شمارهٔ ۲۸ - قطعه ای است که از قول عبدالرزاق بیک دنبلی به یکی از عمال نبشته
ای عزیزی که مال و جاه ترا
به فنا و زوال مشتاقم
بالله آن روز و روزگار گذشت
که منت گفتمی ز عشاقم
بس کن این ناز و غمزه کاندر شرع
کرد خواهی سزای احراقم
بعد هفتاد سال عمر مگر
بنده باز از گروه فساقم؟
مرترا حدودق سزاست ولی
من نه حد دارم و نه دقاقم
گر به عقد دوام خدمت تو
بود چند عروس اشواقم
خوب کردی که طالقش کردی
تا خوری بهره ها ز اطلاقم
ورنه خوردی تو راست گو پس کو
دخل شهر و تیول رستا قم؟
ویحک ای نو دکان گشوده که من
شیخ اصناف و پیر اسواقم
چند نازی که این منم کامروز
مشرف مستمر و اطلاقم
اگر اطلاق و مستمر ز تو گشت
نه گران آید آن و نی شاقم
لیکن از نخوت تو رنجم از آنک
من نه مخلوقم و تو خلاقم
تو که تا این دو روزه بودستی
هم چو خر زیر سیخ و شلاقم
گوئی از بنده بندگی خواهی
که کنی مستمال اشفاقم
گه مخور هرگز این نخواهد شد
ور کند شه طناب و تخماقم
تو نه رزاق عبدی و به خدا
بنده آنم که عبد رزاقم
به خدا گر خدا شوی نشوم
بنده ات، ورشوم قرمساقم
کاش رزاق کل حواله کند
جای دیگر برات ارزاقم
ورنه تو رزق چون منی ندهی
که نه شیادم و نه زراقم
رو به خویشان خویشتن بچشان
هر چه ماند از طعوم واذواقم
که به زرقند و شید شهره نه من
که به آیات صدق مصداقم
بهر مشتی قزل دواتی چند
بر در این قرا و آن آقم
من نه میش شقاقیم که برند
گه به ییلاق و گه به قشلاقم
نه بز دنبلی که رزق رسد
گه ز سلماس و گه ز الباقم
بل یکی چاکرم که ورد بود
مدح شه درعشی و اشراقم
گر تو ندهی برات، بدهد نقد
از کف خویش، شاه آفاقم
شاه عباس آن که گر نکنم
شکر احسانش از پدر عاقم
حالی آن چاقچو رو شال و کلاه
چون به سر بر نهند و بر ساقم
در بر تخت شاه خواهی دید
که بر از نه رواق این طاقم
شیر نر را شغال ماده کند
بانک ارعاد و بیم ابراقم
آب در چشم آفتاب آرد
شعله برق تیغ براقم
تیغ من این زبان بود که بود
به تر از تیغ و تیر و مرزاقم
رستخیز آن بود که با تو کنند
کلک حراف و نطق حراقم
خواجه گو: چند ممتحن داری،
گه به اشفاق و گه به اشفاقم؟
چند ازین لعب کودکان بازی
من نه پیرم که طفل قنداقم
من مگر کودکم که بفریبی
گه به مضراب و گه به محراقم
یا یهودم که ترس و بیم دهی
هم زدورماق و هم زوورماقم
یا یکی بچه برزگر کامروز
نو به شهر آمده ز رستاقم
شرم دارای نعال و کعب ز من
که رئیس صدور و اعناقم
آسمان و زمین به من خندند
گر بود با تو عهد و میثاقم
زان که تو اوج ظلم و جوری و من
موجی از بحر عدل و احقاقم
گر توئی درد، بنده درمانم
ور توئی زهر، بنده تریاقم
در عبوست مبادرت ز چه روست
من نه مخلوقم و نه خلاقم
کم کن این کبر و طمطراق که نیست
طاقت این طرنب و این طاقم
نه تو آنی که اکل و شرب تو بود
گه زادرار و گه ز اطلاقم؟
تو همانی که دخل و خرج تو بود
گه ز انعام و گه زانفاقم
چه شد آخر کنون که باید کرد
خاک پای تو کحل آماقم؟
خلق از خلق ناخوش تو شدند
جمله مفتون حسن اخلاقم
تا تو باجور و باجفا جفتی
بنده در مهر و در وفا طاقم
کم به شلتاق و اخذ کوش که من
باطل السحر اخذ و شلتاقم
زان حذر کن که روز عرض حساب
عرضه گردد بطون اوراقم
نه در عدل شه نه راه عراق
بسته اند و نه بنده دستاقم
ای مشیری که عزوجاه ترا
به دوام و ثبات مشتاقم
به مدیحت که یادگار من است
عاشق صادقی ز عشاقم
بوالهوس نیستم معاذالله
نه هوس ناک و نی زفساقم
گرنه مدح تو در سخن گویم
مستحق نکال و احراقم
سر بدخواه و سر بدگو را
من چو بزازم و چو دقاقم
زرق و شید و فسون چرا نخورم
نه فسون سازم و نه زراقم
روزی من حواله بر کف تست
گرچه دانم که کیست رزاقم
چون چنین است بس فراوان به
قسمت اندر میان ارزاقم
تا گزندی نه بینم و نرسد
منت از هر غر و قرمساقم
ور هنرهست چون که بادگران
نسبت اختصاص و اطلاقم
باز گویم که هست با دگری
نسبت اهل شهر و رستاقم
هر چه خواهم رواست زان که ز اخذ
عاریستم بری زشلتاقم
صاحبا نظم را به عمد چنین
گفتم ولیک هست الحاقم
لطفت اریار شد به فهم و ذکا
شهره در روزگار و آفاقم
وانگهی باوفا و صدق و صفا
در زمان فرد و در جهان طاقم
ورنه هستم چو پسته بی مغز
از درون پوچ وز برون چاقم
شمارهٔ ۲۷ - در شکایت از عمال تبریز گوید: دلی دیوانه دارم وندران درد نهان دارمشمارهٔ ۲۹ - قصیده شکوائیه از فتنه جوئی ابنای زمان و از بخت بد خود: ای بخت بد ای مصاحب جانم
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای عزیزی که مال و جاه ترا
به فنا و زوال مشتاقم
هوش مصنوعی: ای عزیز، من به زوال و پایان مال و مقام تو دل بستهام.
بالله آن روز و روزگار گذشت
که منت گفتمی ز عشاقم
هوش مصنوعی: به خداوند قسم، آن روزها و زمانهای که از عشق ورزیدن به عاشقانم شکایت میکردم، گذشته است.
بس کن این ناز و غمزه کاندر شرع
کرد خواهی سزای احراقم
هوش مصنوعی: بس کن از این ناز و ادا، چون طبق قوانین عشق، سزای من آتش زدن است.
بعد هفتاد سال عمر مگر
بنده باز از گروه فساقم؟
هوش مصنوعی: پس از هفتاد سال زندگی، آیا میتوان هنوز گفت که من از گروه گناهکاران هستم؟
مرترا حدودق سزاست ولی
من نه حد دارم و نه دقاقم
هوش مصنوعی: من برای این دنیا مرز و محدودهای ندارم، همچنان که درد و رنجی نیز بر من مستولی نیست.
گر به عقد دوام خدمت تو
بود چند عروس اشواقم
هوش مصنوعی: اگر عشق تو برای همیشه ادامه داشته باشد، من چندین عروس عاشقانه دارم.
خوب کردی که طالقش کردی
تا خوری بهره ها ز اطلاقم
هوش مصنوعی: خوب است که از آن موضوع فاصله گرفتی تا بتوانی از آزادی بیشتری بهرهمند شوی.
ورنه خوردی تو راست گو پس کو
دخل شهر و تیول رستا قم؟
هوش مصنوعی: اگر تو حقی را که میدانی درست بگویی، پس چرا نشانهای از ورودی شهر و اراضی روستای قم نمیبینی؟
ویحک ای نو دکان گشوده که من
شیخ اصناف و پیر اسواقم
هوش مصنوعی: ای جوان تازهکار، نیک میدانی که من سالها تجربه و دانش در این زمینه دارم و در بین این حرفهها مانند یک استاد عمل میکنم.
چند نازی که این منم کامروز
مشرف مستمر و اطلاقم
هوش مصنوعی: چند ناز و کرشمه که من امروز دارم، همیشه در دسترس و آزاد هستم.
اگر اطلاق و مستمر ز تو گشت
نه گران آید آن و نی شاقم
هوش مصنوعی: اگر محبت و مهربانی از سوی تو ادامه داشته باشد، نه برای من سنگین خواهد بود و نه دشوار.
لیکن از نخوت تو رنجم از آنک
من نه مخلوقم و تو خلاقم
هوش مصنوعی: من از خودبرتری تو ناراحتم، زیرا من مخلوق هستم و تو خالق.
تو که تا این دو روزه بودستی
هم چو خر زیر سیخ و شلاقم
هوش مصنوعی: تو که در این مدت کمی که با من بودی، مثل یک خر تحت فشار و سختی بودی.
گوئی از بنده بندگی خواهی
که کنی مستمال اشفاقم
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو میخواهی مرا به گونهای تحت کنترل درآوری که به خواستههایت پاسخگو باشم.
گه مخور هرگز این نخواهد شد
ور کند شه طناب و تخماقم
هوش مصنوعی: هرگز ناامید نباشید، حتی اگر اوضاع سخت شود و مشکلاتی پیش بیاید.
تو نه رزاق عبدی و به خدا
بنده آنم که عبد رزاقم
هوش مصنوعی: تو خودت تأمینکننده روزی بندگان نیستی و من تنها به خداوندی اعتقاد دارم که روزیدهنده واقعی است.
به خدا گر خدا شوی نشوم
بنده ات، ورشوم قرمساقم
هوش مصنوعی: اگر به خدا تبدیل شوی، من بندهات نخواهم شد و اگر هم بندهات شوم، ماندهام در بیخودی.
کاش رزاق کل حواله کند
جای دیگر برات ارزاقم
هوش مصنوعی: ای کاش خداوند روزیام را در جایی دیگر مشخص کند تا از مایههای زندگیام بهرهمند شوم.
ورنه تو رزق چون منی ندهی
که نه شیادم و نه زراقم
هوش مصنوعی: اگر تو هم چنین کسی مثل من نباشی، پس چرا به من روزی نمیدهی؟ چون نه من عاقل هستم و نه کلاهبردار.
رو به خویشان خویشتن بچشان
هر چه ماند از طعوم واذواقم
هوش مصنوعی: به بستگان و نزدیکان خود هر آنچه از طعمها و مزههای من باقی مانده، بچشان.
که به زرقند و شید شهره نه من
که به آیات صدق مصداقم
هوش مصنوعی: من نه آنچنانام که به زرق و برق مشهور باشم، بلکه به صداقت و راستگویی شهرت دارم.
بهر مشتی قزل دواتی چند
بر در این قرا و آن آقم
هوش مصنوعی: به جای اینکه برای نوشتن چند خطی از جوهر رنگی زحمت بکشم و در اینجا و آنجا بروم، بهتر است به چیزی ارزشمندتر بپردازم.
من نه میش شقاقیم که برند
گه به ییلاق و گه به قشلاقم
هوش مصنوعی: من نه مانند میش شقاق هستم که گاهی به چراگاه تابستانی بروم و گاهی به چراگاه زمستانی.
نه بز دنبلی که رزق رسد
گه ز سلماس و گه ز الباقم
هوش مصنوعی: برای کسی که در زندگی به دنبال روزی و نعمت است، هیچ گزینش خاصی وجود ندارد. گاه از مسیر سلماس و گاه از نواحی دیگر نعمت به او میرسد.
بل یکی چاکرم که ورد بود
مدح شه درعشی و اشراقم
هوش مصنوعی: تنها یک بندهام که به یاد مدح پادشاه در صبح و شام، به خدمت آمدهام.
گر تو ندهی برات، بدهد نقد
از کف خویش، شاه آفاقم
هوش مصنوعی: اگر تو پاداشی به من ندهی، خودم از سرمایهام برایت میدهم، من شاه دنیای خودم هستم.
شاه عباس آن که گر نکنم
شکر احسانش از پدر عاقم
هوش مصنوعی: اگر من شکرگذار لطف شاه عباس نباشم، مانند فرزندی نافرمان نسبت به پدرم میشوم.
حالی آن چاقچو رو شال و کلاه
چون به سر بر نهند و بر ساقم
هوش مصنوعی: حالا آن چاقچور با شال و کلاه بر سر میگذارد و بر پای من مینشیند.
در بر تخت شاه خواهی دید
که بر از نه رواق این طاقم
هوش مصنوعی: در کنار تخت شاه، مشاهده خواهی کرد که از نه رواق این گنبد، من همواره حاضر هستم.
شیر نر را شغال ماده کند
بانک ارعاد و بیم ابراقم
هوش مصنوعی: شیر نر تحت تاثیر صدا و هیاهوی شغالی ماده، دچار هیجان و ترس میشود. این نشاندهنده این است که حتی قدرتمندترین موجودات نیز ممکن است تحت تأثیر شرایط و حوادث قرار بگیرند.
آب در چشم آفتاب آرد
شعله برق تیغ براقم
هوش مصنوعی: آب در زیر نور خورشید مانند شعلهای میدرخشد و تیزی و درخشش تیغ من را به یاد میآورد.
تیغ من این زبان بود که بود
به تر از تیغ و تیر و مرزاقم
هوش مصنوعی: سلاح من زبانم است که به مراتب برتر از هر تیغ و تیر دیگری است.
رستخیز آن بود که با تو کنند
کلک حراف و نطق حراقم
هوش مصنوعی: برخاستن و زنده شدن آن است که با تو به گفتگو و سخن گفتن بپردازند.
خواجه گو: چند ممتحن داری،
گه به اشفاق و گه به اشفاقم؟
هوش مصنوعی: از دوست میپرسم که چند نفر هستند که تو را آزمایش میکنند و هر بار به نوعی مختلف به سنجش تو میپردازند؟
چند ازین لعب کودکان بازی
من نه پیرم که طفل قنداقم
هوش مصنوعی: بسیاری از این بازیهای کودکانه برای من جذاب نیست؛ من دیگر بزرگ شدهام و مثل یک نوزاد نیستم.
من مگر کودکم که بفریبی
گه به مضراب و گه به محراقم
هوش مصنوعی: من مثل یک کودک نیستم که به راحتی فریب بخورم، نه با نواختن ساز و نه با زیباییهای ظاهری.
یا یهودم که ترس و بیم دهی
هم زدورماق و هم زوورماقم
هوش مصنوعی: شاید من یهودی باشم که هم از ترس تو فاصله میگیرم و هم نمیتوانم به تو نزدیک شوم.
یا یکی بچه برزگر کامروز
نو به شهر آمده ز رستاقم
هوش مصنوعی: یک جوان کشاورز امروز از روستا به شهر آمده است.
شرم دارای نعال و کعب ز من
که رئیس صدور و اعناقم
هوش مصنوعی: من به خاطر مقام و جایگاه خودم باید از دیگران شرمنده باشم، چرا که من رئیس و سرپرست گروهی از افراد هستم.
آسمان و زمین به من خندند
گر بود با تو عهد و میثاقم
هوش مصنوعی: آسمان و زمین به من لبخند زدند اگر با تو پیمان و وعدهای داشته باشم.
زان که تو اوج ظلم و جوری و من
موجی از بحر عدل و احقاقم
هوش مصنوعی: از آنجا که تو در اوج ظلم و ستم هستی، من مانند موجی از دریا در مسیر عدالت و حق طلبی قرار دارم.
گر توئی درد، بنده درمانم
ور توئی زهر، بنده تریاقم
هوش مصنوعی: اگر تو درد هستی، من درمان توام و اگر تو زهر هستی، من antidote تو هستم.
در عبوست مبادرت ز چه روست
من نه مخلوقم و نه خلاقم
هوش مصنوعی: من در سرنوشت خودم دخالت ندارم، نه ساخته شدهام و نه خالق چیز دیگری هستم.
کم کن این کبر و طمطراق که نیست
طاقت این طرنب و این طاقم
هوش مصنوعی: این غرور و خودبزرگبینی را کاهش بده، زیرا تحمل این رفتار و این حالت را ندارم.
نه تو آنی که اکل و شرب تو بود
گه زادرار و گه ز اطلاقم؟
هوش مصنوعی: تو آن کسی نیستی که خوردن و نوشیدنت فقط از خاک و ماده باشد و گاهی هم از چشمه و سرسبزی.
تو همانی که دخل و خرج تو بود
گه ز انعام و گه زانفاقم
هوش مصنوعی: تو همانی هستی که درآمد و هزینهات گاهی از نعمتهاست و گاهی از بخششها.
چه شد آخر کنون که باید کرد
خاک پای تو کحل آماقم؟
هوش مصنوعی: چندین سوال و راز در دل دارم که تنها راه پاسخ به آنها، به خاک پای تو افتادن و تسلیم شدن است.
خلق از خلق ناخوش تو شدند
جمله مفتون حسن اخلاقم
هوش مصنوعی: مردم به خاطر رفتار خوب من از من راضی نیستند و همه درگیر زیبایی و جذابیت اخلاق من شدهاند.
تا تو باجور و باجفا جفتی
بنده در مهر و در وفا طاقم
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو با بیوفایی و بیاحترامی رفتار میکنی، من در محبت و وفاداری نسبت به تو تنها و بییاورم.
کم به شلتاق و اخذ کوش که من
باطل السحر اخذ و شلتاقم
هوش مصنوعی: کمی به تلاش و کوشش در کارهای بیهوده بپرداز و بدان که من نیز از این کارها ناتوانم و از آن چیزها دورم.
زان حذر کن که روز عرض حساب
عرضه گردد بطون اوراقم
هوش مصنوعی: از آنچه که باعث دردسر و عذاب میشود پرهیز کن، زیرا روزی خواهد رسید که حساب و کتاب و بررسی اعمال تو انجام خواهد شد و همه پنهانیهای کارت نمایان خواهد شد.
نه در عدل شه نه راه عراق
بسته اند و نه بنده دستاقم
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده که نه به عدالت حاکم توجهی شده و نه مسیر عراق به طور کامل مسدود گشته است، همچنین فقر و ناتوانی بندگان در این شرایط مشهود است.
ای مشیری که عزوجاه ترا
به دوام و ثبات مشتاقم
هوش مصنوعی: ای مشیری، من به پایداری و دوام مقام تو بسیار علاقهمند هستم.
به مدیحت که یادگار من است
عاشق صادقی ز عشاقم
هوش مصنوعی: من به تو که یادگاری از منی، با عشق و صداقت ارادت دارم و خود را جزو عاشقان تو میدانم.
بوالهوس نیستم معاذالله
نه هوس ناک و نی زفساقم
هوش مصنوعی: من به هیچ وجه آدم هوسباز و گناهکاری نیستم.
گرنه مدح تو در سخن گویم
مستحق نکال و احراقم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دربارهی تو صحبت کنم و از خوبیهایت بگویم، باید خودم را حتما بسوزانم و از بین ببرم.
سر بدخواه و سر بدگو را
من چو بزازم و چو دقاقم
هوش مصنوعی: من مانند یک فرزنده ماهر، با دقت و هنرمندی، در برابر بدخواهان و بدگویان میایستم و آنها را به چالش میکشم.
زرق و شید و فسون چرا نخورم
نه فسون سازم و نه زراقم
هوش مصنوعی: چرا باید به زیباییهای ظاهری و فریفتگیها توجه کنم؟ نه من فریبی ایجاد میکنم و نه خودم تحت تأثیر فریبها قرار میگیرم.
روزی من حواله بر کف تست
گرچه دانم که کیست رزاقم
هوش مصنوعی: روزی من به دست توست و این را میدانم که فقط تو هستی که روزیدهندهام.
چون چنین است بس فراوان به
قسمت اندر میان ارزاقم
هوش مصنوعی: چون اینطور است، پس در تقسیم روزیهایم بسیار فراوان است.
تا گزندی نه بینم و نرسد
منت از هر غر و قرمساقم
هوش مصنوعی: تا زمانی که آسیبی نبینم و از هیچگونه فضولی و مزاحمت دیگران رنج نبرم.
ور هنرهست چون که بادگران
نسبت اختصاص و اطلاقم
هوش مصنوعی: اگر هنری وجود داشته باشد، مانند بادی است که با هنرمندان ارتباط مستقیم دارد و میتواند به آنها نسبت داده شود یا به سادگی به همه اطلاق شود.
باز گویم که هست با دگری
نسبت اهل شهر و رستاقم
هوش مصنوعی: باز هم بگویم که نسبت من با دیگران مثل اهل شهر و رستاق است.
هر چه خواهم رواست زان که ز اخذ
عاریستم بری زشلتاقم
هوش مصنوعی: هر چیزی که بخواهیم برای ما ممکن است، زیرا از درخواست خواستههای بیاساس و نادرست آزاد شدهایم.
صاحبا نظم را به عمد چنین
گفتم ولیک هست الحاقم
هوش مصنوعی: دوست من، به عمد این شعر را به این شکل سرودهام، اما بدان که این نیز جزو کار من است.
لطفت اریار شد به فهم و ذکا
شهره در روزگار و آفاقم
هوش مصنوعی: لطفت و مهربانیات به قدری درک شده که همگان در زمان و مکان، به نیکویی و هوش تو آشنا شدهاند.
وانگهی باوفا و صدق و صفا
در زمان فرد و در جهان طاقم
هوش مصنوعی: علاقه و وفاداری همراه با صداقت و پاکی، در زمان آینده و در دنیای ویژهای چون من وجود خواهد داشت.
ورنه هستم چو پسته بی مغز
از درون پوچ وز برون چاقم
هوش مصنوعی: در غیر این صورت، من مانند پستهای بدون مغز هستم که از درون تو خالی است و از بیرون به خوبی ظاهر میشود.