هم عدل و هم احسان
هوش مصنوعی: من از او خوشبختم و خوشبختی و روزگارم خوب است. رحمت، انصاف و نیاری او همیشه وجود دارد و باعث زنده بودن امید و محبت در من است.
رخشنده و بخشنده نه ماه است و نه خورشید
با تیغ سرافشانش و با دست زر افشان
هوش مصنوعی: به زیبایی و نیکی او نمی‌توان ماه یا خورشید را مثال زد، چرا که جلوه‌اش با درخشندگی و شکوه خاصی چون تیغی تیز و دست زرین، هر بیننده‌ای را مجذوب می‌کند.
با گوهر تیغش که کند روی زمین لعل
گو: گوهر رخشان ندهد کوه بدخشان
هوش مصنوعی: اگر تیغ او زمین را با گوهرش بزند، لعل خوبی خواهد شد؛ اما کوه بدخشان هرگز جواهر درخشان را نمی‌دهد.
با اشک بد اندیشش کافاق کند پر
گو:لولو لالا نشود قطره نیسان
هوش مصنوعی: با اندوه و گریه‌ی افکارش، دلی آرام و آرامش را نمی‌یابد، همچنان که با ناله‌ و گریه، نمی‌توان انتظار خواب آرام داشت.
تا پور پناهش به پناه آمد، آمد
جوشان و خروشان و سبک خیز و سپه ران
هوش مصنوعی: پس از آنکه پسرش به پناهگاه رسید، با شوق و هیجان فراوان و با سرعت و قدرت به سوی آنجا آمد.
اینک سپهی گشن به تایید خداوند
زی خطه ارمن کشد از ساحت ایران
هوش مصنوعی: اکنون یک فرمانده‌ی حریص به فرمان خداوند از منطقه‌ی ارمنستان به سمت سرزمین ایران پیش می‌رود.
دل کنده ز مشکوی و سپه رانده به مشکین
بگذشته ز ایوان و روان گشته به میدان
هوش مصنوعی: دل از خواب و آسانی جدا شده و از جنگاوران رسته، به سمت میدان نبرد رفته و از محیط آرام خانه گذشته است.
گوئی که حرام است بر او راحت و آرام
مادام که بیرون نکند روس ز اران
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که او هیچگونه آسایش و آرامش نمی‌تواند داشته باشد تا زمانی که روسی را از دل خود بیرون نکند.
یارب مددی ده که درین رکضت مسعود
اعوانش به نصرت رسد، اعداش به خذلان
هوش مصنوعی: ای خدا، به من کمک کن که در این نبرد، مسعود و یارانش یاری شوند و دشمنانشان به شکست و ذلت دچار گردند.
جان ها همه قربانش شود گرچه به انصاف
من شرم کنم زان که به قربانش کنم جان
هوش مصنوعی: همه‌ی جان‌ها برای او فدا شوند، اما من از انصاف خجالت می‌کشم زیرا می‌خواهم جان خود را به خاطر او قربانی کنم.