شمارهٔ ۷ - در ستایش پادشاه اسلام پناه ناصرالدین شاه غازی خلدالله ملکه گوید
اکنون که گل افروخته آتش به گلستان
افروخت نباید دگر آتش به شبستان
رو رخت خزان در گرو دخت رزان نه
بستان می و پس با صنمی رو سوی بسنان
در فکرم تا لعبت بکری به کف آرم
بازی کنمش هرشب با نار دو پستان
گر نار دو پستان ویم خون ننشاند
هیچم ندهد فایده عناب و سپستان
مستان همه گر خضر دهد آب حیاتت
بستان می باقی ز کف ساقی مستان
بشنو سخن راست ز مَستان و بخور می
گر فصل بهاران بود از فصل زمستان
ای ترک سحر به که سوی باغ خرامیم
وز باده گلستان را سازیم ملستان
ای هر دو لبت سرختر از پهلوی سهراب
آندم که برو خنجر زد رستم دستان
گویی روم امشب که کنم دست نگارین
سهلست نگارا بهل این حیلت و دستان
خواهی که حنا بندی بر کف قدحی گیر
تا سرخ کند عکس میت پنجه و دستان
تو طفل دبستانی و من پیر معلم
برخوان سبق خود ز بر اِی طفل دبستان
دانی سبق درس تو امروزکدامست
مدح شه دریا دل جمشید غلامست
ای زلف همانا ز نژاد حبشی تو
وز خیل حبش زنگی بیغلّ و غشی تو
مانا که رسول قرشی هست رخ یار
کاستاده به پیشش چو بلال حبشی تو
بریال بتم سرکشی از کفر شب و روز
پیداست که از نسل ینال و تکشی تو
چون زنگیک عور که در آب نشانند
در آب نشستستی از آن مرتعشی تو
از شدت سودا جگر اندر طپش افتد
سودا به جگر داری از آن در طپشی تو
در قید دل ما نیی و عذر تو پیداست
کاشفته و دیوانه و شوریده وشی تو
دربر کشی آن روی چو خورشید نگارین
الحق که عجب سایهٔ خورشید کشی تو
تا چند کشی سر که سرت را بزند یار
زان سرکشی اندر خور این سرزنشی تو
زلفا همه دم تشنه به خون دل مایی
مانا که چنین سوخته دل از عطشی تو
هر حلقهٔ تو سلسلهٔ گردن شیریست
گویی که کمند ملک شیر کشی تو
فرخنده ملک ناصر دین شاه یگانه
خورشید جهان ماه زمین شاه زمانه
نبود عجب ار وقت جوانیّ جهانست
کاقبال جوان ملک جوان شاه جوانست
مملوک وی ست آنچه فرازست و نشیبست
مقهور ویست آنچه مکینست و مکانست
دی گفت حکیمی که زمین از چه نجنبد
با آنکه درو حکم شهنشاه روانست
گفتم که زمین تن بود و حکم ملک روح
تن ساکن و چیزی که روانست روانست
شاها ملکا فرّ تو جمشید زمینست
وان چهر درخشان تو خورشید زمانست
هرچشمه و هر سبزه که از خاک برآید
دیدار تو و شکر ترا چشم و زبانست
نگرفته به کف گرز بکوبی دهن خصم
با خصم تو این لقمه عجب دست و دهانست
از سبزهٔ تیغ تو خورد طعمه بداندیش
آری چکند سبز غذای حیوانست
آن چیزکه با این همه همت زکف تو
بیرون نتوان کرد عنانست و سنانست
شاها تو مهین وارث اورنگ کیانی
جمشید جوانی نه که خورشید جهانی
ای تاج تو ازگوهر و، ای تخت تو از عاج
هر تاجور تخت نشینی به تو محتاج
دندان خود از بیخ کند پیل به خرطوم
تا پایهٔ تخت تو مهیا کند از عاج
بر مقدمت از بهر شرف بوسه زند بخت
بر تارکت از فرط شعف سجده برد تاج
آن روزکه بیواسطهٔ کورهٔ آتش
درکان ز تف تیغ گران آب شود زاج
چشمک زند از گرد سپه نوک سنانها
چون بر زبر چرخ کواکب به شب داج
هر کاو ز بر زین نگرد شخص تو داند
کان شب به همین جسم نبی رفت به معراج
چون جوش زند جیش تو بر گرد تو گویی
دریای محیطی تو و افواج تو امواج
زانسان که طپد نقره به کان از تف تیغت
در بوته بر آتش نتپد زیبق رجراج
در نزد خلاف تو ببازد سر و جان را
بدخواه لجوج تو بدانگونه که حلاج
سوزنده تف تیغ تو جان را بگدازد
خود جان چو بود هردو جهان را بگدازد
شاها ظفرت بنده و اقبال قرین باد
این روی زمینت همه در زیر نگین باد
اوّل نفس خصم تو در روز ولادت
آخر نفس مرگ و دم بازپسین باد
چون گنج تو لاغر شود از کفّ جوادت
از مال بداندیش دگرباره سمین باد
هر حامله کاو را به درون کین تو باشد
یکباره شرارش به رحم جای جنین باد
ور نطفهٔ خصمت شود از خلق جنینی
خون گردد آن نطفه و تا هست چنین باد
بی مهر تو هر صبح که خورشید بتابد
چون سایه همه رنج کسوفش به کمین باد
با بغض تو هرجا ملک شاه نشانیست
آن شاه نشان همچو گدا راهنشین باد
در روی زمین هرکه بود خصم تو بر وی
این روی زمین تنگتر از زیر زمین باد
یزدانت دو صد قرن دهد عمر ولیکن
هرساعت ازو ماهی و هر ماه سنین باد
تا طرّهٔ ترکان تتاری به کف آری
اول سفرت سال دگر تبت و چین باد
ای کاش تو قاآنی جاوید بمانی
تا هر نفسی مدح شهنشاه بخوانی
شمارهٔ ۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه غازی طابلله ثراه گوید: زاهدا چندی بیا با ما به خلوت یار باششمارهٔ ۸ - در ستایش شاهزاده شجاع السلطنه حسنعلی میرزاگوید: سحر دیر مغان را در گشودند
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
اکنون که گل افروخته آتش به گلستان
افروخت نباید دگر آتش به شبستان
هوش مصنوعی: اکنون که گل زیبایی آتش را در گلستان روشن کرده است، دیگر نباید آتش را به شبستان برافروخت.
رو رخت خزان در گرو دخت رزان نه
بستان می و پس با صنمی رو سوی بسنان
هوش مصنوعی: چهرهات مانند چهره خزان است و دختران بهار را به اسارت گرفتهای. نه در باغ میچشیم و نه به سوی دختری زیبا میرویم.
در فکرم تا لعبت بکری به کف آرم
بازی کنمش هرشب با نار دو پستان
هوش مصنوعی: در ذهنم این است که تا وقتی دختر زیبایی را به دست آورم، هر شب با او بازی کنم و از لبهایش لذت ببرم.
گر نار دو پستان ویم خون ننشاند
هیچم ندهد فایده عناب و سپستان
هوش مصنوعی: اگر شیرینی نارنج و دوغ برایم فایده نداشته باشد، هیچ سودی از عناب و سپستان نخواهم برد.
مستان همه گر خضر دهد آب حیاتت
بستان می باقی ز کف ساقی مستان
هوش مصنوعی: اگر مستان را خضر آب حیات بدهد، تو از دست ساقی مستان، می باقی را بگیر و بهرهمند شو.
بشنو سخن راست ز مَستان و بخور می
گر فصل بهاران بود از فصل زمستان
هوش مصنوعی: به حرفهای درست و حقیقی افرادی که شاد و سرمست هستند، گوش بده. اگر بهار است و زمستان تمام شده، پس از نوشیدن شراب لذت ببر.
ای ترک سحر به که سوی باغ خرامیم
وز باده گلستان را سازیم ملستان
هوش مصنوعی: ای دختر زیبای سحر، بیا به سوی باغ برویم و با شراب گلستان، دنیایی پر از شادی و خوشی بسازیم.
ای هر دو لبت سرختر از پهلوی سهراب
آندم که برو خنجر زد رستم دستان
هوش مصنوعی: ای لبهای تو به رنگ قرمز، زیباتر از پیکر سهراب در لحظهای که رستم به او خنجر زد.
گویی روم امشب که کنم دست نگارین
سهلست نگارا بهل این حیلت و دستان
هوش مصنوعی: به نظر میرسد امشب میخواهم به تو بگویم که کار آسانی است؛ ای زیبا، این ترفند و دستان را کنار بگذار.
خواهی که حنا بندی بر کف قدحی گیر
تا سرخ کند عکس میت پنجه و دستان
هوش مصنوعی: اگر میخواهی که زیبایی و شادی بر دستانت نمایان شود، از حنا برای تزئین استفاده کن تا رنگ قرمز شراب به دستانت نقشی زیبا بزند.
تو طفل دبستانی و من پیر معلم
برخوان سبق خود ز بر اِی طفل دبستان
هوش مصنوعی: تو هنوز در آغاز راهی و من تجربههای زیادی دارم. بیا درس خود را با هم مرور کنیم، ای کودک دبستان.
دانی سبق درس تو امروزکدامست
مدح شه دریا دل جمشید غلامست
هوش مصنوعی: میدانی امروز درس تو چیست؟ ستایش از شاه بزرگواری است که دلش مانند دریا وسعت دارد و جمشید، خدمتگزار اوست.
ای زلف همانا ز نژاد حبشی تو
وز خیل حبش زنگی بیغلّ و غشی تو
هوش مصنوعی: ای موهای تو که به زیبایی افریده شدهاند، از نژاد افرادی سیاهپوست هستی و همچون لشکری از زیبایی و جذابیت، بدون هیچ گونه نقص و عیب و کمبود، درخشان و دلربا هستی.
مانا که رسول قرشی هست رخ یار
کاستاده به پیشش چو بلال حبشی تو
هوش مصنوعی: دوست معشوقی که در برابر دیدگان تو ایستاده، چهرهاش به زیبایی پیامبر قریش است، و مانند بلال حبشی، در کنار او قرار دارد.
بریال بتم سرکشی از کفر شب و روز
پیداست که از نسل ینال و تکشی تو
هوش مصنوعی: آنچه در این بیت بیان شده، این است که سرپوشیده بودن کفر و نافرمانی در طول روز و شب به روشنی قابل مشاهده است و نشاندهنده این است که روحیه سرسخت و مقاوم از نسل کسانی است که ثابت قدم بودهاند.
چون زنگیک عور که در آب نشانند
در آب نشستستی از آن مرتعشی تو
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که مانند زنگی که در آب انداخته میشود و در حقیقت مستقر و ثابت نیست، تو نیز که در جای خود نشستهای، در واقع ناپایدار و بیثباتی هستی. یعنی قدرت واقعی در خودت نیست و ممکن است به راحتی تحت تأثیر محیط قرار بگیری.
از شدت سودا جگر اندر طپش افتد
سودا به جگر داری از آن در طپشی تو
هوش مصنوعی: از شدت غم و اندوه، جگر انسان در حال ضربان و تپش میشود. آیا تو هم به خاطر آن اندوه، در درون خودت تپش را حس نمیکنی؟
در قید دل ما نیی و عذر تو پیداست
کاشفته و دیوانه و شوریده وشی تو
هوش مصنوعی: دل ما به تو وابسته نیست و دلیلش مشخص است: تو فردی آشفته، دیوانه و شیدا هستی.
دربر کشی آن روی چو خورشید نگارین
الحق که عجب سایهٔ خورشید کشی تو
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جذابیت چهرهی محبوب اشاره شده است. شاعر میگوید که چهرهی آن شخص مانند خورشید درخشان و زیباست و واقعاً تعجبآور است که چگونه سایهاش به این زیبایی جلوه میکند. این بیان نشاندهندهی محبت و تحسین شاعر نسبت به محبوبش است.
تا چند کشی سر که سرت را بزند یار
زان سرکشی اندر خور این سرزنشی تو
هوش مصنوعی: چرا مدام خودت را دچار رنج و عذاب میکنی که محبوب دلت تو را نادیده میگیرد و به تو بیمحلی میکند؟ این وضعیت ناشی از نافرمانی و سرپیچی توست که خودت را در چنین موقعیتی قرار دادهای.
زلفا همه دم تشنه به خون دل مایی
مانا که چنین سوخته دل از عطشی تو
هوش مصنوعی: زلفهای تو همیشه تشنهی خون دل من هستند، همچنان که من از عطش تو دل سوختهام.
هر حلقهٔ تو سلسلهٔ گردن شیریست
گویی که کمند ملک شیر کشی تو
هوش مصنوعی: هر حلقهای از موی تو مانند زنجیری است که به گردن شیر میافتد، گویا تو با هنر خود، سلطنت و قدرت را در اختیار داری.
فرخنده ملک ناصر دین شاه یگانه
خورشید جهان ماه زمین شاه زمانه
هوش مصنوعی: این بیت به تمجید و ستایش از ناصر دین شاه میپردازد و او را به عنوان پرچمدار دین و نمایاننده عالیرتبه در جهان توصیف میکند. شاه به مانند خورشیدی درخشان و برجسته در آسمان و مانند ماهی در زمین معرفی شده است که نشان از شکوه و عظمت او در زمان خود دارد.
نبود عجب ار وقت جوانیّ جهانست
کاقبال جوان ملک جوان شاه جوانست
هوش مصنوعی: چه شگفتی است اگر در زمان جوانی، جهانی پر از شگفتی و خوشبختی داشته باشیم، زیرا در این دوران، خوشبختی جوانان در دست خودشان و قدرت آنهاست.
مملوک وی ست آنچه فرازست و نشیبست
مقهور ویست آنچه مکینست و مکانست
هوش مصنوعی: هر چیزی که بالا و پایین میرود، متعلق به اوست و هر چیزی که در بطن زمین قرار دارد، تحت تسلط اوست.
دی گفت حکیمی که زمین از چه نجنبد
با آنکه درو حکم شهنشاه روانست
هوش مصنوعی: حکیمی دیروز گفت که چرا زمین حرکت نمیکند، با وجود اینکه در آن فرمانروایی پادشاهی وجود دارد.
گفتم که زمین تن بود و حکم ملک روح
تن ساکن و چیزی که روانست روانست
هوش مصنوعی: من گفتم که زمین مانند بدن است و سلطنت آن مانند روحی است که در بدن ساکن است؛ و هرچه که زنده و متحرک است، واقعاً زنده و متحرک است.
شاها ملکا فرّ تو جمشید زمینست
وان چهر درخشان تو خورشید زمانست
هوش مصنوعی: ای پادشاهان، تو قدرتی مانند جمشید بر روی زمین داری و چهره درخشان تو همانند خورشید در زمان میدرخشد.
هرچشمه و هر سبزه که از خاک برآید
دیدار تو و شکر ترا چشم و زبانست
هوش مصنوعی: هر چشمه و هر سبزهای که از زمین میروید، به نوعی نمایانگر وجود تو و شکرگزاری توست و به نوعی چشم و زبان برای ابراز زیبایی و شکرگزاری است.
نگرفته به کف گرز بکوبی دهن خصم
با خصم تو این لقمه عجب دست و دهانست
هوش مصنوعی: اگر در دستت گرزی داشته باشی و بخواهی دشمن را بزنید، این کار بسیار جذاب و جالبی خواهد بود، چرا که هم خودت و هم دشمن به دلیل این ضربه دچار درد و مشکلاتی میشوید.
از سبزهٔ تیغ تو خورد طعمه بداندیش
آری چکند سبز غذای حیوانست
هوش مصنوعی: سبزهای که از تیغ تو رشد کرده، خوراکی برای دیگران است. آری، سبز بودن چیزی است که غذا برای حیوانات فراهم میکند.
آن چیزکه با این همه همت زکف تو
بیرون نتوان کرد عنانست و سنانست
هوش مصنوعی: آن چیزی که با این همه تلاش و کوشش نمیتوانی از دست بدهی، همان اختیار و قدرت تو است.
شاها تو مهین وارث اورنگ کیانی
جمشید جوانی نه که خورشید جهانی
هوش مصنوعی: ای شاه، تو وارث تاج و تخت کهن جمشید هستی و به مانند خورشید درخشان و جوانی که روشنایی بخش جهانی.
ای تاج تو ازگوهر و، ای تخت تو از عاج
هر تاجور تخت نشینی به تو محتاج
هوش مصنوعی: تو تاجی از گوهر داری و تختی از عاج، هر کسی که بخواهد بر تخت بنشیند، به تو نیازمند است.
دندان خود از بیخ کند پیل به خرطوم
تا پایهٔ تخت تو مهیا کند از عاج
هوش مصنوعی: فیل برای اینکه تخت تو را آماده کند، دندان خود را با ریشه از بیخ میکند تا از عاج آن استفاده کند.
بر مقدمت از بهر شرف بوسه زند بخت
بر تارکت از فرط شعف سجده برد تاج
هوش مصنوعی: به خاطر بزرگیت، بخت با شوق و خرسندی بر تو بوسه میزند و خوشحالیاش را با سجده کردن نشان میدهد.
آن روزکه بیواسطهٔ کورهٔ آتش
درکان ز تف تیغ گران آب شود زاج
هوش مصنوعی: روزی خواهد آمد که بدون واسطه، آتش به طور مستقیم از کوره به درون معادن میرسد و گرمای شدید باعث میشود که فلزات گرانقیمت ذوب شوند و به حالت مایع درآیند.
چشمک زند از گرد سپه نوک سنانها
چون بر زبر چرخ کواکب به شب داج
هوش مصنوعی: چشمک زدن ستارهها از بالای نیزهها مانند درخشش ستارههای آسمان در شب تاریک است.
هر کاو ز بر زین نگرد شخص تو داند
کان شب به همین جسم نبی رفت به معراج
هوش مصنوعی: هر کسی که از روی این سکو به تو نگریست، میداند که آن شب که بدن پیامبر به معراج رفت، همین جسم او بود.
چون جوش زند جیش تو بر گرد تو گویی
دریای محیطی تو و افواج تو امواج
هوش مصنوعی: زمانی که ادرار تو شروع به جوشیدن میکند، انگار که دور تو دریایی وسیع وجود دارد و حرکات تو شبیه امواج آن دریا است.
زانسان که طپد نقره به کان از تف تیغت
در بوته بر آتش نتپد زیبق رجراج
هوش مصنوعی: از آن فردی که با ضربههای تیزش، نقره را از دل زمین بیرون میآورد، در آتش و موقعیتهای سخت نیز نمیلرزد و ثابت قدم است.
در نزد خلاف تو ببازد سر و جان را
بدخواه لجوج تو بدانگونه که حلاج
هوش مصنوعی: در برابر نیرنگها و مخالفتهای تو، انسان تمام وجودش را از دست میدهد، مانند حلاج که به خاطر اعتقاداتش جان خود را فدا کرد.
سوزنده تف تیغ تو جان را بگدازد
خود جان چو بود هردو جهان را بگدازد
هوش مصنوعی: تیغ تو آنقدر تند و سوزان است که میتواند جان را بسوزاند، و اگر جان با این تیغ مواجه شود، هر دو جهان را از بین میبرد.
شاها ظفرت بنده و اقبال قرین باد
این روی زمینت همه در زیر نگین باد
هوش مصنوعی: ای شاه، پیروزیات پاینده و شانس بر تو فرود باشد. تمام زمینت زیر نگین توست.
اوّل نفس خصم تو در روز ولادت
آخر نفس مرگ و دم بازپسین باد
هوش مصنوعی: در آغاز زندگیات، دشمن تو نفس کشیدن را آغاز میکند و در پایان عمرت، مرگ و آخرین نفس تو به تو نزدیک میشود.
چون گنج تو لاغر شود از کفّ جوادت
از مال بداندیش دگرباره سمین باد
هوش مصنوعی: وقتی که سرمایهات از دست رفت و به دست دلاورانت کمرنگ شد، دوباره از مال خوب و درست استفاده کن تا به ثروت و نعمت برگردی.
هر حامله کاو را به درون کین تو باشد
یکباره شرارش به رحم جای جنین باد
هوش مصنوعی: هر زنی که باردار است، به طور ناگهانی ممکن است درد و رنجی را تحمل کند که ناشی از جنین در رحم اوست.
ور نطفهٔ خصمت شود از خلق جنینی
خون گردد آن نطفه و تا هست چنین باد
هوش مصنوعی: اگر نطفهٔ دشمن تو از میان مردم به وجود آید، آن نطفه به خون خواهد گرائید و تا زمانی که این وضعیت ادامه داشته باشد، همینطور خواهد بود.
بی مهر تو هر صبح که خورشید بتابد
چون سایه همه رنج کسوفش به کمین باد
هوش مصنوعی: هر صبح که خورشید طلوع میکند و تو در زندگیام نیستی، احساس میکنم که سایهام پر از درد و رنج است و انگار خورشید هم در سایه کسوف و تاریکی قرار گرفته است.
با بغض تو هرجا ملک شاه نشانیست
آن شاه نشان همچو گدا راهنشین باد
هوش مصنوعی: هرجا که اثر و نشانی از شاه وجود دارد، با بغض و غم تو همراه است و آن شاه که علامت قدرت است، مانند یک گدا در کنار راه نشسته است.
در روی زمین هرکه بود خصم تو بر وی
این روی زمین تنگتر از زیر زمین باد
هوش مصنوعی: هرکس که در دنیا دشمن تو باشد، برای او این دنیا به اندازه زیر زمین تنگ خواهد بود.
یزدانت دو صد قرن دهد عمر ولیکن
هرساعت ازو ماهی و هر ماه سنین باد
هوش مصنوعی: خداوند زندگانی طولانی به تو عطا میکند، اما هر ساعت از آن مانند یک ماه و هر ماه مانند سالها میگذرد.
تا طرّهٔ ترکان تتاری به کف آری
اول سفرت سال دگر تبت و چین باد
هوش مصنوعی: اول باید سال آینده سفری به تبّت و چین داشته باشی تا بتوانی موی زیبا و جذاب ترکها را به دست آوری.
ای کاش تو قاآنی جاوید بمانی
تا هر نفسی مدح شهنشاه بخوانی
هوش مصنوعی: ای کاش تو همیشه وForever باقی بمانی تا همواره ستایش شاه را بگویی و از او تعریف کنی.