شمارهٔ ۳۰ - قائم مقام این قصیده را از قول پاشاخان ایروانی فرموده
چشمی بگشا مگر نه من آنم،
کز حسن نظیر ماه تابانم؟
با تیر نگه مگر نه فتا کم
با زلف سیه مگر نه فتانم؟
در عشوه مگر نه راحت روحم
وز غمزه مگر نه راحت جانم؟
بگسسته مگر کمند زلفینم
بشکسته مگر خدنگ مژگانم؟
چون شد که به نزد خواجگان اکنون
مانند گهر به بحر عمانم؟
زین سبزه فغان که خوابگه بگزید
در سایه سنبل گلستانم
حسن گل اگر به سبزه افزاید
زین سبزه به گل چراست نقصانم
عشاق مرا چه شد که یک سان شد
اندوه و نشاط و وصل و هجرانم؟
هیچم بفروشد آن که خواهان بود
یک دم به دو صد هزار تومانم
وان خواجه که بد اسیر و دربندم
امروز کند اسیر دربانم
آن گرمی رسته مرا چون شد
وان دسته مشتری به دکانم
در بسته به کنج حجره بنشسته
سوداگر ور شکسته را مانم
وان گاه به دست واعظی پر گوی
افتاده ز بخت بد گریبانم
چندان گوید که دل به جان آید
از روزه و از نماز و قرآنم
ای کافر ظالم، ار تو دین داری
کم گوی مگر نه من مسلمانم؟
رضوان ز کجا باغ حسن من
کو وعده دهد به باغ رضوانم
دوزخ ز کجا و نار عشق من
کو زهره برد ز نار و نبرانم
اینک به خم دو زلف جادوبین
کفری که به از هزار ایمانم
دردا که به پیش چشم این یاران
چون آینه پیش چشم کورانم
در موقف این معسکر منصور
چون زیره میان شهر کرمانم
کاری نه مرا جزین که پیوسته
بنشسته ز خود مگس همی رانم
وان بوالهوسان که گرد من بودند
هم چون مگسان پریده از خوانم
در مصر شما که دم به دم آرند
هر روزه به سوق برده یارانم
ای کاش به یک دونخ بها می کرد
زالی که گران خرد نه ارزانم
با آن که خدا گواست یوسف را
در حسن، غلام خود نمی دانم
این است که بالمثل تو پنداری
بر خرمن گل دمیده ریحانم
خطی است مگر به خدا گل رنگم
گردی است مگر به گرد مرجانم
جرمی به وجود خود نمی بینم
جز موی که رسته از زنخدانم
با موی زنخ به بر، نه خوانندم
صد مصحف اگر زبر همی خوانم
ایزد که لباس خلقتم پوشید
از کسوت حسن خواست عریانم
وین جرم دگر که کام بدخواهان
برناید ازین نحیف حمدانم
وین طرفه که غرچکی و قوادی
خواهم که کنم و لیک نتوانم
زان روی به پیش خواجگان عهد
ناکام تر از جمیع اقرانم
جز میر نظام کز وفا دارد
در حضرت خود عزیز و مهمانم
گر او ندهد گمان مبر کاید
امروز به دست یک لب نانم
با همت او فزون ز تیمورم
وز دولت او براز سلیمانم
بر شاخ ثنا و مدح او دایم
هم نغمه بلبل خوش الحانم
لیکن نه خوش آیدم که با این قوم
بر گویم از وهران چه می دانم
باری کنمش دعا و این امید
باشد ز جناب رب سبحانم
کور از قضا اگر گزندی هست
گردد به فدای او سرو جانم
شمارهٔ ۲۹ - قصیده شکوائیه از فتنه جوئی ابنای زمان و از بخت بد خود: ای بخت بد ای مصاحب جانمشمارهٔ ۳۱ - قطعه ای است هنگام تبعید در خراسان: ای وای به من که یک غلط گفتم
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
چشمی بگشا مگر نه من آنم،
کز حسن نظیر ماه تابانم؟
هوش مصنوعی: چشمهایت را باز کن تا ببینی که آیا من همان کسی نیستم که با زیباییام شبیه ماه درخشان هستم؟
با تیر نگه مگر نه فتا کم
با زلف سیه مگر نه فتانم؟
هوش مصنوعی: با نگاه خیرهات آیا کم از یک قهرمان نیستم؟ با این موهای سیاه آیا کمتر از یک زیبای جذاب نیستم؟
در عشوه مگر نه راحت روحم
وز غمزه مگر نه راحت جانم؟
هوش مصنوعی: آیا با زیبایی و ناز تو آرامش روحم را مییابم و آیا هر نگاه تو برای جانم مایه آسایش نیست؟
بگسسته مگر کمند زلفینم
بشکسته مگر خدنگ مژگانم؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است که موی سرم گسسته شود یا تیر مژگانم شکسته شود؟
چون شد که به نزد خواجگان اکنون
مانند گهر به بحر عمانم؟
هوش مصنوعی: چطور شد که اکنون در برابر بزرگان مانند مروارید در دریای عمان هستم؟
زین سبزه فغان که خوابگه بگزید
در سایه سنبل گلستانم
هوش مصنوعی: از این سبزه، نالهای بلند برمیخیزد که در سایهی سنبل، خوابگاه من را ترک کرده است.
حسن گل اگر به سبزه افزاید
زین سبزه به گل چراست نقصانم
هوش مصنوعی: اگر زیبایی گل با سبزهای همراه شود، پس چرا در این سبزه یافتی چیزی کم؟
عشاق مرا چه شد که یک سان شد
اندوه و نشاط و وصل و هجرانم؟
هوش مصنوعی: عاشقان من چه بر سرم آمده که شادی و غم، و وصل و دوری، همه برایم به یک اندازه شدهاند؟
هیچم بفروشد آن که خواهان بود
یک دم به دو صد هزار تومانم
هوش مصنوعی: هیچ کس نمیتواند مرا بفروشد، حتی اگر کسی بخواهد فقط برای یک لحظه، او را به قیمت بسیار زیادی بفروشم.
وان خواجه که بد اسیر و دربندم
امروز کند اسیر دربانم
هوش مصنوعی: امروز آن شخصی که خود در بند و اسیر بود، حالا مرا به اسارت درآورده است.
آن گرمی رسته مرا چون شد
وان دسته مشتری به دکانم
هوش مصنوعی: آن محرمی که مرا گرم کرد و جاذبهاش مانند مشتری به دکانم کشید، چه شد؟
در بسته به کنج حجره بنشسته
سوداگر ور شکسته را مانم
هوش مصنوعی: در گوشهی اتاق نشستهام و تجارت میکنم، حتی اگر کسانی که به کوید کشیده شدهاند دیگر نتوانند فعالیت کنند.
وان گاه به دست واعظی پر گوی
افتاده ز بخت بد گریبانم
هوش مصنوعی: در آن لحظه، به طور ناخواسته به دست واعظی صحبتپرداز گرفتار شدم و از شانس بد، نتوانستم از دست او فرار کنم.
چندان گوید که دل به جان آید
از روزه و از نماز و قرآنم
هوش مصنوعی: او به اندازهای از روزه، نماز و قرآن میگوید که دل آدم به تنگ میآید.
ای کافر ظالم، ار تو دین داری
کم گوی مگر نه من مسلمانم؟
هوش مصنوعی: ای کافر ظالم، اگر به دین خود ایمان داری، پس کم حرف بزن. مگر نه اینکه من مسلمان هستم؟
رضوان ز کجا باغ حسن من
کو وعده دهد به باغ رضوانم
هوش مصنوعی: ای رضا، از کجا به من بگویی که باغ زیبایی من کجاست که وعدهگاه من با باغ رضوان باشد؟
دوزخ ز کجا و نار عشق من
کو زهره برد ز نار و نبرانم
هوش مصنوعی: دوزخ از کجا پیداست، و عشق من چه بلایی بر سرم آورده است که زهره (دختر فقید) مرا از آتش دور کرده و به آتش درونم نپرداخته است.
اینک به خم دو زلف جادوبین
کفری که به از هزار ایمانم
هوش مصنوعی: دو زلفی که مانند خمیدهای جادوگرانه است، به من احساسی میدهد که ارزشش بیشتر از هزار ایمان و اعتقاد است.
دردا که به پیش چشم این یاران
چون آینه پیش چشم کورانم
هوش مصنوعی: افسوس که در برابر این دوستان، مانند یک آینهام که در برابر افرادی که نمیبینند، قرار دارد.
در موقف این معسکر منصور
چون زیره میان شهر کرمانم
هوش مصنوعی: در این مکان، من مانند زیرهای هستم که در میان شهر کرمان قرار دارد.
کاری نه مرا جزین که پیوسته
بنشسته ز خود مگس همی رانم
هوش مصنوعی: من جز این کاری ندارم که همیشه بنشینم و خود را از آزار مگسها دور کنم.
وان بوالهوسان که گرد من بودند
هم چون مگسان پریده از خوانم
هوش مصنوعی: آن افرادی که فقط به دنبال لذتهای زودگذر بودند و همیشه دور من بودند، اکنون مانند مگسانی که از سفره پر و پیمان فرار میکنند، دور شدهاند.
در مصر شما که دم به دم آرند
هر روزه به سوق برده یارانم
هوش مصنوعی: دوستانم هر روز به بازار میآیند و با شوق و شوق به من ملحق میشوند.
ای کاش به یک دونخ بها می کرد
زالی که گران خرد نه ارزانم
هوش مصنوعی: ای کاش زالی که به فکر ارزشهاست، به یک نخ ارزان بهایی میداد و به من که ارزشمند نیستم، توجهی نمیکرد.
با آن که خدا گواست یوسف را
در حسن، غلام خود نمی دانم
هوش مصنوعی: با اینکه خداوند خود شاهد زیبایی یوسف است، اما من او را بنده و غلام خود نمیدانم.
این است که بالمثل تو پنداری
بر خرمن گل دمیده ریحانم
هوش مصنوعی: اینکه تو فکر میکنی من بویی از گل و ریحان گرفتم، درست مثل این است که به کسی بگویی بر روی تلی از گل، عطری خاص دمیده شده است.
خطی است مگر به خدا گل رنگم
گردی است مگر به گرد مرجانم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که من در اینجا نوشتهای بر اساس احساسات و تشبیهات شاعرانه داریم. در اینجا به یک خط مشخص اشاره میشود که نشاندهنده زیبایی و زینت است. وجود رنگ و حالت خاصی که به شکل گل و مرجان توصیف شده، بیانگر ارزش و زیبایی ظاهری آن است. به نوعی، این متن به زیباییهای طبیعی و احساسات مرتبط با آن میپردازد.
جرمی به وجود خود نمی بینم
جز موی که رسته از زنخدانم
هوش مصنوعی: من هیچ گناهی در وجود خود نمیبینم جز مویی که از چانهام بیرون آمده است.
با موی زنخ به بر، نه خوانندم
صد مصحف اگر زبر همی خوانم
هوش مصنوعی: هرچند که اگر صد کتاب مقدس را بخوانم، اما با زیبایی و جذبهی موی او در آغوشش نمیتوانم چیزی را بشنوم.
ایزد که لباس خلقتم پوشید
از کسوت حسن خواست عریانم
هوش مصنوعی: خداوند، هنگامی که من را خلق کرد، لباس زیبایی را به من عطا فرمود و از من خواست که بدون هیچ پوششی از زیبایی واقعی خودم نمایان باشم.
وین جرم دگر که کام بدخواهان
برناید ازین نحیف حمدانم
هوش مصنوعی: این گناه دیگری است که باعث ناراحتی بدخواهان نمیشود و من در این شرایط نگران نیستم.
وین طرفه که غرچکی و قوادی
خواهم که کنم و لیک نتوانم
هوش مصنوعی: در اینجا سخن از آرزوها و خواستههاست. شاعر میگوید که او تمایل به انجام کاری دارد، اما درواقع نمیتواند این کار را انجام دهد. این احساس ناتوانی و محدودیت در دستیابی به خواستهها خود را به وضوح نشان میدهد.
زان روی به پیش خواجگان عهد
ناکام تر از جمیع اقرانم
هوش مصنوعی: به خاطر آن روی زیبا، در مقابل خواجهها، بدبختتر از همه همنسلانم.
جز میر نظام کز وفا دارد
در حضرت خود عزیز و مهمانم
هوش مصنوعی: جز شخصی که به وفاداری مشهور است و در درگاه او برای من ارجمند و مهمان است.
گر او ندهد گمان مبر کاید
امروز به دست یک لب نانم
هوش مصنوعی: اگر او که باید به من کمک کند، کمک نکند، نباید امیدوار باشم که امروز با یک دهان نانم را بدست میآورم.
با همت او فزون ز تیمورم
وز دولت او براز سلیمانم
هوش مصنوعی: با تلاش و اراده او، من از تیمور قدرتمندتر شدم و از نعمت و سرزمینش به سلیمان شباهت دارم.
بر شاخ ثنا و مدح او دایم
هم نغمه بلبل خوش الحانم
هوش مصنوعی: من همیشه در ستایش و تمجید او مانند بلبل خوشخوان میخوانم و نغمات شیرین سر میدهیم.
لیکن نه خوش آیدم که با این قوم
بر گویم از وهران چه می دانم
هوش مصنوعی: اما دوست ندارم که با این افراد دربارهی آنچه در وهران میدانم صحبت کنم.
باری کنمش دعا و این امید
باشد ز جناب رب سبحانم
هوش مصنوعی: به هر حال برای او دعا میکنم و امید دارم که از جانب پروردگار متعال به من کمکی برسد.
کور از قضا اگر گزندی هست
گردد به فدای او سرو جانم
هوش مصنوعی: اگر بلایی بر سر کسی بیفتد، من حاضرم جانم را فدای او کنم.