گنجور

شمارهٔ ۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه غازی طاب‌لله ثراه گوید

زاهدا چندی بیا با ما به‌ خلوت یار باش
صحبت احرار بشنو محرم اسرار باش
تا به کی زاری کنی تا صید بازاری کنی
ترک زاری کن وزین بازاریان بیزار باش
نه حدیث عاقلان بشنو نه پند ناقلان
گفتگو سودی ندارد طالب دیدار باش
کفر انکار آورد عارف برآن انکار شو
زهد پندار آورد واقف ازین پندار باش
بی‌نظر کن جستجوی و بی‌زبان کن گفتگوی
طالب گنجند طرّاران تو هم طرّار باش
چشم خوبان خواب غفلت آورد بیدار شو
لاف مستی *‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خودپرستی بر دهد هشیار باش
نسبتی با زلف و چشم یار اگر باید ترا
همچو زلف و چشم او آشفته و بیمار باش
طالب‌ سالوس هر شب مصطفی بیند به‌ خواب
هم به‌جان مصطفی کز خواب او بیدار باش
چند می گویی فلان زندیق و بهمان فاسقست
قادری غفار باش و عاجزی ستار باش
چون ترا بینی که دکان‌دار پندارند خلق
مصلحت در تهمت خلقست دکان‌دار باش‌
از سگ چوپان ره و رسم امانت یادگیر
پیرو احرار اندر جامهٔ اشرار باش
هرچه پیش آید رضا ده وز غم و شادی مترس
بر غم و شادی قلم درکش قلندروار باش
نفس‌ ابتر عنتر است از حملهٔ او رو متاب
ذوالفقار عشق برکش حیدر کرار باش
بندگی‌ کن مرتضی را چون شهنشاه جهان
ور قبولت کرد اندر بندگی سالار باش
خسرو غازی محمّد شه خداوند اُمم
روی دولت پشت دین چشم حیا دست کرم
سیم را از جان شیرین دوستر دارد لئیم
من سرین شاهدانرا دوستر دارم ز سیم
گر سرین و سیم را در مجلسی حاضر کنند
آن نخواهم این بخواهم این ز من آن از لئیم
سیم و مال و گنج و جاهم آرزو نبودکه‌ هست
گنج رنج و جاه چاه و مال مار و سیم ریم
بی‌پدر طفلی به چنگ آورده‌ام کز روی او
صدهزاران بوسه گر خواهی دهد بی ترس‌ و بیم
نفس او در باده خوردن تاهمی بینی عجول
طبع‌او در بوسه‌دادن تا همی خواهی حلیم
او ز موزونی چو طبع من قدی دارد بلند
من ز محنت چون سرین‌ او دلی دارم دو نیم
پرشکن ‌گردد دلم چون حلقهای زلف او
بر شکنج زلف او هرگه که می‌غلتد نسیم
راستی را منکرم تا دیدم آن گیسوی کج
عافیت را دشمنم تا دیدم آن چشم سقیم
گنج بادآورد دارد ماه من در زیر پای
لاجرم عیبش مکن گر خصلتی دارد کریم
دی به شوخی‌ گفت قاآنی مرا کمتر ببوس
رحم کن آخر که عاشق را دلی باید رحیم
گفتمش بر نفس سرکش گرچه نبود اعتماد
ظن بد باری مبر دربارهٔ یار قدیم
آن یکی از مستحباتست در شرع رسول
کآدمی از مهر بوسد صورت طفل یتیم
این سخن از ساده لوحی باورش افتاد و گفت
بی‌سبب نبودکه شاهنشه ترا خواند حکیم
خسروی کز خشم او دوزخ شراری بیش نیست
نُه فلک بردامن جاهش غباری بیش نیست
عاقبت ترکی مرا محمود نام آمد به دست
عاقبت محمود باشد عاشقان را هرکه هست
جای آن داردکه بر دنیا فشانم آستین
زانکه در دنیا کم افتد اینچنین دولت به دست
بر رخ خوبش کنم نظاره چون مفلس به سیم
در خم زلفش‌ برم انگشت چون ماهی به شست
گه بناگوشش ببویم چون کند از بوسه منع
گه در آغوشش بگیرم چون شو‌د از باده مست
در قمار عشق او هر کس دل و جان باخت برد
در کمند زلف‌ او هر کس به ‌بند افتاد رست
با جمال روشن او قرص خورشیدست تار
با سرین فربه او کوه البرزست پست
چشم من با سوزن مژگان بروی خویش دوخت
پای من با رشهٔ گیسو به کوی خویش بست
نرم نرمک بوسه‌ای داد و دلم از دست برد
اندک اندک عشوه ای کرد و تنم از جور خست
غیر من با هر کسی یار است زانرو خوانمش‌
آفتاب مشتری جو دلبر عاشق‌پرست
گنج وصل خویش را از کس نمی‌دارد دریغ‌
فاش‌ می‌گوید دل خلق خدا نتوان شکست
هرچه زو خواهی بلی‌ گوید بنازم حفظ او
کان ‌بلی گفتن فراموشش نگشتست از الست
گوی سیمابست پنداری سربنش کز نشاط
یک‌ نفس آسوده بر یک جای نتواند نشست
مدتی کردم کمین تا ساقش آوردم به چنگ
لیک‌ چون ماهی به‌ چنگم دیر آمد زود جست
دوش گفتم بوسه‌ای ده لب به شیرینی گشو‌د
کز پی یک بوسه نتوان لب ز مدح شاه بست
داور گیتی که میلاد کرم در مشت اوست
هفت دریای جهان جویی ز پنج‌ انگشت اوست
چند بارت گفتم ای محمود چشم خود بپوش
ورنه از شیراز غوغا خیزد از مردم خروش
پند نشنیدیّ و شهری‌ را که بی‌آشوب بود
زآتش سودای خود چون دیگ آوردی به جوش
تا چه گوید شه چو بیند شهری از جورت خراب
مصلحت را از وفا چندی در آبادی بکوش
ترسمت سلطان بگیرد کاین همه غوغا ز تست
یا سفر کن زین ولایت یا دو چشم خود بپوش
دوش با یاد لبت هرگه که جامی می‌زدم
می‌شنیدم هاتفی از آسمان می گفت نو‌ش
مستی دوشین و یاد آن لب نوشین چه شد
ای بدا احوال امروز ای خوشا احوال دوش
از لب‌ و چشمت‌ دلم پیوسته در خوف‌ و رجاست
کاین زند از غمزه نیش و آن دهد از بوسه نوش
روز و شب از شوق دیدار تو و گفتار تو
چون زره بک‌مشت چشمم چون سپر بک لخت گوش
تا دو زلف پست دیدم شادم از افتادگی
تا دو چشمت مست‌ دیدم دشمنم با عقل و هوش‌
با لبت محمو‌د مردم را به می حاجت نماند
خیز و لب بگشای تا دکان ببندد می‌فروش
خواهم از مستی که چون سجاده بر دوشم نهند
رغم عهدی کز ریا سجاده می‌بردم به دوش
یاد دارم کز شبستان دی چو در بستان شدم
مرغکان باغ را آمد ندایی از سروش
گفت کای مرغان بستان خاصه‌ ای مشتاق گل
ای که بلبل نام داری پندی از من می‌نیوش‌
در ثنای شاه قاآنی اگر گویا شود
مصلحت را بهتر آ‌ن باش دکه بنشینی خموش
شاه دین‌پرور که شرع مصطفی منهاج اوست
همت عالی یراق و قرب حق معراج اوست
بارها گفتم که گویم ترک یار و ترک می
ممکنم باری نشد نه ترک می نه ترک وی
ای بت شیرین کلام ای شاهد محمود نام
ای لبت در رنگ و بو همسنگ گل همرنگ می
چشم از رویت ندارم گر مرا دوزند چشم
پای از کویت نبرم گر مرا برند پی
نیشکر قسمت به‌ رخسار من و لعل تو کرد
بر لب تو طعم شکر بر رخ من رنگ نی
شام زلفت بس که در چشمم‌ جهان تاریک کرد
در دو چشمم غیر تاریکی نیاید هیچ شی
قدر ابروی تو زان خال سیه بشناختم
آری آری قبله را مردم شناسند از جدی
چند گویی کایمت وقتی که کام دل دهم
خون شد از حسرت دلم آن کام کو آن وقت کی
خرّمست اینک جهان جام ار کشی بشتاب هان
خلوتست اینک سرا کام ار دهی وقتست هی
چند در قاقُم خزی و انگُشت از سرما گزی
به که جام می مزی کامد بهار و رفت دی
ای بت رازی مشو راضی که از دنبال تو
همچو گرد افتان و خیزان رو نهم تا ملک ری
یاد آن روزی که دور از چشم‌زخم آسمان
با تو بودم در کنار زنده‌رود ملک جی
بارها گفتی به شوخی جامکی ده یا ابا
من تو را گفتم به زاری بوسکی ده یا بنی
یاد آن مدت چه سود اکنون که بر کام حسود
مهر کم شد عیش‌ غم شد شهد سم شد رشد غی
ای دریغا قدر قاآنی نداند هیچ کس
جز خدیو ملک ایران جانشین تخت کی
داور گیتی که تاج آفرینش نام اوست
وین همه ادوار گردون آنی از ایام اوست
تاج دولت رکن دین غیث زمین غوث زمان
شاه عادل خسرو باذل شهنشاه جهان
مرگ ‌را در مشت ‌گیرد اینک این تیغش‌ دلیل
مار در انگشت گیرد اینک آن رمحش‌ نشان
خشم او یارد زهم بگسستن اعضای سپهر
حزم او تاند بهم پیوستن اجزای زمان
چون نماید یاد تیغش آتشین گردد خیال
چون سراید وصف‌ گرزش آهنین گردد زبان
بس که اسرار نهان از نور رایش روشنست
آرزو از دل پدیدارست و معنی از بیان
مُلک مُلکِ اوست تا هرجا که تابد آفتاب
دور دور اوست تا هرگه که گردد آسمان
ناخدا تا داستان حزم و عزم او شنید
گفت زین پس مر مرا این لنگرست آن بادبان
حقه‌باز ساحرم خوانند مردم زانکه من
در مدیح شه کنم هردم شگفتی‌ها عیان
یاد تیغ او کنم دوزخ فشانم از ضمیر
نام خشم او برم آتش برآرم از دهان
رعد غٌرد گر بگویم کوس او هست اینچنین
کوه پرّد گر بگویم رخش او هست آنچنان
نام خلق او برم خیزد ز خاک تیره گل
وصف جود او کنم بخشم به سنگ خاره جان
نام حزمش بر زبان آرم فلک ماند ز سیر
ذکر عزمش در میان آرم زمین گردد روان
شرح رزم او دهم گردد جوان از غصه پیر
یاد بزم او کنم پیر از طرب گردد جوان
ای سنین عمر تو چو سیر اختر بیشمار
وی رسوم عدل تو چون صنع داو‌ر بیکران
بس که در عهد تو شایع‌ گشته رسم راستی
شاید ار مردکمانگر سخت نتواندکمان
ای خدا چون ملک خود ملکت مخلد ساخته
جوهر ذات ترا از نور سرمد ساخته
خسروا عالم اسیر حکم‌عالمگیر تست
هرچه درهستی بود درحیطهٔ تسخیر تست
شرق تا غرب جهان گیرد به یک دم آفتاب
غالباً نایب مناب تیغ عالمگیر تست
هیچ تقدیری خلاف رای و تدبیر تو نیست
راست‌گویی جنبش تقدیر در تدبیر تست
خلق تصویر تو می‌بینند در یک شبر جای
غافلند از یک جهان معنی که در تصویر تست
از پس یزدان جهان را علت اولی تویی
عرض وطول آفرینش‌ جمله از تقدیر تست
راست پنداری قضایی کز تو زاید خیر و شر
وین بلند و پست‌ گیتی جمله در تأثیر تست
جای آن داردکه دانا دهر را خواند قدیم
تا نظام روزگار از حکم بی‌تغییر تست
در ظهور آفرینش علت غایی تویی
لاجرم تقدیر ذاتی موجب تاخیر تست
زین سپس شاید که هر پیری جوان گردد ز شوق
تاکه این بخت جوال همدست عقل پیر تست
هر که گوید مرگ را چنگال و ناخن نیست هست
چنگل او تیغ توست و ناخن او تیر توست
مهر و مه ‌گویی، اسیر حکم و فرمان تواند
و آسمان زندان و انجم حلقهٔ زنجیر توست
خسروا تا چند تحقیرم نماید روزگار
دفع تحقیر جهان در عهدهٔ توقیر توست
خلعت امساله از شه خواهم و انعام پار
وین دو رحمت رشحه‌ای از فیض یک‌ تقریر توست
تا جهان باقیست یارب طالعت مسعود باد
طلعت بختت چو نام ترک من محمود باد

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

زاهدا چندی بیا با ما به‌ خلوت یار باش
صحبت احرار بشنو محرم اسرار باش
هوش مصنوعی: ای زاهد، به مدت کوتاهی با ما در خلوت یار بنشین و با آزادگان صحبت کن، تا به رازهای نهان آشنا شوی.
تا به کی زاری کنی تا صید بازاری کنی
ترک زاری کن وزین بازاریان بیزار باش
هوش مصنوعی: دیگر چه زمانی می‌خواهی ناله و زاری کنی و خودت را به نمایش بگذاری؟ زاری را کنار بگذار و از آدم‌های بازار مایوس باش.
نه حدیث عاقلان بشنو نه پند ناقلان
گفتگو سودی ندارد طالب دیدار باش
هوش مصنوعی: به سخنان خردمندان گوش نده و نصیحت احمق‌ها را نیز نپذیرا؛ چرا که این گفتگوها سودی ندارد. باید در پی دیدار و شناخت حقیقت باشی.
کفر انکار آورد عارف برآن انکار شو
زهد پندار آورد واقف ازین پندار باش
هوش مصنوعی: انکار کفر و عدم باور یک شخص عارف را به چالش می‌کشد، بنابراین باید از زهد و ظاهرگرایی پرهیز کرد. کسی که آگاه است، نباید به این تفکرات ظاهری دچار شود.
بی‌نظر کن جستجوی و بی‌زبان کن گفتگوی
طالب گنجند طرّاران تو هم طرّار باش
هوش مصنوعی: بی‌توجه به جستجوها و بدون کلام، به دنبال گنج برو و مانند دیگر جستجوگران، تو هم هنرمند باش.
چشم خوبان خواب غفلت آورد بیدار شو
لاف مستی *‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌خودپرستی بر دهد هشیار باش
هوش مصنوعی: چشمان زیبا باعث می‌شوند که انسان از خواب غفلت بیدار شود. باید هشیار باشی و از خودپسندی دوری کنی.
نسبتی با زلف و چشم یار اگر باید ترا
همچو زلف و چشم او آشفته و بیمار باش
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی با زیبایی و دلربایی محبوبت هم‌سفره شوی، باید خودت هم به اندازه او در آشفتگی و درد عاشقانه غرق شوی.
طالب‌ سالوس هر شب مصطفی بیند به‌ خواب
هم به‌جان مصطفی کز خواب او بیدار باش
هوش مصنوعی: هر کسی که در جستجوی حقیقت و محبت پیامبر اسلام است، شب‌ها خواب او را می‌بیند و باید با تمام وجود از این خواب بیدار شده و از آموزه‌های او بهره‌مند شود.
چند می گویی فلان زندیق و بهمان فاسقست
قادری غفار باش و عاجزی ستار باش
هوش مصنوعی: مدام به این و آن فکر می‌کنی که فلانی کافر است و بهمانی فاسق. اما خودت را به این صفات مشغول نکن، بهتر است که خداوند را به عظمت و بخشندگی‌اش بشناسی و بر ضعف‌ها و کوتاهی‌های دیگران عفو کنی.
چون ترا بینی که دکان‌دار پندارند خلق
مصلحت در تهمت خلقست دکان‌دار باش‌
هوش مصنوعی: وقتی تو را ببینند، مردم فکر می‌کنند که تو مانند یک دکان‌داری هستی که در کار خود به فکر منفعت شخصی‌اش است و برای به دست آوردن آن، به تهمت و دروغ متوسل می‌شود. پس بهتر است که به همان نقش دکان‌دار ادامه دهی.
از سگ چوپان ره و رسم امانت یادگیر
پیرو احرار اندر جامهٔ اشرار باش
هوش مصنوعی: از سگ چوپان یاد بگیر که چگونه باید نسبت به امانت‌ها وفادار بود. حتی اگر در میان آدم‌های بد و نادرست قرار بگیری، باید مانند پیروان نیکوکار عمل کنی.
هرچه پیش آید رضا ده وز غم و شادی مترس
بر غم و شادی قلم درکش قلندروار باش
هوش مصنوعی: هرچه در زندگی بر تو می‌گذرد، با رضایت بپذیر و از غم و شادی نترس. بر غم و شادی خود خط بطلان بکش و مانند یک آدم آزاد و رها زندگی کن.
نفس‌ ابتر عنتر است از حملهٔ او رو متاب
ذوالفقار عشق برکش حیدر کرار باش
هوش مصنوعی: نفس تو مانند عنتر است که از حمله‌اش فرار کن و در عشق، همچون ذوالفقار حیدر کرار (علی) با قاطعیت و قدرت وارد عمل شو.
بندگی‌ کن مرتضی را چون شهنشاه جهان
ور قبولت کرد اندر بندگی سالار باش
هوش مصنوعی: به خلوص و وفاداری به مرتضی (امام علی) بپرداز، چرا که او همچون پادشاهی بزرگ در جهان است. اگر او تو را در خدمت خود پذیرد، در خدمتگزاری به او بهترین و برجسته‌ترین باش.
خسرو غازی محمّد شه خداوند اُمم
روی دولت پشت دین چشم حیا دست کرم
هوش مصنوعی: خسرو غازی محمّد، پادشاهی بزرگ و حاکم بر مردم است که دارای چهره‌ای نورانی و با مقام و فضیلت است. او به دین و ارزش‌های مذهبی اهمیت می‌دهد و همواره با نگاهی اندیشمندانه به مسائل می‌نگرد. صفات نیکوی او شامل نیکوکاری و بخشندگی است که در رفتارهایش نمایان است.
سیم را از جان شیرین دوستر دارد لئیم
من سرین شاهدانرا دوستر دارم ز سیم
هوش مصنوعی: آن که بخیل است، به جای محبت به دیگران، به دنیای مادی و دارایی‌هایش بیشتر اهمیت می‌دهد. من اما، زیبایی و عشق را مهم‌تر از مال و ثروت می‌دانم و به آن عشق می‌ورزم.
گر سرین و سیم را در مجلسی حاضر کنند
آن نخواهم این بخواهم این ز من آن از لئیم
هوش مصنوعی: اگر در مجلسی زیبایی و طلا را حضور دهند، من چیزی نمی‌خواهم و آن‌ها را نمی‌طلبم؛ من فقط به دنبال چیزی هستم که از یک انسان پست و حقیر نتوانم بپذیرم.
سیم و مال و گنج و جاهم آرزو نبودکه‌ هست
گنج رنج و جاه چاه و مال مار و سیم ریم
هوش مصنوعی: مال و ثروت و مقام و دارایی برای من مهم نیستند، بلکه آنچه اهمیت دارد، تلاش و سخت‌کوشی است. ثروت می‌تواند مانند ماری خطرناک باشد و مقام و جایگاه نیز می‌تواند انسان را به چاه نابودی بیاندازد.
بی‌پدر طفلی به چنگ آورده‌ام کز روی او
صدهزاران بوسه گر خواهی دهد بی ترس‌ و بیم
هوش مصنوعی: من طفلی را در آغوش گرفته‌ام که اگر بخواهی، می‌تواند صدها بوسه از او بگیری، بدون هیچ ترس و نگرانی.
نفس او در باده خوردن تاهمی بینی عجول
طبع‌او در بوسه‌دادن تا همی خواهی حلیم
هوش مصنوعی: نفس او را در نوشیدن شراب می‌بینی که چقدر عجول است و طبع او را وقتی که می‌خواهد بوسه‌ای بزند، می‌خواهی که صبورتر باشد.
او ز موزونی چو طبع من قدی دارد بلند
من ز محنت چون سرین‌ او دلی دارم دو نیم
هوش مصنوعی: او به خاطر هماهنگی ظاهری‌اش، قامت بلندی دارد و من به خاطر رنج و درد‌هایی که کشیده‌ام، دلی شکسته و دو نیم دارم.
پرشکن ‌گردد دلم چون حلقهای زلف او
بر شکنج زلف او هرگه که می‌غلتد نسیم
هوش مصنوعی: دل من به‌طرز عجیبی مانند حلقه‌های موی او در حال نازک شدن و تردید است، به‌خصوص زمانی که نسیم به آرامی وزیده و موهایش را به حرکت در می‌آورد.
راستی را منکرم تا دیدم آن گیسوی کج
عافیت را دشمنم تا دیدم آن چشم سقیم
هوش مصنوعی: من زمانی که آن گیسوی زیبا و مچاله را دیدم، راستگویی را انکار کردم و وقتی آن چشم بیمار را مشاهده کردم، به دشمنی درآمدم.
گنج بادآورد دارد ماه من در زیر پای
لاجرم عیبش مکن گر خصلتی دارد کریم
هوش مصنوعی: ماه من که در زیر پای باد گنج‌هایی را به همراه دارد، بنابراین اگر عیبی هم دارد، نباید به آن ایراد گرفت، چون او با بخشندگی‌اش ارزشمند است.
دی به شوخی‌ گفت قاآنی مرا کمتر ببوس
رحم کن آخر که عاشق را دلی باید رحیم
هوش مصنوعی: دی به شوخی به قاآنی گفت که کمتر مرا ببوس. رحم کن، زیرا عاشق به دل رحم نیاز دارد.
گفتمش بر نفس سرکش گرچه نبود اعتماد
ظن بد باری مبر دربارهٔ یار قدیم
هوش مصنوعی: به او گفتم که بر نفس سرکش خود کنترل داشته باشد، هرچند به او اعتماد ندارم، ولی از داشتن بدگمانی در مورد دوست قدیم خود پرهیز کند.
آن یکی از مستحباتست در شرع رسول
کآدمی از مهر بوسد صورت طفل یتیم
هوش مصنوعی: بوسیدن صورت کودک یتیم از کارهای پسندیده در دین است.
این سخن از ساده لوحی باورش افتاد و گفت
بی‌سبب نبودکه شاهنشه ترا خواند حکیم
هوش مصنوعی: این گفتار ناشی از سادگی و بی‌خبری او بود. او اعتقاد داشت که بی‌دلیل نیست که شاهنشاه، او را حکیم خطاب کرده است.
خسروی کز خشم او دوزخ شراری بیش نیست
نُه فلک بردامن جاهش غباری بیش نیست
هوش مصنوعی: پادشاهی که از خشم او فقط آتش دوزخ بیشتر نیست، نه آسمان‌ها بر دامن او جز گرد و غباری دیگر نیست.
عاقبت ترکی مرا محمود نام آمد به دست
عاقبت محمود باشد عاشقان را هرکه هست
هوش مصنوعی: در نهایت، نام ترکی من به محمود معروف شد و این نشان می‌دهد که هر کسی که عاشق باشد، در نهایت به محمود تبدیل می‌شود.
جای آن داردکه بر دنیا فشانم آستین
زانکه در دنیا کم افتد اینچنین دولت به دست
هوش مصنوعی: مناسب است که دستانم را به نشانه‌ی خشم بر دنیا بزنم، زیرا در این دنیا چنین نعمتی به ندرت به دست می‌آید.
بر رخ خوبش کنم نظاره چون مفلس به سیم
در خم زلفش‌ برم انگشت چون ماهی به شست
هوش مصنوعی: به زیبایی او خیره می‌شوم، همانطور که آدمی بی‌پول به نقره نگاه می‌کند. وقتی در حنین موهایش گیر می‌کنم، مانند ماهی که به انگشتش برخورد کند.
گه بناگوشش ببویم چون کند از بوسه منع
گه در آغوشش بگیرم چون شو‌د از باده مست
هوش مصنوعی: گاهی با گوش‌هایش بوسه می‌زنم، وقتی او از بوسیدن جلوگیری می‌کند. گاهی او را در آغوش می‌گیرم، وقتی او از شراب مست شده است.
در قمار عشق او هر کس دل و جان باخت برد
در کمند زلف‌ او هر کس به ‌بند افتاد رست
هوش مصنوعی: در بازی عشق، هر کسی که دل و روحت را فدای او کردی، در دام زیبایی‌های او گرفتار شد. اما هر کسی که به چنگ او افتاد، نجات یافت و آزاد شد.
با جمال روشن او قرص خورشیدست تار
با سرین فربه او کوه البرزست پست
هوش مصنوعی: زیبایی پرتوهای چهره‌اش مانند خورشید می‌درخشد و با هیکل خوش‌فرم او، کوه البرز در برابرش کوچک به نظر می‌آید.
چشم من با سوزن مژگان بروی خویش دوخت
پای من با رشهٔ گیسو به کوی خویش بست
هوش مصنوعی: چشم من با نگاهی شیطنت‌آمیز به خودم خیره شده و پاهای من با گیسوانم به خیابان خودم بسته شده‌اند.
نرم نرمک بوسه‌ای داد و دلم از دست برد
اندک اندک عشوه ای کرد و تنم از جور خست
هوش مصنوعی: به آرامی بوسه‌ای به من داد و کم‌کم قلبم را تسخیر کرد. به نرمی و با زبردستی، حرکاتش بر تنم اثر گذاشت و خستگی را از من دور کرد.
غیر من با هر کسی یار است زانرو خوانمش‌
آفتاب مشتری جو دلبر عاشق‌پرست
هوش مصنوعی: غیر از من هرکسی با دیگران دوست است، به همین خاطر من او را مانند آفتاب می‌دانم که جویای دلبرانی است که عاشق پرستش هستند.
گنج وصل خویش را از کس نمی‌دارد دریغ‌
فاش‌ می‌گوید دل خلق خدا نتوان شکست
هوش مصنوعی: گنجی که در وصال محبوب خود دارم، را هرگز از کسی پنهان نمی‌کنم. با صراحت می‌گویم که دل مردم را نمی‌توان شکست.
هرچه زو خواهی بلی‌ گوید بنازم حفظ او
کان ‌بلی گفتن فراموشش نگشتست از الست
هوش مصنوعی: هر چه از او بخواهی، او با کمال میل و صداقت پاسخ می‌دهد. من به او می‌بالم که به‌خوبی این اصل را حفظ کرده است، زیرا گفتن بله برای او یادآوری شده و فراموش نکرده است.
گوی سیمابست پنداری سربنش کز نشاط
یک‌ نفس آسوده بر یک جای نتواند نشست
هوش مصنوعی: انگار که گوی زنده‌ای است که نمی‌تواند از شادی یک لحظه، به آرامش در یک مکان بپردازد.
مدتی کردم کمین تا ساقش آوردم به چنگ
لیک‌ چون ماهی به‌ چنگم دیر آمد زود جست
هوش مصنوعی: مدتی منتظر ماندم تا محبوبم را به دست آورم، اما او همچون ماهی است که وقتی به چنگ می‌آید، خیلی سریع فرار می‌کند.
دوش گفتم بوسه‌ای ده لب به شیرینی گشو‌د
کز پی یک بوسه نتوان لب ز مدح شاه بست
هوش مصنوعی: دیشب به تو گفتم که یک بوسه به من بده تا به شیرینی آن مزه، از شما درخواست کنم. چون به خاطر یک بوسه، دیگر نمی‌توانم لبم را از ستایش شاه باز نگه‌دارم.
داور گیتی که میلاد کرم در مشت اوست
هفت دریای جهان جویی ز پنج‌ انگشت اوست
هوش مصنوعی: داور عالم که خالق مهر و محبت است، قدرتش به اندازه‌ای است که می‌تواند هفت دریا را با پنج انگشتش کنترل کند.
چند بارت گفتم ای محمود چشم خود بپوش
ورنه از شیراز غوغا خیزد از مردم خروش
هوش مصنوعی: من بارها به تو گفتم، ای محمود، چشمانت را ببند؛ ورنه از شیراز صدای بلندی از نارضایتی مردم بلند می‌شود.
پند نشنیدیّ و شهری‌ را که بی‌آشوب بود
زآتش سودای خود چون دیگ آوردی به جوش
هوش مصنوعی: گوش نکردی به نصیحت‌ها و شهری را که آرام بود، مانند دیگی که از آتش خواسته‌های درونت به جوش آمده، به هم دچار کردی.
تا چه گوید شه چو بیند شهری از جورت خراب
مصلحت را از وفا چندی در آبادی بکوش
هوش مصنوعی: هرگاه حاکم شهر، ویرانی و نابسامانی را ببیند، باید در تلاش باشد تا با وفاداری و حسن نیت، به بهبود و آبادانی آن بپردازد.
ترسمت سلطان بگیرد کاین همه غوغا ز تست
یا سفر کن زین ولایت یا دو چشم خود بپوش
هوش مصنوعی: می‌ترسم که سلطانی از تو بگیرد و این همه هیاهو به خاطر تو باشد. یا از این دیار برو یا چشمانت را ببند.
دوش با یاد لبت هرگه که جامی می‌زدم
می‌شنیدم هاتفی از آسمان می گفت نو‌ش
هوش مصنوعی: دیشب زمانی که به یاد لب‌های تو، جامی پر از شراب می‌نوشیدم، صدایی از آسمان می‌آمد که می‌گفت نوش جان.
مستی دوشین و یاد آن لب نوشین چه شد
ای بدا احوال امروز ای خوشا احوال دوش
هوش مصنوعی: دیشب مستی و یاد لب甜ین آن بی‌نظیر در ذهنم بود، اما امروز حال و روزم چه بد است! ای کاش حال و هوای دیشب را دوباره احساس می‌کردم.
از لب‌ و چشمت‌ دلم پیوسته در خوف‌ و رجاست
کاین زند از غمزه نیش و آن دهد از بوسه نوش
هوش مصنوعی: دلم همیشه از لب و چشمان تو در نگرانی و تردید است، زیرا یکی از نگاه تلخ تو آزار می‌دهد و دیگری از بوسه‌ات شیرینی می‌بخشد.
روز و شب از شوق دیدار تو و گفتار تو
چون زره بک‌مشت چشمم چون سپر بک لخت گوش
هوش مصنوعی: در روز و شب به خاطر شوق دیدار و صحبت‌های تو، چشمانم مانند زره‌ای در مشت و گوش‌هایم همچون سپری در برابر لختی و آرامش قرار می‌گیرند.
تا دو زلف پست دیدم شادم از افتادگی
تا دو چشمت مست‌ دیدم دشمنم با عقل و هوش‌
هوش مصنوعی: زمانی که دو زلف از دست افتاده‌ات را دیدم، خوشحال شدم و از این افتادگی شادمان شدم. وقتی دو چشمانت را مست و سرمست دیدم، متوجه شدم که دشمنم نیز با همه عقل و فهمش تحت تأثیر قرار گرفته است.
با لبت محمو‌د مردم را به می حاجت نماند
خیز و لب بگشای تا دکان ببندد می‌فروش
هوش مصنوعی: با لب‌های زیبا و دلربایت، دیگر نیازی به شراب برای مردم باقی نمی‌ماند. بلند شو و لب‌هایت را باز کن تا می‌فروش دکانش را ببندد.
خواهم از مستی که چون سجاده بر دوشم نهند
رغم عهدی کز ریا سجاده می‌بردم به دوش
هوش مصنوعی: می‌خواهم از حال خوشی بگویم که وقتی بر دوشم می‌گذارند، مانند سجاده‌ای است. در گذشته، به خاطر عهدی که با خود داشتم، دیگر نمی‌توانستم ریا و تظاهر را تحمل کنم و سجاده را از دوشم برمی‌داشتم.
یاد دارم کز شبستان دی چو در بستان شدم
مرغکان باغ را آمد ندایی از سروش
هوش مصنوعی: به یاد دارم وقتی که از باغ به شبستان دی وارد شدم، صدایی از مرغ‌های باغ به گوشم رسید که از دل آسمان می‌آمد.
گفت کای مرغان بستان خاصه‌ ای مشتاق گل
ای که بلبل نام داری پندی از من می‌نیوش‌
هوش مصنوعی: ای پرندگان باغ، به ویژه تو که مشتاق گل هستی و نامت بلبل است، از من نصیحتی را بشنوید.
در ثنای شاه قاآنی اگر گویا شود
مصلحت را بهتر آ‌ن باش دکه بنشینی خموش
هوش مصنوعی: اگر در ستایش شاه قاآنی سخن بگویی، بهتر است که سکوت کنی و به مصلحت رفتار کنی.
شاه دین‌پرور که شرع مصطفی منهاج اوست
همت عالی یراق و قرب حق معراج اوست
هوش مصنوعی: شاهی که به دین و آموزه‌های اسلامی اهمیت می‌دهد و راه و رسم او بر اساس روش پیامبر است، دارای اراده‌ای بلند و نیت والایی بوده و در نزد خداوند مقام والایی دارد.
بارها گفتم که گویم ترک یار و ترک می
ممکنم باری نشد نه ترک می نه ترک وی
هوش مصنوعی: با وجودی که بارها تلاش کردم از محبوب و می‌نوشی که دارم دل بکَنم، اما هیچ‌یک از این دو قطع نشد و موفق به ترک هیچ‌کدام نشدم.
ای بت شیرین کلام ای شاهد محمود نام
ای لبت در رنگ و بو همسنگ گل همرنگ می
هوش مصنوعی: ای معشوق با صدای شیرین، ای شاهد زیبا و نیکو، لب‌های تو از نظر رنگ و عطر به گل شبیه است و هم‌چنین رنگش به شراب می‌ماند.
چشم از رویت ندارم گر مرا دوزند چشم
پای از کویت نبرم گر مرا برند پی
هوش مصنوعی: من هرگز چشمم را از دیدن تو برنمی‌دارم، حتی اگر مرا به زندان بیندازند. همچنین هرگز پایم را از راه تو جدا نمی‌کنم، حتی اگر مرا از این مسیر دور کنند.
نیشکر قسمت به‌ رخسار من و لعل تو کرد
بر لب تو طعم شکر بر رخ من رنگ نی
هوش مصنوعی: نیشکر به صورت من شکوه و زیبایی می‌بخشد و لب‌های تو با طعمی شگفت‌انگیز شبیه شکر همراه است. در عوض، رنگ چهره‌ام به مانند نی شده است.
شام زلفت بس که در چشمم‌ جهان تاریک کرد
در دو چشمم غیر تاریکی نیاید هیچ شی
هوش مصنوعی: تیره‌گی شام زلف تو چنان در چشمم اثر کرده که هیچ چیز جز darkness در آن نمی‌بینم.
قدر ابروی تو زان خال سیه بشناختم
آری آری قبله را مردم شناسند از جدی
هوش مصنوعی: قدر و ارزش ابروی تو را به خاطر آن خال سیاه که روی آن است، شناختم. بله، درست است که مردم قبله را به واسطه نشانه‌هایش می‌شناسند.
چند گویی کایمت وقتی که کام دل دهم
خون شد از حسرت دلم آن کام کو آن وقت کی
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویی وقتی که به آرزوی دل می‌رسم، دل من از حسرت پر شده است. آن آرزو کجاست و در چه زمانی به دست خواهد آمد؟
خرّمست اینک جهان جام ار کشی بشتاب هان
خلوتست اینک سرا کام ار دهی وقتست هی
هوش مصنوعی: هم‌اکنون دنیا شاداب و سرزنده است، اگر می‌خواهی بشتاب و از آن بهره‌برداری کن، چرا که الان زمان خلوت و سکوت است و اگر بتوانی بهره‌ایی از این لحظه داشته باشی، بهترین زمان برای لذت بردن است.
چند در قاقُم خزی و انگُشت از سرما گزی
به که جام می مزی کامد بهار و رفت دی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که به جای اینکه در زمستان سرد و سخت بی‌حرکت بمانیم و دچار ناامیدی شویم، بهتر است به استقبال بهار برویم و لذت بردن از زندگی را فراموش نکنیم. در واقع، این پیغام دعوت به شاد بودن و استفاده از لحظات خوش در زمانی است که مشکلات و دشواری‌ها پیش روی ما قرار دارند.
ای بت رازی مشو راضی که از دنبال تو
همچو گرد افتان و خیزان رو نهم تا ملک ری
هوش مصنوعی: ای محبوب، با من رضایت نده که برای دنبالت همچون غبار در حال افتادن و حرکت کردن خواهم بود تا به سرزمین ری برسم.
یاد آن روزی که دور از چشم‌زخم آسمان
با تو بودم در کنار زنده‌رود ملک جی
هوش مصنوعی: به یاد آن زمانی افتاده‌ام که دور از آسیب‌ها و خطرات دنیا، در کنار زنده‌رود جی با تو بودم.
بارها گفتی به شوخی جامکی ده یا ابا
من تو را گفتم به زاری بوسکی ده یا بنی
هوش مصنوعی: تو بارها به شوخی درخواست کرده‌ای که جامی به من بدهی و من نیز به طعنه و دل‌تنگی از تو خواسته‌ام که بوسه‌ای به من عطا کنی.
یاد آن مدت چه سود اکنون که بر کام حسود
مهر کم شد عیش‌ غم شد شهد سم شد رشد غی
هوش مصنوعی: یادآوری زمان‌های خوب گذشته چه فایده‌ای دارد، وقتی که اکنون به خاطر حسادت دیگران، لذتی از زندگی نمانده و خوشی‌ها تبدیل به غم و شیرینی‌ها به تلخی شده است.
ای دریغا قدر قاآنی نداند هیچ کس
جز خدیو ملک ایران جانشین تخت کی
هوش مصنوعی: در حقیقت، هیچ‌کس به ارزش و جایگاه قاآنی آگاه نیست، جز خداوند و پادشاه ایران که جانشین تخت کیان است.
داور گیتی که تاج آفرینش نام اوست
وین همه ادوار گردون آنی از ایام اوست
هوش مصنوعی: حاکم و مدیریت جهان، که خالق آن نام دارد، و همه دوران‌های مختلف این جهان تنها لحظه‌ای از زمان اوست.
تاج دولت رکن دین غیث زمین غوث زمان
شاه عادل خسرو باذل شهنشاه جهان
هوش مصنوعی: تاجی که بر سر دولت قرار دارد، پایه و اساس دین است. مانند باران بر زمین می‌بارد و در زمان شاهی که عادل و بخشنده است، به عنوان پادشاه جهانی شناخته می‌شود.
مرگ ‌را در مشت ‌گیرد اینک این تیغش‌ دلیل
مار در انگشت گیرد اینک آن رمحش‌ نشان
هوش مصنوعی: مرگ اکنون در دست این شمشیر است و این را می‌توان به وضوح مشاهده کرد؛ همان طور که نشان مار به انگشتش چسبیده، این نیز نشانه‌ای از قدرت و خطر آن نیز هست.
خشم او یارد زهم بگسستن اعضای سپهر
حزم او تاند بهم پیوستن اجزای زمان
هوش مصنوعی: عصبانیت او می‌تواند سبب جدا شدن اجزای آسمان شود، و قدرت او باعث می‌شود که اجزای زمان به یکدیگر متصل شوند.
چون نماید یاد تیغش آتشین گردد خیال
چون سراید وصف‌ گرزش آهنین گردد زبان
هوش مصنوعی: وقتی یاد تیغ او در ذهن می‌آید، خیال به آتش درمی‌آید و وقتی که توصیف قدرت او را می‌گویی، زبان به مانند آهن سخت و استوار می‌شود.
بس که اسرار نهان از نور رایش روشنست
آرزو از دل پدیدارست و معنی از بیان
هوش مصنوعی: به خاطر روشنی و جلوه خاصی که کلام او دارد، رازهای پنهان آشکار می‌شود و آرزوها از دل بیرون می‌آیند و مفهوم‌ها به وضوح بیان می‌شوند.
مُلک مُلکِ اوست تا هرجا که تابد آفتاب
دور دور اوست تا هرگه که گردد آسمان
هوش مصنوعی: این زمین و دیاری که در آن زندگی می‌کنیم، به او تعلق دارد و نور خورشید در هر جایی که می‌تابد، نشان از سلطنت و حاکمیت اوست. همچنین این آسمان که در بالای سر ماست، به همین ترتیب تا همیشه به او مرتبط است.
ناخدا تا داستان حزم و عزم او شنید
گفت زین پس مر مرا این لنگرست آن بادبان
هوش مصنوعی: ناخدا وقتی داستان تلاش و اراده او را شنید، گفت از این پس این لنگر برای من است و آن بادبان.
حقه‌باز ساحرم خوانند مردم زانکه من
در مدیح شه کنم هردم شگفتی‌ها عیان
هوش مصنوعی: مردم به من لقب حقه‌باز و ساحر داده‌اند چون من هر روز با ستایش پادشاه، شگفتی‌هایی را به نمایش می‌گذارم.
یاد تیغ او کنم دوزخ فشانم از ضمیر
نام خشم او برم آتش برآرم از دهان
هوش مصنوعی: به یاد تیزی شمشیر او دوزخی به دل می‌آورم و از درونم خشم او را بیرون می‌کشم که آتش را از دهانم شعله‌ور کنم.
رعد غٌرد گر بگویم کوس او هست اینچنین
کوه پرّد گر بگویم رخش او هست آنچنان
هوش مصنوعی: اگر بگویم صدای رعد ناشی از وجود اوست، این‌گونه است که کوه پر از رعد و برق می‌شود و اگر بگویم این نور، جمال اوست، آن‌چنان درخشان است مانند اسب تندرو.
نام خلق او برم خیزد ز خاک تیره گل
وصف جود او کنم بخشم به سنگ خاره جان
هوش مصنوعی: نام آفریده‌های او از خاک تیره برخاست و در وصف بخشندگی او، جانم را به سنگ سخت هدیه می‌دهم.
نام حزمش بر زبان آرم فلک ماند ز سیر
ذکر عزمش در میان آرم زمین گردد روان
هوش مصنوعی: اگر بخواهم احساس این شعر را به زبان ساده بیان کنم، می‌توانم بگویم: وقتی نام انسان با احتیاط و دقت را بر زبان بیاورم، دنیا از یادآوری عزم و اراده‌اش در میانه زندگی‌ام متأثر می‌شود و زمین به حرکت درمی‌آید.
شرح رزم او دهم گردد جوان از غصه پیر
یاد بزم او کنم پیر از طرب گردد جوان
هوش مصنوعی: اگر به داستان و حماسه‌های او بپردازم، جوانان از درد و غم پیر می‌شوند و اگر به جشن و شادی‌های او بپردازم، پیران نیز از خوشی جوان خواهند شد.
ای سنین عمر تو چو سیر اختر بیشمار
وی رسوم عدل تو چون صنع داو‌ر بیکران
هوش مصنوعی: سنین عمر تو مانند حرکت ستاره‌های بی‌شمار است و آداب و رسوم عدالت تو همچون خلق و کار داور بیکران است.
بس که در عهد تو شایع‌ گشته رسم راستی
شاید ار مردکمانگر سخت نتواندکمان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در زمان تو رسم صداقت و راستگویی رواج یافته، شاید اگر به مردانگی و صداقت به شدت توجه نشود، کارها سخت‌تر شود.
ای خدا چون ملک خود ملکت مخلد ساخته
جوهر ذات ترا از نور سرمد ساخته
هوش مصنوعی: ای خدا، تو ملک و سرزمین خود را جاودانه و پایدار کرده‌ای و ذات خویش را از نور ابدی آفریده‌ای.
خسروا عالم اسیر حکم‌عالمگیر تست
هرچه درهستی بود درحیطهٔ تسخیر تست
هوش مصنوعی: ای پادشاه عالم، تو تمام هستی را در اختیار داری و هر آنچه در دنیا وجود دارد تحت فرمان توست.
شرق تا غرب جهان گیرد به یک دم آفتاب
غالباً نایب مناب تیغ عالمگیر تست
هوش مصنوعی: شرق تا غرب جهان در یک لحظه تحت تاثیر نور خورشید قرار می‌گیرد، به‌طوری که در این میان، قدرت و شکوه تو به عنوان نماینده‌ای از آن نور و روشنی، نمایان است.
هیچ تقدیری خلاف رای و تدبیر تو نیست
راست‌گویی جنبش تقدیر در تدبیر تست
هوش مصنوعی: هیچ سرنوشتی وجود ندارد که با اراده و برنامه‌ریزی تو مغایرت داشته باشد؛ حقیقت این است که حرکت سرنوشت بر اساس تدبیر و برنامه‌ریزی توست.
خلق تصویر تو می‌بینند در یک شبر جای
غافلند از یک جهان معنی که در تصویر تست
هوش مصنوعی: مردم تصویر تو را می‌بینند، اما در یک لحظه غافلند از دنیایی از معنا که در آن تصویر نهفته است.
از پس یزدان جهان را علت اولی تویی
عرض وطول آفرینش‌ جمله از تقدیر تست
هوش مصنوعی: خداوند پشتوانه‌ی عالم است و تو علت اولی تمامی موجودات هستی. طول و عرض آفرینش همه تحت تأثیر تقدیر تو قرار دارد.
راست پنداری قضایی کز تو زاید خیر و شر
وین بلند و پست‌ گیتی جمله در تأثیر تست
هوش مصنوعی: حقیقت را در نظر بگیر که هم خیر و شر ناشی از توست و این دنیا، با همه بلند و پست‌ بودنش، تحت تأثیر تو قرار دارد.
جای آن داردکه دانا دهر را خواند قدیم
تا نظام روزگار از حکم بی‌تغییر تست
هوش مصنوعی: بهتر است که حکیم زمان را به عنوان کسی که همیشه بوده و تغییر نکرده بشناسیم، زیرا نظم و ترتیب این دنیا به فرمان اوست و هیچ چیز در آن دگرگون نمی‌شود.
در ظهور آفرینش علت غایی تویی
لاجرم تقدیر ذاتی موجب تاخیر تست
هوش مصنوعی: در ایجاد و شکل‌گیری جهان، تو علت و هدف نهایی هستی و به همین خاطر، سرنوشت ذاتی تو باعث تأخیر در ظهور و وجود تو می‌شود.
زین سپس شاید که هر پیری جوان گردد ز شوق
تاکه این بخت جوال همدست عقل پیر تست
هوش مصنوعی: از این به بعد ممکن است هر پیرمردی به خاطر شادی و شور جوان شود، زیرا این قسمت از سرنوشت تو به عقل و تجربهٔ او وابسته است.
هر که گوید مرگ را چنگال و ناخن نیست هست
چنگل او تیغ توست و ناخن او تیر توست
هوش مصنوعی: هر کسی که بگوید مرگ مانند چنگال و ناخنی ندارد، باید بداند که او خود در حقیقت در چنگال مرگ است. بنابراین، این خطر و تهدید مرگ را نمی‌توان نادیده گرفت؛ چرا که مرگ می‌تواند به شکل‌های مختلف به سراغ ما بیاید.
مهر و مه ‌گویی، اسیر حکم و فرمان تواند
و آسمان زندان و انجم حلقهٔ زنجیر توست
هوش مصنوعی: عشق و زیبایی مانند یک زندانی هستند که تحت فرمان و کنترل قرار دارند و آسمان مانند زندان و ستاره‌ها نیز به نوعی زنجیر آنها تبدیل شده‌اند.
خسروا تا چند تحقیرم نماید روزگار
دفع تحقیر جهان در عهدهٔ توقیر توست
هوش مصنوعی: ای خسرو، تا کی باید از تحقیر روزگار رنج ببرم؟ این برنامه‌ریزی و جلوگیری از تحقیر جهانی که در آن زندگی می‌کنم، بر عهده‌ی توست.
خلعت امساله از شه خواهم و انعام پار
وین دو رحمت رشحه‌ای از فیض یک‌ تقریر توست
هوش مصنوعی: من از پادشاه، لباس امسالم را می‌خواهم و از نعمت‌های باران. این دو رحمت، تنها بخشی از لطف و فضیلتی است که از سخن تو نشأت می‌گیرد.
تا جهان باقیست یارب طالعت مسعود باد
طلعت بختت چو نام ترک من محمود باد
هوش مصنوعی: تا زمانی که دنیاست، ای خدا، قسمت تو خوش یمن باشد و چهره‌ات به خوشبختی بگذرد، و بختت مثل نام من نیکو و ستوده باشد.

حاشیه ها

1396/07/02 09:10
دکتر اندیشه قدیریان

در شش بیت مانده به آخر، «جوال» نادرست است و باید به جایش «جوان» نوشته شود: تا که این بخت جوان همدست عقل پیر توست