گنجور

شمارهٔ ۳ - در ستایش هلاکو میرزا شجاع‌السلطنه حسنعلی میرزا گوید

ای زلف دانمت ز چه دایم مشوّشی
زآنرو مشوّشی که معلق در آتشی
آن راکه هست سودا دایم مشوش است
آری تُراست سودا زآنرو مشوّشی
بدخوی و سرکشان را بُرّند سر ز تن
زآنرو سرت بُرند که بدخوی و سرکشی
سر برده‌ای به جام لب ماه من مگر
زان جام باده خورده که زینگونه بیهشی
گر می نخورده‌ای ز لب ما هم از چه رو
بی تاب و بی قرار و سیه مست و سرخوشی
بیمار چشم یار و ترا میل ناردان
جزع نگار مست و تو ساغر همی کشی
هندو به‌ هند طعم‌ شکر می‌چشد تو نیز
طعم شکر از آن لب شیرین همی چشی
زان لعل شکّرین مگس خال برنخاست
با آنکه همچو مروحه دایم به جنبشی
ایمان و دین روان و خرد صبر و اختیار
در یک‌نفس بهٔک حرکت خصم هر ششی
دیوانه‌ایّ و عذر تو این بس که روز و شب
اندر جوار آن رخ خوب پریوشی
همچون محک سیاهی و سایی به چهر یار
مانا در آزمایش آن سیم بی غشی
گاهی نگون به چاه زنخدان چو بیژنی
گه درگشاد تیر بلا همچو آرشی
بستر ز ماه داری و بالین ز آفتاب
مانا غلام خسرو خورشید بالشی
شاه جهان هلاکو، خاقان شرق و غرب
سلطان بر و بحر، جهانبان شرق و غرب
ای لعل دلفریب مگر خاتم جمی
کز یک حدیث مایه ی تسخیر عالمی
تسخیر آدم و پری و دام و دیو و دد
چون می کنی، نه گر به صفت خاتم جمی
معروف و ناپدید چو عنقای مغربی
موجود و دیریاب چو اکسیر اعظمی
مریم نه یی ولی ز سخن های روح‌بخش
آبستن هزار مسیحا چو مریمی
در رتبه با مسیح، همین فرق بس تو را
که او روح‌بخش بود و تو روح مجسّمی
شبنم نه وز حرارت خورشید چهر یار
سر تا قدم گداخته بر سان شبنمی
دزدیده در تو راز دل خلق مدغم است
دزدیده همچو راز دل خلق مدغمی
جندین هزار عقده گشایی ز دل مرا
خود همچو عقدهٔ دل ما سخت محکمی
نه شکّری نه شهد ولی نزد اهل ذوق
چون شهد و چون شکر به‌حلاوت مسلمی
نه نخلی و نه نحل ولی همچو نخل و نحل
تولید انگبین و رطب را مصممّی
چون کوثری و سینهٔ سوزان تراست جای
کوثر به جنتست و تو اندر جهنمی
شیرین‌تر از تویی نبود در جهان مگر
گفتار من به مدح خدیو معظمی
شاهی که ابر دستش با دوستان کند
کاری که ابر نیسان با بوستان کند
ای ابروی نگار نه گر قامت منی
چون قامت من از چه نگونیّ و منحنی
باکس شنیده‌ای که شود قامتش عدو
با من چرا عدویی اگر قامت منی
مانی به شکل نعل و در آن روی آتشین
من عاشقم تو نعل در آتش چه افکنی
می‌خواره بهر توبه کند رو به قبله تو
آن توبه‌ای که قبلهٔ میخواره بشکنی
ایدون‌‌ گمانم آنکه کمانی که از کمین
از غمزه هر زمان به دلم تیر می‌زنی
ای لب اگر تو معدن شهدی وکان قند
بر زخم ما چگونه نمک می‌پراکنی
ای زلف اگر نه چهرهٔ جانان من بت است
تاکی مقیم خدمت او چون برهمنی
نشگفت کاتش رخ یار است شعله‌ور
تا تو همی به جنبش چون باد بیزنی
گر خود نه صبد آن مگس خالت آرزوست
بروی چو عنکبوت چرا تار می‌تنی
با آنکه مسکنت دل ما بود روز و شب
چون شد که روز و شب دل ما را تو مسکنی
بالای گنج و سرو کند مار آشیان
ماری به گنج و سرو از آن آشیان کنی
خواهم ترا ز رشتهٔ جان ساختن طناب
تا چون سیاه چادر برچیده دامنی
از خط یار قصد عذارش کنی بلی
عقرب شب سیاه گراید به روشنی
ای صف کشیده مژگان خوابم ربوده‌ای
مانا تو در دو چشمم یک مشت سوزنی
ای ترک خلخ‌ای بت روم ای نگار چین
کامروز در زمانه به خوبی معینی
ز آهن پری به طبع گریزد تو ای پری
چندین چرا به سخت دلی همچو آهنی
اینک به پیش روی تو اشکم رود ز چشم
صبحست‌ و ژاله‌ می‌چکد از ابر بهمنی
تا چاکر خدیو جهانی به جان و دل
چون جان عزیز در بر و چون روح در تنی
جمشید شید چهر و کیومرث گیو گرز
هوشنگ هوش و هنگ و فریبرز فرّ و برز
شاهی که چون سحاب کفش زرفشان شود
چون بخت او بسیط زمین زرنشان شود
پیدا شود چو رایت خورشید آیتش
خورشید زیر پردهٔ خجلت نهان شود
گردون اگر شود چو خدنگ وی ازکمان
از غم خدنگ قامت گردون کمان شود
از رشک قصر و فخر قدومش عجب مدار
گر آسمان زمین و زمین آسمان شود
از رای پیر و بخت جوانش شگفت نیست
گر روزگار پیر ز شادی جوان شود
شاها ز میغ تیغ تو در دشت کارزار
از خون هزار دجله به هر سو روان شود
یا آنکه زعفران سبب خنده روی خصم
از خندهٔ حسام تو چون زعفران شود
با خلق جانفزا چکنی سیر بوستان
هرجا که اختیار کنی بوستان شود
از شوره‌زار گر گذری یاسمن دمد
بر خاربن اگر نگری ارغوان شود
یاقوت تو که قوّت عقلست و قوت جان
آید چو در حدیث گهر رایگان شود
قوت روان اهل بیانست ای شگفت
یاقوت کس شنیده که قوت روان شود
ذکر محامد تو چو جوشن به روز رزم
تعویذ دل امان تن و حرز جان شود
بدخواه تو نزاید تنها ز مام از آنک
تیر تو در مشیمه بدو توامان شود
چون با کمان و تیر درخشان کنی کمین
در یک زمان چو کان بدخشان کنی زمین
شاهی که تا به تخت خلافت مکان گزید
بدخواه پشت دست ز غم ناگهان گزید
چون شهدخورده کاو ز حلاوت بنان مزد
هر کاو چشید طعم بیانش بنان مزید
چون مرغ پرفشانده که در آشیان خزد
در کنج بینوایی خصمش چنان خزید
ماریست رمح او که زبونتر شود ز مور
هر شیر شرزه را که به نیش سنان گزید
از باد‌ گرز او شده خصمش چو آن درخت
کاندر خریف بروی باد خزان وزید
پیدا نگشت دست خلافی ز آستین
تا بر فراز دست خلافت مکان گزید
هرکس زکردگار سزاوار پایه‌ایست
او را ز حق مقام به تخت کیان سزید
هل من مزید گوید هر دم جحیم از آنک
خواهد ز جسم دشم‌ن او هر زمان مزید
گو خود دوباره قافیه شود ال در جحیم
با خصم او به پایه شود توامان یزید
ای خاک راه گشته عبیر از عبور تو
در اهتزاز و وجد سریر از سرور تو
ای چرخ پیش کاخ تو چون بیت عنکبوت
بیتی از خداست لقب اوهن‌البیوت
بر سقف کاخت از چه تند تار از شعاع
گر مهر سقف کاخ ترا نیست عنکبوت
چون خامه گیری از پی تحریر در بنان
گویی مقیم گشته عطارد به برج حوت
ای با حلاوت سخنت زهرانگبین
وی با مرارت سخطت شهد انزروت
چینی برو درافکن یک ره ز روی خشم
تا خصم را برون رود این باد از بروت
جودت رسیده است به جایی که خلق را
شکر محامد تو بود فرض در قنوت
تو یوسف زمان و زمان بر تو قعر چاه
تو یونس ‌جهان ‌و جهان بر تو بطن‌ حوت
ای ‌قصهٔ مناقب تو احسن القصص
وی قبلهٔ حواجب تو احسن‌السموت
در ذوق عقل شکرّ شکر محامدت
هم قلب راست قوت و هم روح راست قوت
نساج مدحت توام از شعر ناپسند
چون کرم قز که دیبا سازد ز برگ توت
پیداست در حقیقت بی‌اصل دشمنت
کاعدام صرف را متصور بود ثبوت
گویندگان مدح ترا بر قصور طبع
از فرط شرم سکته علاجست یا سکوت
دشمن کشد نفیر به میدان حرب تو
زآ‌نسان که روح کافر حربی به حضر موت
رمحت دهد ز جسم پرستندگان لات
انواع دیو و دد را تا روز حشر لوت
یارب به روزگار مبیناد هیچ‌کس
پایان دولت تو به جز حیّ لایموت
شاها نشستگاه تو بر تخت بخت باد
از خنجر تو جسم عدو لخت لخت باد
روزی که گردد از تک اسبان ره‌نورد
در تیره گرد پنهان گر‌دونِ گرد گرد
گردد چو برق خاطف از ابر قیرگون
شمشیرها درخشان هردم ز تیره گرد
از تیغ هر تنی را بر سر هزار زخم
از بیم هر سری را در تن هزار درد
از بیمشان نهفته به لب صد هزار ورد
از زخمشان شکفته به تن صدهزار ورد
نوک سنان ز گرد هوا گردد آشکار
برسان دود بر زبر طاق لاجورد
چون کوره تفته گردد دلها ز آه گرم
چون یخ فسرده آید لب‌ها ز باد سرد
از هر طرف فشافش چندین هزار تیر
طفلان خردسال ز پیران سالخورد
گردند از مهابت پیکار پیرتر
از هرکران کشاکش چندین هزار مرد
گردد زمین چو قرعهٔ رمال و هر طرف
دست بریده زوجش و فرق بریده فرد
از آب خنجر تو که بحریست موج‌زن
در یک نفس خموش شود آتش نبرد
از باد گرز خاره شکن با سپاه خصم
کاری کند که صرصر با قوم عاد کرد
خصمت فرشته نیست ولی چون فرشتگان
بر وی شود حرام ز بیم تو خواب و خورد
بیخ حسود برکنی از گرز خاره کن
گوش سپهر کر کنی از بانگ دار و برد
اکسیر گر ز مو کند اکسیر از آن شود
از موی پرچم تو چو زر روی خصم زرد
تا بنگرند حرب تو گردند جمله چشم
در آسمان مه و خورد چون کعبتین نرد
ای گشته آب تیغ تو در نای خصم خون
چون آب نیل در گلوی قبطیان دون
ای شاه بر رخت در دولت فراز باد
چون زلف یار رشتهٔ عمرت دراز باد
پروانه‌وار هر که نگردد به گرد تو
کارش چو شمع گریه و سوز و گداز باد
رای تو کافرینش عالم برای اوست
جز بی‌نیاز از همه کس بی‌نیاز باد
چون فرق تو کز افسر شاهیست سرفراز
از نیزهٔ تو فرق عدو سرفراز باد
پایان روزگار تو محمود باد و خصم
روزش ز هیبت تو چو موی ایاز باد
چون صرع دارکش ز هلالست احتراز
از تیغ تو عدوی ترا احتراز باد
از هر جهت که دشمن جاه تو رو کند
بر روی او هزار در فتنه باز باد
از جلوهٔ وجود تو ظلمت سرای خاک
روشنتر از جمال بتان طراز باد
چون آفتاب کش ز نجومست امتیاز
از خسروان ملک تو را امتیاز باد
چون می گسار کآوردش می در اهتزاز
از خون خصم رُمح تو در اهتزاز باد
از حملهٔ تو لشکر تازی و ملک ترک
آشفته و خراب ز یک ترکتاز باد
در حلقهٔ کمند عدو بندت آسمان
عاجزتر از حمام به چنگال باز باد
ایدون پس از دعای تو ختم بیان کنم
ختم بیان به خاتم پیغمبران کنم

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای زلف دانمت ز چه دایم مشوّشی
زآنرو مشوّشی که معلق در آتشی
هوش مصنوعی: تو را می‌شناسم و می‌دانم که چرا همیشه ناآرامی. اما ناآرامی تو به خاطر این است که مانند موجودی در آتش معلقی.
آن راکه هست سودا دایم مشوش است
آری تُراست سودا زآنرو مشوّشی
هوش مصنوعی: کسی که همیشه دچار نگرانی و وسوسه است، در حقیقت خودت هستی که این احساس را داری. از این رو دیگر نگران نباش.
بدخوی و سرکشان را بُرّند سر ز تن
زآنرو سرت بُرند که بدخوی و سرکشی
هوش مصنوعی: افرادی که بدخلق و مغرور هستند، باید از جمع کنار گذاشته شوند. این به خاطر آن است که بدخلقی و سرکشی باعث آسیب به دیگران می‌شود.
سر برده‌ای به جام لب ماه من مگر
زان جام باده خورده که زینگونه بیهشی
هوش مصنوعی: آیا به خاطر نوشیدن می‌گساری از جام زیبایی من، این‌گونه غافل و بی‌خبر شده‌ای؟
گر می نخورده‌ای ز لب ما هم از چه رو
بی تاب و بی قرار و سیه مست و سرخوشی
هوش مصنوعی: اگر از لب ما شرابی نمی‌نوشیده‌ای، پس چرا این‌قدر بی‌تاب و بی‌قرار و شاد و سرخوشی؟
بیمار چشم یار و ترا میل ناردان
جزع نگار مست و تو ساغر همی کشی
هوش مصنوعی: چشم بیمار یار به تو علاقه‌ای ندارد، تو که همواره در حال نوشیدن و شادابی هستی. زیبای مست در این میان، احساس و حال تو را تغییر نمی‌دهد.
هندو به‌ هند طعم‌ شکر می‌چشد تو نیز
طعم شکر از آن لب شیرین همی چشی
هوش مصنوعی: هندی در سرزمین خود طعم شیرینی را می‌چشد، تو هم باید از لب‌های شیرین دیگری طعم شیرینی را بچشی.
زان لعل شکّرین مگس خال برنخاست
با آنکه همچو مروحه دایم به جنبشی
هوش مصنوعی: از آن لعل شیرین، مگس خالی به پرواز درنیامد، با اینکه مانند یک بادبادک همیشه در حال حرکت است.
ایمان و دین روان و خرد صبر و اختیار
در یک‌نفس بهٔک حرکت خصم هر ششی
هوش مصنوعی: ایمان و دین بر روح و عقل، صبر و انتخاب در یک آن، در برابر هر دشمنی به‌طور مؤثر عمل می‌کند.
دیوانه‌ایّ و عذر تو این بس که روز و شب
اندر جوار آن رخ خوب پریوشی
هوش مصنوعی: من دیوانه‌ام و دلیل آن این است که در طول روز و شب در کنار چهره زیبا و دلربایت هستم.
همچون محک سیاهی و سایی به چهر یار
مانا در آزمایش آن سیم بی غشی
هوش مصنوعی: چهره یار به مانند سایه‌ایست که در تاریکی امتحان، خالصی و واقعی بودن آن را نشان می‌دهد.
گاهی نگون به چاه زنخدان چو بیژنی
گه درگشاد تیر بلا همچو آرشی
هوش مصنوعی: گاهی در دل شب که ستاره‌باران می‌بارد، چهره‌ی زیبا و دلربا همچون زنی است که دل‌انگیز می‌نماید و همچون تیر بلا، ناگهان دردها و سختی‌ها به سراغ آدمی می‌آید.
بستر ز ماه داری و بالین ز آفتاب
مانا غلام خسرو خورشید بالشی
هوش مصنوعی: تو در آغوش ماه می‌خوابید و زیر سایه آفتاب آرامش داری. من بنده‌ای هستم از خسروا، سلسله‌ای که همچون خورشید درخشان و بالشی نرم برای تو فراهم کرده است.
شاه جهان هلاکو، خاقان شرق و غرب
سلطان بر و بحر، جهانبان شرق و غرب
هوش مصنوعی: پادشاه جهان هلاکو، فرمانروای شرق و غرب، سلطانی بر زمین و دریا، و حاکم بر کل جهان.
ای لعل دلفریب مگر خاتم جمی
کز یک حدیث مایه ی تسخیر عالمی
هوش مصنوعی: ای لعل زیبا و دلربا، آیا تو همان خاتم زیبایی نیستی که از یک داستان، قدرت تسخیر جهانیان را به ارمغان آورده‌است؟
تسخیر آدم و پری و دام و دیو و دد
چون می کنی، نه گر به صفت خاتم جمی
هوش مصنوعی: چگونه می‌توانی بر تمام موجودات جهان، از انسان و جن تا حیوانات وحشی و دیو، تسلط یابی، در حالی که هیچ وقت به صفاتی مانند کمال و زیبایی خاتم دست نیافته‌ای؟
معروف و ناپدید چو عنقای مغربی
موجود و دیریاب چو اکسیر اعظمی
هوش مصنوعی: این جمله به وجود موجوداتی اشاره دارد که همواره درخشان و پرافتخار هستند، اما یافتن آنها دشوار است. به نوعی، این موجودات نمادهایی از کمال و نادر بودن را به تصویر می‌کشند؛ همان‌طور که عنقای مغربی و اکسیر اعظمی هر دو در فرهنگ‌ها به عنوان چیزهایی ارزشمند و کمیاب شناخته می‌شوند.
مریم نه یی ولی ز سخن های روح‌بخش
آبستن هزار مسیحا چو مریمی
هوش مصنوعی: مریم نیستی، اما از کلامت چنان شگفتی و نیرو می‌تراود که هزار روح‌بخش و نجات‌دهنده به وجود می‌آوری، مانند مریم مقدس.
در رتبه با مسیح، همین فرق بس تو را
که او روح‌بخش بود و تو روح مجسّمی
هوش مصنوعی: در مقام مسیح، تفاوت زیادی با تو وجود دارد؛ زیرا او جان‌بخش بود و تو شکلی از روح را تجسد کرده‌ای.
شبنم نه وز حرارت خورشید چهر یار
سر تا قدم گداخته بر سان شبنمی
هوش مصنوعی: شبنم به خاطر گرمای خورشید، مانند چهره یار که از شدت زیبایی و جذابیتش در تمام وجودش شعله‌ور شده، درخشان و شفاف است.
دزدیده در تو راز دل خلق مدغم است
دزدیده همچو راز دل خلق مدغمی
هوش مصنوعی: در وجود تو، راز دل مردم به طرز پنهانی نهفته است؛ همچنان که خود این راز، به آرامی و زیرکانه در دل مردم جا دارد.
جندین هزار عقده گشایی ز دل مرا
خود همچو عقدهٔ دل ما سخت محکمی
هوش مصنوعی: دل من پر از مشکلات و رازهایی است که هیچ‌کس جز خودم نمی‌تواند آن‌ها را حل کند. این مشکلات مثل گره‌های محکم و دشواری هستند که فقط من قادر به باز کردنشان هستم.
نه شکّری نه شهد ولی نزد اهل ذوق
چون شهد و چون شکر به‌حلاوت مسلمی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که حتی اگر چیزی ظاهراً شیرین نیست، اما برای افرادی که ذوق و سلیقه دارند، به اندازه‌ی عسل و شکر خوشمزه و دلپذیر است. یعنی ارزش واقعی یک چیز ممکن است در نگاه افراد با ذوق و احساسات عمیق آن‌ها مشخص شود.
نه نخلی و نه نحل ولی همچو نخل و نحل
تولید انگبین و رطب را مصممّی
هوش مصنوعی: من نه مانند درخت نخل هستم و نه مثل زنبور عسل، اما عزم و اراده‌ام همچون آن‌هاست که می‌توانم عسل و خرما تولید کنم.
چون کوثری و سینهٔ سوزان تراست جای
کوثر به جنتست و تو اندر جهنمی
هوش مصنوعی: تو مانند کوثر هستی و سینه‌ات پر از درد و شوق است. اما به رغم این زیبایی و ارزش، جای تو در بهشت نیست و در عذاب جهنم به سر می‌بری.
شیرین‌تر از تویی نبود در جهان مگر
گفتار من به مدح خدیو معظمی
هوش مصنوعی: هیچ کس در جهان به اندازه تو شیرین نیست، مگر این که من در وصف و ستایش یک شخص بزرگ حرف بزنم.
شاهی که ابر دستش با دوستان کند
کاری که ابر نیسان با بوستان کند
هوش مصنوعی: پادشاهی که مانند ابر با دوستانش رفتار کند، کارهایی انجام می‌دهد که ابر در بهار با باغ‌ها و گل‌ها می‌کند.
ای ابروی نگار نه گر قامت منی
چون قامت من از چه نگونیّ و منحنی
هوش مصنوعی: ای ابروی زیبایت، اگر تو خودت مانند قد من باشی، پس چرا قامت من این‌قدر کج و منحرف است؟
باکس شنیده‌ای که شود قامتش عدو
با من چرا عدویی اگر قامت منی
هوش مصنوعی: آیا تا به حال شنیده‌ای که دشمنی با قامت من وجود دارد؟ من چرا باید دشمن داشته باشم اگر خود من چنین قامت و وجودی دارم؟
مانی به شکل نعل و در آن روی آتشین
من عاشقم تو نعل در آتش چه افکنی
هوش مصنوعی: من در حالتی شبیه نعل هستم و درونم مانند آتشی شعله‌ور است. من به تو عشق می‌ورزم، اما تو چرا بر من که در آتش عشق می‌سوزم، بی‌رحمی می‌کنی؟
می‌خواره بهر توبه کند رو به قبله تو
آن توبه‌ای که قبلهٔ میخواره بشکنی
هوش مصنوعی: می‌خوار که می‌خواهد توبه کند، به سمت قبله‌ات می‌نگرد؛ اما این توبه‌ای است که در واقع به خاطر عشق به می را می‌شکند.
ایدون‌‌ گمانم آنکه کمانی که از کمین
از غمزه هر زمان به دلم تیر می‌زنی
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد تو مانند کمانی هستی که از پنهان‌گاه خود با هر نگاه معصومانه‌ات به دلم تیر می‌زنی.
ای لب اگر تو معدن شهدی وکان قند
بر زخم ما چگونه نمک می‌پراکنی
هوش مصنوعی: ای لب، اگر تو منبع شهد هستی و شکر بر زخم‌های ما می‌ریزی، پس چگونه می‌توانی نمک بر آن بپاشی؟
ای زلف اگر نه چهرهٔ جانان من بت است
تاکی مقیم خدمت او چون برهمنی
هوش مصنوعی: ای زلف، اگر چهرهٔ محبوب من زیبا نیست، پس چرا همچنان در خدمت او مانند فردی با لباس برهمنی می‌مانی؟
نشگفت کاتش رخ یار است شعله‌ور
تا تو همی به جنبش چون باد بیزنی
هوش مصنوعی: جالب نیست که آتش چهره معشوق به شدت می‌سوزد، در حالی که تو تنها با یک حرکت به سمت او مانند باد پیش می‌روی.
گر خود نه صبد آن مگس خالت آرزوست
بروی چو عنکبوت چرا تار می‌تنی
هوش مصنوعی: اگر خودت آن مگسان خوشگلی نیستی که می‌خواهی، پس چرا مانند عنکبوت تار می‌تنی و در پی جذب دیگران هستی؟
با آنکه مسکنت دل ما بود روز و شب
چون شد که روز و شب دل ما را تو مسکنی
هوش مصنوعی: با وجود اینکه دل ما در هر روز و شب در رنج و تنگدستی بود، چه شد که اکنون روز و شب دل ما به تو پناه داده است؟
بالای گنج و سرو کند مار آشیان
ماری به گنج و سرو از آن آشیان کنی
هوش مصنوعی: اگر در جایی ثروت و زیبایی وجود داشته باشد، باز هم تنهایی و محدودیت‌های خاص خود را خواهد داشت. به عبارت دیگر، اگر کسی در جایی با دارایی‌های فراوان زندگی کند، اما از محبت و ارتباطات عمیق انسانی بی‌بهره باشد، در واقع در تنهایی به سر می‌برد.
خواهم ترا ز رشتهٔ جان ساختن طناب
تا چون سیاه چادر برچیده دامنی
هوش مصنوعی: من می‌خواهم تو را به گونه‌ای بیافرینم که مانند طنابی محکم باشی، تا زمانی که همچون چادر سیاه، به آرامی از زندگی‌ام کنار بروی.
از خط یار قصد عذارش کنی بلی
عقرب شب سیاه گراید به روشنی
هوش مصنوعی: اگر به زیبایی و دقت خط یار نگاه کنی، ممکن است باعث ناراحتی‌ات شود، اما شب سیاه همچنان به سوی روشنی می‌گراید.
ای صف کشیده مژگان خوابم ربوده‌ای
مانا تو در دو چشمم یک مشت سوزنی
هوش مصنوعی: ای مژگان‌های زیبایت، خواب را از من گرفته‌ای. گویی در چشمان من هزاران سوزن نهفته است.
ای ترک خلخ‌ای بت روم ای نگار چین
کامروز در زمانه به خوبی معینی
هوش مصنوعی: ای دختر ترک، ای بت رومی، ای نگار چینی، امروز در این زمان، زیبایی تو به خوبی مشخص است.
ز آهن پری به طبع گریزد تو ای پری
چندین چرا به سخت دلی همچو آهنی
هوش مصنوعی: اگر پرنده‌ای که از آهن می‌گریزد، تو هم به‌عنوان یک پری چرا با دل سخت و محکم مانند آهن رفتار می‌کنی؟
اینک به پیش روی تو اشکم رود ز چشم
صبحست‌ و ژاله‌ می‌چکد از ابر بهمنی
هوش مصنوعی: در حال حاضر، اشک من به مانند قطرات صبحگاهی از چشمانم جاری است و مانند بارش ریزش ژاله از ابرهای زمستانی، بر زمین می‌افتد.
تا چاکر خدیو جهانی به جان و دل
چون جان عزیز در بر و چون روح در تنی
هوش مصنوعی: تا زمانی که برای خدای خود خدمتگزار جهانی هستم، با تمام وجودم او را عزیز و گران‌قدر می‌دانم، درست مانند جان عزیزم که در آغوش دارم و همچون روحی که در بدن زندگی می‌کند.
جمشید شید چهر و کیومرث گیو گرز
هوشنگ هوش و هنگ و فریبرز فرّ و برز
هوش مصنوعی: در این بیت به چند شخصیت مهم و افسانه‌ای از تاریخ و اسطوره‌های ایران اشاره شده است. جمشید و کیومرث از پادشاهان باستانی ایران هستند که هر کدام ویژگی‌ها و شگفتی‌های خاصی دارند. شید به چهره زیبا و روشن آن‌ها اشاره دارد. گیو و هوشنگ هم از افراد برجسته‌ای هستند که در تاریخ و افسانه‌های ایرانی به شجاعت و هوش مشهورند. فریبرز و دیگر شخصیت‌ها نیز نمادهایی از قدرت و فرهمندی در فرهنگ و اسطوره‌های ایرانی هستند. این شخصیت‌ها نمایانگر ویژگی‌های برجسته انسانی مانند هوش، شجاعت، و زیبایی می‌باشند.
شاهی که چون سحاب کفش زرفشان شود
چون بخت او بسیط زمین زرنشان شود
هوش مصنوعی: سلطانی که همچون ابر، ثروت و مناعتش گسترش یابد، در نتیجه بخت او زمین را پر از زر و سیم خواهد کرد.
پیدا شود چو رایت خورشید آیتش
خورشید زیر پردهٔ خجلت نهان شود
هوش مصنوعی: وقتی پرچم خورشید به اهتزاز درآید، نشانه‌اش این است که خورشید در پشت پرده‌ی شرم و حیا پنهان می‌شود.
گردون اگر شود چو خدنگ وی ازکمان
از غم خدنگ قامت گردون کمان شود
هوش مصنوعی: اگر آسمان به شکل تیرکمان درآید، غم نشسته بر قامت آسمان به شدت کشیده می‌شود.
از رشک قصر و فخر قدومش عجب مدار
گر آسمان زمین و زمین آسمان شود
هوش مصنوعی: از حسادت به قصر و افتخار آمدن او تعجب نکن، حتی اگر آسمان روی زمین و زمین در آسمان قرار بگیرد.
از رای پیر و بخت جوانش شگفت نیست
گر روزگار پیر ز شادی جوان شود
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر روزگار کهن بتواند به خاطر خوشحالی جوانان، شاد شود، زیرا این موضوع تحت تأثیر نظر بزرگترها و سرنوشت جوانان است.
شاها ز میغ تیغ تو در دشت کارزار
از خون هزار دجله به هر سو روان شود
هوش مصنوعی: ای پادشاه، از شدت خشم و قدرت تو در میدان نبرد، خون هزاران دجله به هر طرف جاری می‌شود.
یا آنکه زعفران سبب خنده روی خصم
از خندهٔ حسام تو چون زعفران شود
هوش مصنوعی: یا اینکه صورت دشمن به لطف و زیبایی تو مانند رنگ زعفران زیبا و خندان باشد.
با خلق جانفزا چکنی سیر بوستان
هرجا که اختیار کنی بوستان شود
هوش مصنوعی: با حضور دل‌انگیز تو، هر گوشه‌ای از باغ را که بخواهی تبدیل به بهشتی زیبا خواهد شد.
از شوره‌زار گر گذری یاسمن دمد
بر خاربن اگر نگری ارغوان شود
هوش مصنوعی: اگر از بیابان خشک و شورگرا عبور کنی، گل یاسمن در دل خارها می‌روید و اگر نگاه کنی، رنگ ارغوانی می‌گیرد.
یاقوت تو که قوّت عقلست و قوت جان
آید چو در حدیث گهر رایگان شود
هوش مصنوعی: یاقوت تو که نمایانگر قدرت عقل و روح است، زمانی که در سخن از گوهر مطرح می‌شود، به صورت رایگان در می‌آید.
قوت روان اهل بیانست ای شگفت
یاقوت کس شنیده که قوت روان شود
هوش مصنوعی: توان و قدرت روحی و معنوی، مخصوص سخنوران و گوهرهای گرانبهاست. آیا تا به حال شنیده‌اید که چگونه این قدرت روحی به وجود می‌آید؟
ذکر محامد تو چو جوشن به روز رزم
تعویذ دل امان تن و حرز جان شود
هوش مصنوعی: ستایش و یاد تو مانند زره‌ای در روز جنگ، برای دل محافظت کننده و سپری برای جان می‌شود.
بدخواه تو نزاید تنها ز مام از آنک
تیر تو در مشیمه بدو توامان شود
هوش مصنوعی: بدخواه تو نمی‌تواند فقط از مادر زاده شود، زیرا تیر تو (یعنی تاثیر و تاثیرات تو) در دل او نیز نهفته است.
چون با کمان و تیر درخشان کنی کمین
در یک زمان چو کان بدخشان کنی زمین
هوش مصنوعی: زمانی که با کمان و تیر درخشان پنهان می‌شوی، درست همان‌طور که از یک معدن شگفت‌انگیز می‌توان بهره‌برداری کرد، زمین را به مرکز کمین خود تبدیل می‌کنی.
شاهی که تا به تخت خلافت مکان گزید
بدخواه پشت دست ز غم ناگهان گزید
هوش مصنوعی: شاهی که بر تخت خلافت نشسته، ناگهان از غم و حسادت بدخواهانش مورد ضربه و آسیب قرار می‌گیرد.
چون شهدخورده کاو ز حلاوت بنان مزد
هر کاو چشید طعم بیانش بنان مزید
هوش مصنوعی: کسی که از شیرینی سخن برخوردار است، مانند کسی است که مزه‌ی عسل را چشیده و از آن لذت برده. هر کسی که طعم سخن او را بچشد، به طور حتم لذت بیشتری خواهد برد.
چون مرغ پرفشانده که در آشیان خزد
در کنج بینوایی خصمش چنان خزید
هوش مصنوعی: وقتی که مرغی از قفس آزاد شده و در آشیانه خود پنهان می‌شود، دشمنش نیز به آرامی و بدون سر و صدا در گوشه‌ای مخفی می‌شود.
ماریست رمح او که زبونتر شود ز مور
هر شیر شرزه را که به نیش سنان گزید
هوش مصنوعی: این بیت به تشریح قدرت و صفاتی می‌پردازد که یک مار دارد. در اینجا اشاره به این است که بعضی از مخلوقات، حتی کوچک‌تر و ضعیف‌تر از دیگران می‌توانند خطرناک‌تر و قوی‌تر ظاهر شوند. به عبارتی، هرچند که فردی ممکن است در ظاهر ضعیف به نظر برسد، اما در باطن می‌تواند ویژگی‌های قدرتمندی داشته باشد که حتی بزرگترین و قوی‌ترین‌ها را می‌تواند مورد تهدید قرار دهد. این موضوع به نوعی به تناقض‌ها و چگونگی ارتباط میان قدرت و ضعف اشاره می‌کند.
از باد‌ گرز او شده خصمش چو آن درخت
کاندر خریف بروی باد خزان وزید
هوش مصنوعی: از شدت ضربه‌های او، دشمنش مانند درختی شده است که در فصل پاییز، تحت تأثیر وزش باد خزان قرار گرفته و خشکیده است.
پیدا نگشت دست خلافی ز آستین
تا بر فراز دست خلافت مکان گزید
هوش مصنوعی: هیچ ظلم و ناعدالتی از آستین این شخص بیرون نیامد تا اینکه قدرت و منصب خلافت را به دست گرفت.
هرکس زکردگار سزاوار پایه‌ایست
او را ز حق مقام به تخت کیان سزید
هوش مصنوعی: هر فردی که شایسته است، از طرف خداوند به مقام و جایگاهی مناسب دست پیدا می‌کند و به حق به بالاترین مقام‌ها نائل می‌شود.
هل من مزید گوید هر دم جحیم از آنک
خواهد ز جسم دشم‌ن او هر زمان مزید
هوش مصنوعی: هر لحظه جهنم می‌گوید آیا کسی نیست که بر درد و عذابی که بر جسم دشمن من افزوده شود، بیفزاید.
گو خود دوباره قافیه شود ال در جحیم
با خصم او به پایه شود توامان یزید
هوش مصنوعی: به خود بگو که در جهنم، دشمنش همانند یزید بر او تسلط پیدا می‌کند و به تدریج با او هم سطح می‌شود.
ای خاک راه گشته عبیر از عبور تو
در اهتزاز و وجد سریر از سرور تو
هوش مصنوعی: این زمین که تو بر آن قدم گذاشته‌ای، بوی خوشی دارد و به خاطر آمدن تو در حال تکان خوردن و شادی است.
ای چرخ پیش کاخ تو چون بیت عنکبوت
بیتی از خداست لقب اوهن‌البیوت
هوش مصنوعی: ای چرخ، کاخ تو همچون تار و توری است که عنکبوت می‌بافد و در واقع، این ساختمان هم در برابر قدرت خدا بسیار ناتوان و ضعیف است.
بر سقف کاخت از چه تند تار از شعاع
گر مهر سقف کاخ ترا نیست عنکبوت
هوش مصنوعی: بر روی سقف کاخ تو، تارهایی که به سرعت از نور خورشید بافته شده، وجود ندارد. اگر نور مهر و ماه بر سقف کاخ تو نباشد، پس عنکبوت هم جایی برای بافتن تارهایش نخواهد داشت.
چون خامه گیری از پی تحریر در بنان
گویی مقیم گشته عطارد به برج حوت
هوش مصنوعی: زمانی که قلم بر روی کاغذ حرکت می‌کند، این‌گونه به نظر می‌رسد که مانند سیاره عطارد در صورت فلکی ماهی مستقر شده است.
ای با حلاوت سخنت زهرانگبین
وی با مرارت سخطت شهد انزروت
هوش مصنوعی: ای کسی که سخنانت شیرین و دلچسب است، مانند شهدی خوشمزه و گوارا، و در عین حال، اگر چیزی خلاف میل تو بیاید، تلخی و سختی آن را به دیگران القا می‌کنی.
چینی برو درافکن یک ره ز روی خشم
تا خصم را برون رود این باد از بروت
هوش مصنوعی: چینی را با خشم به کنار بینداز و راهی پیدا کن تا دشمنان از مقابلت دور شوند.
جودت رسیده است به جایی که خلق را
شکر محامد تو بود فرض در قنوت
هوش مصنوعی: جودت به مرحله‌ای رسیده که مردم به خاطر ویژگی‌های خوب تو، شکرگزاری از تو را در دعاهای خود مستحب می‌دانند.
تو یوسف زمان و زمان بر تو قعر چاه
تو یونس ‌جهان ‌و جهان بر تو بطن‌ حوت
هوش مصنوعی: تو مانند یوسف در زمان خود هستی و در عین حال زمانی که بر تو ظلم می‌شود، مانند یونس هستی که در دل ماهی گرفتار شده است.
ای ‌قصهٔ مناقب تو احسن القصص
وی قبلهٔ حواجب تو احسن‌السموت
هوش مصنوعی: ای داستان فضایل تو بهترین داستان‌هاست و تو محور زیبایی‌ها و جاذبه‌های دل‌نواز هستی.
در ذوق عقل شکرّ شکر محامدت
هم قلب راست قوت و هم روح راست قوت
هوش مصنوعی: در خوشایند فهم، شکر کردن به خاطر تو هم به قلب و عقل نیرو می‌بخشد و هم به روح و جان قوت می‌دهد.
نساج مدحت توام از شعر ناپسند
چون کرم قز که دیبا سازد ز برگ توت
هوش مصنوعی: ستایش تو مانند ابریشم بافتی است که از شعرهای ناپسند به وجود آمده، همانند کرم ابریشم که از برگ توت، پارچه‌ی زیبایی می‌سازد.
پیداست در حقیقت بی‌اصل دشمنت
کاعدام صرف را متصور بود ثبوت
هوش مصنوعی: آشکار است که در واقعیت، دشمن تو بی‌اساس و بی‌پایه است و فقط تصور می‌کند که می‌تواند بر تو غلبه کند.
گویندگان مدح ترا بر قصور طبع
از فرط شرم سکته علاجست یا سکوت
هوش مصنوعی: گویندگانی که در ستایش تو هستند، به دلیل شرم و ناتوانی در بیان احساساتشان، شاید تنها راهشان سکوت یا درمان دست و پا زدن در کلام باشد.
دشمن کشد نفیر به میدان حرب تو
زآ‌نسان که روح کافر حربی به حضر موت
هوش مصنوعی: دشمن در میدان جنگ فریاد می‌زند درباره تو، زیرا در نزدیکی مرگ، روح کافر و جنگجوی او را می‌بیند.
رمحت دهد ز جسم پرستندگان لات
انواع دیو و دد را تا روز حشر لوت
هوش مصنوعی: آنچه تو را در دنیا با پرستش گران از جسم و جان خویش تربیت می‌کند، تا روز قیامت دیوانه‌کننده و بی‌خودکننده است.
یارب به روزگار مبیناد هیچ‌کس
پایان دولت تو به جز حیّ لایموت
هوش مصنوعی: خداوندا، در زندگی هیچ‌کس را نگذار که پایان خوشبختی تو را ببیند، جز آنکه کسی که همیشه زنده است.
شاها نشستگاه تو بر تخت بخت باد
از خنجر تو جسم عدو لخت لخت باد
هوش مصنوعی: ای شاه، جایگاه تو بر تخت خوشبختی باشد و از خنجر تو، دشمنان مانند جسدی بی‌جان و تکه‌تکه شوند.
روزی که گردد از تک اسبان ره‌نورد
در تیره گرد پنهان گر‌دونِ گرد گرد
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که در زیر ابرهای تیره، اسبی سوارکار و تنها به راه خواهد رفت.
گردد چو برق خاطف از ابر قیرگون
شمشیرها درخشان هردم ز تیره گرد
هوش مصنوعی: وقتی ابرهای تیره‌ای مانند قیر بر آسمان می‌پوشند، شمشیرها چنان درخشان و سریع مانند رعد و برق به چشم می‌آیند که همواره از میان این تاریکی نمایان می‌‌شوند.
از تیغ هر تنی را بر سر هزار زخم
از بیم هر سری را در تن هزار درد
هوش مصنوعی: از هر کس که مشکلی دارد، هزار زخم و درد پیدا می‌شود؛ یعنی هر فردی به خاطر ترس و نگرانی‌هایش، با دردها و زخم‌های زیادی روبه‌رو است.
از بیمشان نهفته به لب صد هزار ورد
از زخمشان شکفته به تن صدهزار ورد
هوش مصنوعی: از ترس آن‌ها، به آرامی و به دور از چشم، هزاران دعا بر لب‌هایشان نقش بسته است و از درد و جراحت‌هایشان، صدها هزار گلایه و ناله در بدنشان شکوفا شده است.
نوک سنان ز گرد هوا گردد آشکار
برسان دود بر زبر طاق لاجورد
هوش مصنوعی: سایه‌هایی که در آسمان به وجود می‌آیند، بر فراز آبی آسمان نمایان می‌شوند و دودها در بالای قوس آسمانی به وضوح دیده می‌شوند.
چون کوره تفته گردد دلها ز آه گرم
چون یخ فسرده آید لب‌ها ز باد سرد
هوش مصنوعی: وقتی دل‌ها بر اثر اندوه و غم داغ می‌شوند، لب‌ها به خاطر وزش باد سرد، همچون یخ سرد و بی‌احساس می‌گردند.
از هر طرف فشافش چندین هزار تیر
طفلان خردسال ز پیران سالخورد
هوش مصنوعی: به هر سو، چندین هزار تیر از سوی کودکان کوچک به سمت سالخوردگان پرتاب می‌شود.
گردند از مهابت پیکار پیرتر
از هرکران کشاکش چندین هزار مرد
هوش مصنوعی: در اثر ترس و عظمت جنگ، افرادی که در این میدان قرار دارند، به شکل قابل توجهی پیر و فرسوده می‌شوند.
گردد زمین چو قرعهٔ رمال و هر طرف
دست بریده زوجش و فرق بریده فرد
هوش مصنوعی: زمانی که زمین به دور خود می‌چرخد، مانند قرعه‌ای که در دست فال‌گیر است و در هر سو، دستان بریده‌ای وجود دارد که زوج‌ها در یک سمت و فردها در سمتی دیگر قرار دارند.
از آب خنجر تو که بحریست موج‌زن
در یک نفس خموش شود آتش نبرد
هوش مصنوعی: از آب خنجر تو که وسیله‌ای برای مبارزه است، در یک لحظه می‌تواند همه چیز را آرام کند و شور و داغی نبرد را خاموش کند.
از باد گرز خاره شکن با سپاه خصم
کاری کند که صرصر با قوم عاد کرد
هوش مصنوعی: باد خنکی همچون گرز، با قدرتی که دارد، می‌تواند برای دشمنان کاری کند شبیه به آنچه که طوفان شدید با قوم عاد انجام داد.
خصمت فرشته نیست ولی چون فرشتگان
بر وی شود حرام ز بیم تو خواب و خورد
هوش مصنوعی: دشمنت انسان نیست، اما مانند فرشتگان از او می‌ترسند و به خاطر ترس از تو، خواب و خوراک بر او حرام شده است.
بیخ حسود برکنی از گرز خاره کن
گوش سپهر کر کنی از بانگ دار و برد
هوش مصنوعی: اگر حسود را از ریشه برکنی، همچون چوب خاردار بر سر آسمان کوبیده می‌شوی و صدا به گوش کر آسمان می‌رسانی.
اکسیر گر ز مو کند اکسیر از آن شود
از موی پرچم تو چو زر روی خصم زرد
هوش مصنوعی: اگر دارویی از مو تهیه شود، با آن می‌توان آنها را به پیروزی رساند، به طوری که موهای تو تبدیل به پرچمی می‌شوند که بر روی دشمن مانند طلایی می‌درخشد و او را زودتر خوار و زرد می‌کند.
تا بنگرند حرب تو گردند جمله چشم
در آسمان مه و خورد چون کعبتین نرد
هوش مصنوعی: بیت به این معناست که وقتی مردم به قدرت و زیبایی تو نگاه می‌کنند، همه به مانند ستاره‌هایی که در آسمان می‌درخشند، حیران می‌شوند و به وجود تو احترام می‌گذارند. مانند دو کعبه که در حرم قرار دارند و مورد توجه همگان هستند، تو نیز مرکز توجه و محبت دیگران خواهی بود.
ای گشته آب تیغ تو در نای خصم خون
چون آب نیل در گلوی قبطیان دون
هوش مصنوعی: ای تیغ تو همچون آب در نای دشمنان، خون را به راهی می‌سُراند که مانند آب نیل در گلوی بی‌معناگران قبطی است.
ای شاه بر رخت در دولت فراز باد
چون زلف یار رشتهٔ عمرت دراز باد
هوش مصنوعی: ای پادشاه، بر چهره‌ات در روزگار موفقیت، شادابی و خوشحالی باشد، همان‌طور که زلف محبوب، عمرت نیز طولانی و با برکت باد.
پروانه‌وار هر که نگردد به گرد تو
کارش چو شمع گریه و سوز و گداز باد
هوش مصنوعی: هر کسی که مثل پروانه به دور تو نگردد، سرنوشتش مانند شمع خواهد بود؛ در حال گریه و سوز و گداز.
رای تو کافرینش عالم برای اوست
جز بی‌نیاز از همه کس بی‌نیاز باد
هوش مصنوعی: نظر تو، که به نوعی به کافران مربوط می‌شود، تمام جهان برای اوست. جز اینکه او به هیچ‌کس نیاز ندارد و همیشه بی‌نیاز است.
چون فرق تو کز افسر شاهیست سرفراز
از نیزهٔ تو فرق عدو سرفراز باد
هوش مصنوعی: زیبایی و برجستگی موهای تو مانند تاج و نشان شاهانه است و امیدوارم که دشمنان نیز به اندازه تو سربلند و سرفراز باشند.
پایان روزگار تو محمود باد و خصم
روزش ز هیبت تو چو موی ایاز باد
هوش مصنوعی: انتهاى روزگار تو، محمود و نیکو باشد و دشمن تو، از ترس و هیبت تو، مانند موی ایاز باشد.
چون صرع دارکش ز هلالست احتراز
از تیغ تو عدوی ترا احتراز باد
هوش مصنوعی: این بیت درباره‌ی احتیاط و دوری از خطرات است. شاعر به نوعی به این نکته اشاره می‌کند که مانند فردی که از خطرات ناشی از بیماری خود آگاه است، باید از چیزهایی که ممکن است به او آسیب بزند، دوری کند. در اینجا، اشاره به تیغی دارد که می‌تواند نمایانگر مشکلات یا دشمنان باشد. بنابراین، باید با دقت و احتیاط عمل کرد تا از آسیب‌ها در امان بمانیم.
از هر جهت که دشمن جاه تو رو کند
بر روی او هزار در فتنه باز باد
هوش مصنوعی: اگر دشمن بخواهد به هر دلیلی به شرافت و مقام تو آسیب بزند، باید بداند که هزاران مشکل و فتنه بر سر راهش خواهد بود.
از جلوهٔ وجود تو ظلمت سرای خاک
روشنتر از جمال بتان طراز باد
هوش مصنوعی: وجود تو چنان درخشان است که تاریکی دنیای مادی، روشن‌تر از زیبایی و جلوهٔ بت‌های زیبا به نظر می‌رسد.
چون آفتاب کش ز نجومست امتیاز
از خسروان ملک تو را امتیاز باد
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید از بین ستاره‌ها بیرون می‌آید، مشخص می‌شود که تو در مقایسه با پادشاهان دنیا، چه جایگاه ویژه‌ای داری.
چون می گسار کآوردش می در اهتزاز
از خون خصم رُمح تو در اهتزاز باد
هوش مصنوعی: زمانی که شراب‌خور به وجد می‌آید و نشئه می‌شود، نیزه تو از خون دشمن به اهتزاز درمی‌آید و به جنبش درمی‌آید.
از حملهٔ تو لشکر تازی و ملک ترک
آشفته و خراب ز یک ترکتاز باد
هوش مصنوعی: به خاطر حملهٔ تو، سپاه اعراب و شاهان ترک در هم ریخته و ویران شده‌اند، چرا که تو مانند یک سوارکار شجاع و توانا به میدان آمده‌ای.
در حلقهٔ کمند عدو بندت آسمان
عاجزتر از حمام به چنگال باز باد
هوش مصنوعی: در دام دشمنان، موقعیت تو را نگه می‌دارند و آسمان در برابر این وضعیت ناتوان‌تر از پرنده‌ای است که در چنگال باد گرفتار شده است.
ایدون پس از دعای تو ختم بیان کنم
ختم بیان به خاتم پیغمبران کنم
هوش مصنوعی: بنابراین، پس از دعای تو، می‌خواهم داستان را به پایان برسانم و این پایان را به پیامبر آخرالزمان نسبت دهم.