گنجور

شمارهٔ ۱۳ - وله ایضاً

ای کرده سیه چشم تو تاراج دل و جان
از فتنهٔ ترک تو جهانی شده ویران
کی با تن سهراب کند خنجر رستم
کاری که کند با دلم آن خنجر مژگان
آشفته مکن چون دل من کار جهانی
بر باد مده یعنی آن زلف پریشان
از گوی زنخدانت و چوگان سر زلف
آسیمه سرم دایم چون گوی ز چوگان
از گریهٔ من نرم نگردد دل سختت
هرگز نکند باران تاثیر به سندان
چون نقطه و چون موی شد از غم تن و جانم
در فهم میان و دهنت ای بت خندان
بر وهم میان تو نهادستی تهمت
بر هیچ دهان تو ببستستی بهتان
بر و هم کسی هیچ ندیدم که کمر بست
وز هیچ بیفشانده کسی گوهر غلطان
سروی تو و غیر از تو از آن چهرهٔ رنگین
بر سرو ندیدم که کسی بست گلستان
زلف تو کمندست و دو صد یوسف دل را
آویخته دارد ز بر چاه زنخدان
بر یاد لب لعل تو ای گفت تو لؤلؤ
تا کی همی از جزع فرو ریزم مرجان
در خوبی تو نقصان یک موی نبینم
اینست که با مهر کست روی نبینم
بی‌ روی تو در شام فراق ای بت ارمن
آهم ز فلک بگذرد و اشک ز دامن
پیش نظرم نقش جمال تو مصور
هرجا نگرم بام و در و خانه و برزن
ای فتنهٔ عالم چه بلایی تو که شهری
گشت از تو ندیم ندم و همدم شیون
از جوشن جان درگذرد تیر نگاهت
هرگه به رخ آرایی آن زلف چو جوشن
از دوستیت آنچه به من آمده هرگز
نامد به فرامرز یل ازکینهٔ بهمن
پیدا ز عذار تو بود لاله به خروار
پنهان ز بازار تو بود نقره به خرمن
از لالهٔ تو رفته مرا خاری در پا
از نقرهٔ تو مانده مرا باری بر تن
زین بار مرا کاسته چون که تن چون کوه
زان خار مرا آمده دل روزن روزن
باریک‌تر از رشتهٔ سوزن بود آن لب
سودای توام پیشه بود عشق توام فن
با اینهمه‌ام دیدن روی تو پری‌شان
با اینهمه‌ام جستن وصل تو پریون
چون می‌نگرم بستن با دست به چنبر
چون می‌شمرم سودن آبست به هاون
هیهات که از وصل تو من طرف نبندم
از دیده به رخ گر همه شنگرف ببندم
ای زلف تو پر حلقه‌تر از جوشن داود
ای روی تو تابنده‌تر از آتش نمرود
با جام و قدح زین‌ سپسم عمر شود صرف
بگزیدم چون مشرب آن لعل می‌آلود
ای سیمبر از جای فزا خیز و فروریز
در ساغر زرین یکی آن آتش بی‌دود
پیش آر می و جام به رغم غم دیرین
بی‌داروی می درد مرا نبود بهبود
ز آن می که از آن هر دل غمگین شد خرم
زآن می که از آن خاط‌ر پژمان شد خشنود
می سیرت و هنجار حکیمست و تو دانی
بیهوده حکیم این همه اصرار نفرمود
با دختر زر تا نبود کس را سودا
هیهات که برگیرد ازکار جهان سود
ز آن باده که تابنده‌تر از چهر ایازست
درده که شود عاقبت کارم محمود
مقصود من از باده تویی بو که به مستی
آورد توان بوسه زنم بر رخ مقصود
از بوسه تو با من ز چه‌رو بخل بورزی
از اشک چون من با تو نورزم بمگر جود
بردی به فسون دل زکف عشق‌پرستان
دستان تو ای بس که بگویند به دستان
ای تنگتر از سینهٔ عشاق دهانت
باریکتر از فکر خردمند میانت
همسنگ قلل شد غمم از فکر سرینت
همراز عدم شد تنم از عشق دهانت
صد خار جفا در دلم از حسرت بشکست
آن باغ که شد تعبیه بر سرو روانت
قد تو بود تیر و کمان ‌آسا ابروت
من جفته قد از حسرت آن تیر و کمانت
بگرفته سنان ترک نگاه تو مژگان
می بگذرد از جوشن جان نوک سنانت
با آنکه خورد خون جهان خاتم لعلت
در زیر نگین آمده ملک دو جهانت
دیگر به پشیزی نخرم سرو چمن را
گردد سوی ما مایل اگر سرو چمانت
حسنی نه که آن را تو دل آزار نداری
صد حیف که پروای دل‌ زار نداری

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: پروژهٔ بازبینی OCR

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای کرده سیه چشم تو تاراج دل و جان
از فتنهٔ ترک تو جهانی شده ویران
هوش مصنوعی: چشم‌های سیاه تو به قلب و جان من آسیب زده و از آشفتگی وجود تو، دنیای من خراب شده است.
کی با تن سهراب کند خنجر رستم
کاری که کند با دلم آن خنجر مژگان
هوش مصنوعی: هیچ کس نمی‌تواند با جسم سهراب، مانند خنجری که رستم به کار می‌برد، کاری کند؛ اما خنجر مژگان تو با دلم چنین کرده است.
آشفته مکن چون دل من کار جهانی
بر باد مده یعنی آن زلف پریشان
هوش مصنوعی: دل من را آشفته نکن و کار دنیا را به خطر نینداز، یعنی آن زلف پریشان تو را.
از گوی زنخدانت و چوگان سر زلف
آسیمه سرم دایم چون گوی ز چوگان
هوش مصنوعی: من همچون گوی در میدان بازی، تحت تأثیر زیبایی و جذابیت چهره‌ات قرار دارم و هر لحظه در نوسان هستم. زلف‌های پریشان تو برای من مانند چوب چوگان است که مرا به سمت خود می‌کشاند و نمی‌توانم از آن فرار کنم.
از گریهٔ من نرم نگردد دل سختت
هرگز نکند باران تاثیر به سندان
هوش مصنوعی: هرگز دل سخت تو با اشک‌های من نرم نخواهد شد، مانند اینکه باران نتواند به سندان (آهن) اثر بگذارد.
چون نقطه و چون موی شد از غم تن و جانم
در فهم میان و دهنت ای بت خندان
هوش مصنوعی: از درد و غم جان و تنم، همچون نقطه‌ای کوچک و یا رشته‌ی مویی باریک شده‌ام. ای معشوق خندان، برای من فرقی نمی‌کند که درک من از عشق چه اندازه باشد.
بر وهم میان تو نهادستی تهمت
بر هیچ دهان تو ببستستی بهتان
هوش مصنوعی: تو بر خیال خودت اتهام زده‌ای و بر هر زبانی که چیزی از تو بگوید، زبانش را بسته‌ای.
بر و هم کسی هیچ ندیدم که کمر بست
وز هیچ بیفشانده کسی گوهر غلطان
هوش مصنوعی: هیچ کس را ندیدم که خود را برای کاری آماده کرده باشد و از هیچ‌کس هم ندیدم که گوهری به زمین بیفشاند.
سروی تو و غیر از تو از آن چهرهٔ رنگین
بر سرو ندیدم که کسی بست گلستان
هوش مصنوعی: هیچ‌کس را مانند تو با آن چهرهٔ زیبا و دلربا ندیده‌ام که بتواند باغی مانند گلستان را شکوفا کند.
زلف تو کمندست و دو صد یوسف دل را
آویخته دارد ز بر چاه زنخدان
هوش مصنوعی: زلف تو مانند دام و توری است که دل‌های بسیاری را به خود کشانده و همگی را در عشق تو گرفتار کرده است. این زیبایی تو چنان که در چاه زنخدان قرار دارد، افراد را به سمت خود می‌کشاند.
بر یاد لب لعل تو ای گفت تو لؤلؤ
تا کی همی از جزع فرو ریزم مرجان
هوش مصنوعی: هرگاه به یاد لب‌های سرخ تو می‌افتم، ای گوهری گرانبها، تا کی باید از درد و غم برایت اشک بریزم؟
در خوبی تو نقصان یک موی نبینم
اینست که با مهر کست روی نبینم
هوش مصنوعی: من هیچ عیب و نقصی در خوبی‌های تو نمی‌بینم، زیرا جز با محبت تو هیچ کس را نمی‌بینم.
بی‌ روی تو در شام فراق ای بت ارمن
آهم ز فلک بگذرد و اشک ز دامن
هوش مصنوعی: بدون حضور تو در شب‌های جدایی، ای معشوق ارمنی، آه من از آسمان عبور می‌کند و اشک از دامانم جاری می‌شود.
پیش نظرم نقش جمال تو مصور
هرجا نگرم بام و در و خانه و برزن
هوش مصنوعی: هر کجا که نگاه می‌کنم، تصویر زیبایی تو در ذهنم نقش بسته است، از سقف و دیوار خانه گرفته تا کوچه‌ها و خیابان‌ها.
ای فتنهٔ عالم چه بلایی تو که شهری
گشت از تو ندیم ندم و همدم شیون
هوش مصنوعی: ای آشفته کنندهٔ جهان، چه مصیبتی را به بار آورده‌ای که شهری به خاطر تو به ویرانی کشیده شده است و من نه فریاد می‌زنم و نه همراهی دارم.
از جوشن جان درگذرد تیر نگاهت
هرگه به رخ آرایی آن زلف چو جوشن
هوش مصنوعی: تیر نگاه تو مانند زره‌ای است که از جانم می‌گذرد، هر زمانی که با زیبایی‌ات به رخ می‌آوری، گویی زلف‌های تو همچون زره‌ای نفوذناپذیرند.
از دوستیت آنچه به من آمده هرگز
نامد به فرامرز یل ازکینهٔ بهمن
هوش مصنوعی: دوستی تو برای من آنقدر ارزشمند است که هرگز به مقام و فضیلت فرامرز یل نمی‌رسد، حتی اگر بخواهم به کینهٔ بهمنی اشاره کنم.
پیدا ز عذار تو بود لاله به خروار
پنهان ز بازار تو بود نقره به خرمن
هوش مصنوعی: برخی از گل‌ها به زیبایی و جذابیت چهره تو رشد می‌کنند و در واقع، لاله‌ها در مکان‌های پنهان، دستاورد زیبایی تو هستند. نقره نیز به وفور و در کیفیتی عالی در جایی مشابه انبار تو وجود دارد.
از لالهٔ تو رفته مرا خاری در پا
از نقرهٔ تو مانده مرا باری بر تن
هوش مصنوعی: از زیبایی و محبت تو، برایم درد و رنجی باقی مانده است که مانند خاری در پا احساس می‌شود. و از زیبایی و شرافت تو، سنگینی و بار سنگینی بر دوشم هست.
زین بار مرا کاسته چون که تن چون کوه
زان خار مرا آمده دل روزن روزن
هوش مصنوعی: این بیت بیانگر شرایطی است که فرد در آن احساس ضعف و کاهش نیرو می‌کند، به‌طوری که به نظر می‌رسد بار و فشار زندگی به او لطمه زده است. شخص دچار نگرانی و ناراحتی است و این بار سنگین بر دوش او مانند کوهی بزرگ احساس می‌شود و او را به سمت دلشکستگی و نومیدی می‌کشاند. در نهایت، روح و دل او از این وضعیت رنج می‌برند و او در جستجوی راهی برای رهایی از این شرایط است.
باریک‌تر از رشتهٔ سوزن بود آن لب
سودای توام پیشه بود عشق توام فن
هوش مصنوعی: لبی که از رشتهٔ سوزن هم باریک‌تر است، عشق تو برای من یک حرفه و هنر است.
با اینهمه‌ام دیدن روی تو پری‌شان
با اینهمه‌ام جستن وصل تو پریون
هوش مصنوعی: با این همه، من همچنان اشتیاق دیدن چهره‌ی تو را دارم و با وجود تمام مشکلات، در جستجوی وصالت هستم.
چون می‌نگرم بستن با دست به چنبر
چون می‌شمرم سودن آبست به هاون
هوش مصنوعی: وقتی به بستن چیزی با دست به دور خودم نگاه می‌کنم، می‌بینم که مثل این است که در حال شمارش آب در هاون هستم.
هیهات که از وصل تو من طرف نبندم
از دیده به رخ گر همه شنگرف ببندم
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توانم از زیبایی تو روی برگردانم، حتی اگر تمام چشمانم را به رنگ قرمز درآورم.
ای زلف تو پر حلقه‌تر از جوشن داود
ای روی تو تابنده‌تر از آتش نمرود
هوش مصنوعی: زلف تو از زره داود قشنگ‌تر و پر حلقه‌تر است و چهره‌ات از آتش نمرود درخشان‌تر است.
با جام و قدح زین‌ سپسم عمر شود صرف
بگزیدم چون مشرب آن لعل می‌آلود
هوش مصنوعی: با لیوان و جام از این جهان، عمرم سپری می‌شود. من چون شراب آن دانه‌ی سرخ را انتخاب کرده‌ام.
ای سیمبر از جای فزا خیز و فروریز
در ساغر زرین یکی آن آتش بی‌دود
هوش مصنوعی: ای سیمبر، از جایت بلند شو و در جام زرین بریز آن آتش بدون دود را.
پیش آر می و جام به رغم غم دیرین
بی‌داروی می درد مرا نبود بهبود
هوش مصنوعی: می و جام را به جلو بیاور، حتی اگر غم‌های گذشته هنوز در دل دارم. چون بدون این شراب، دردی که دارم درمان نمی‌شود.
ز آن می که از آن هر دل غمگین شد خرم
زآن می که از آن خاط‌ر پژمان شد خشنود
هوش مصنوعی: از شرابی که دل‌ها را غمگین می‌کند، خوشحال نیستم، اما از شرابی که خاطره‌ها را شاداب و دلخوش می‌سازد، خوشنودم.
می سیرت و هنجار حکیمست و تو دانی
بیهوده حکیم این همه اصرار نفرمود
هوش مصنوعی: شخصیتی با سیرت و رفتار حکیمانه داری و خودت بهتر از هر کس می‌دانی که حکیم بر بیهوده این همه اصرار نمی‌ورزد.
با دختر زر تا نبود کس را سودا
هیهات که برگیرد ازکار جهان سود
هوش مصنوعی: تا وقتی که کسی با دختر زر در پی معامله نیست، امکان ندارد که او از دنیای مادّی بهره‌ای ببرد.
ز آن باده که تابنده‌تر از چهر ایازست
درده که شود عاقبت کارم محمود
هوش مصنوعی: به من از آن شرابی بده که درخشندگی‌اش بیشتر از چهره‌ی ایاز است، تا اینکه در نهایت، کارم به محمود برسد.
مقصود من از باده تویی بو که به مستی
آورد توان بوسه زنم بر رخ مقصود
هوش مصنوعی: من از شراب تو قصد دارم، چرا که تو باعث مستی من می‌شوی و می‌خواهم بر چهره‌ی محبوبم بوسه بزنم.
از بوسه تو با من ز چه‌رو بخل بورزی
از اشک چون من با تو نورزم بمگر جود
هوش مصنوعی: چرا از بوسه‌ات به من حس نادانی می‌کنی و از اشک من نمی‌گذری؟ شاید برای اینکه دست و دلت به بخشش باز باشد.
بردی به فسون دل زکف عشق‌پرستان
دستان تو ای بس که بگویند به دستان
هوش مصنوعی: دل مرا با جادو و سحر خود گرفتی، ای کسی که عشق‌پرستان به دستانت حسرت می‌خورند و هر چقدر هم که بگویند در مورد دستانت، باز هم نمی‌توانند حق مطلب را ادا کنند.
ای تنگتر از سینهٔ عشاق دهانت
باریکتر از فکر خردمند میانت
هوش مصنوعی: ای دل، تو چقدر در عشق محدود و تنگ‌نظری، لب‌های تو هم به اندازه‌ای باریک هستند که حتی زحمت اندیشیدن را برای خردمندان کم می‌کنند.
همسنگ قلل شد غمم از فکر سرینت
همراز عدم شد تنم از عشق دهانت
هوش مصنوعی: غم من به اندازه کوه‌هایی است که به قله‌های بلند می‌رسند و وجودم از عشق تو خالی و بی‌حس شده است.
صد خار جفا در دلم از حسرت بشکست
آن باغ که شد تعبیه بر سرو روانت
هوش مصنوعی: صد خار جفا در دلم از حسرت بشکست یعنی در دل من به خاطر حسرتی که دارم، درد و رنج بسیاری وجود دارد. آن باغی که به زیبایی و شکوه تو ماندگار شده، اکنون دیگر وجود ندارد.
قد تو بود تیر و کمان ‌آسا ابروت
من جفته قد از حسرت آن تیر و کمانت
هوش مصنوعی: ابروی تو مانند کمان است و قد تو همچون تیر. من به خاطر حسرت آن تیر و کمان، به قد خود می‌نگرم و احساس کمبود می‌کنم.
بگرفته سنان ترک نگاه تو مژگان
می بگذرد از جوشن جان نوک سنانت
هوش مصنوعی: نگاه تو مانند تیری است که از کمان رها می‌شود و با شدت و دقت به دل می‌زند، چشمان تو آنقدر جذاب و ریزبین هستند که به سمت قلب من حرکت می‌کنند، مثل نوک سنان که به راحتی از زره عبور می‌کند.
با آنکه خورد خون جهان خاتم لعلت
در زیر نگین آمده ملک دو جهانت
هوش مصنوعی: با وجود این که جان مردم به خاطر خون تو از بین رفته، انگشتر لعل تو زیر نگین آمده و حکمرانی دو جهان را به همراه دارد.
دیگر به پشیزی نخرم سرو چمن را
گردد سوی ما مایل اگر سرو چمانت
هوش مصنوعی: دیگر به چیزی کم‌ارزش توجه نمی‌کنم، اگر سرو زیبای تو به سمت ما بیفتد.
حسنی نه که آن را تو دل آزار نداری
صد حیف که پروای دل‌ زار نداری
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر این است که زیبایی یا خوبی خاصی وجود دارد که باعث آزار دل نمی‌شود، اما افسوس که شخصی که به آن خوبی توجه ندارد، نمی‌تواند حال دل رنجور خود را بهبود بخشد. به عبارت دیگر، در کنار زیبایی‌ها، کمبود توجه و احساس در افراد باعث درد و رنج دل می‌شود.